رادیو فردا - یولیا یوزیک، خبرنگار روسی که به اتهام جاسوسی برای اسرائیل در ایران بازداشت و پس از یک هفته آزاد شد، معتقد است پادرمیانی رئيسجمهور روسیه باعث آزادی وی شده است. این در حالی است که یوزیک خود منتقد کرملین است و چند سال پیش نیز از طرف اپوزیسیون برای انتخابات پارلمانی روسیه نامزد شده بود.
یولیا یوزیک ۳۸ ساله به عنوان گزارشگر با رسانههای مختلف همکاری میکند و نویسنده دو کتاب است؛ «یادداشتهای بسلان» دربارهٔ اقدام تروریستی در اوستیای شمالی و «عروسهای الله» دربارهٔ زنان انتحاری، که به ۹ زبان ترجمه شده اما فروش آن در روسیه ممنوع است.
خانم یوزیک در گفتوگو با آنا رایسکایا، گزارشگر رادیو فردا، گفته است که در سال ۲۰۱۷ به دعوت «ایران تودی» شبکه روسزبان صدای و سیمای جمهوری اسلامی برای کار به ایران رفته و سفر اخیرش به ایران هم به دعوت کارفرمای سابقش در «ایرانتودی» بوده است.
او در این گفتوگو ضمن شرح جزئیات بازداشت و بازجوییهایش یادآوری میکند که ایران را خیلی دوست داشتم، اما این احساس را از بین بردند.
علاقه شما به ایران از کی و کجا شروع شد؟
یولیا یوزیک: من از بیست سالگی در چچن، داغستان و مناطق مسلماننشین قفقاز کار کردهام و این فرهنگ برای من همیشه جذاب بوده. از اولین سفرهایم به ایران هم خاطرات مثبتی دارم. این کشور اصلاً شبیه جاهای دیگری نیست و از صمیم قلب به آن علاقهمند شدم. یک اصطلاح هست: علاقهٔ خردگریز؛ یعنی شما بدون دخالت منطق و درک علت و معلول رابطهٔ قلبی برقرار میکنید. در رابطه با ایران همیشه فکر میکردم این علاقه دوطرفه است و کسانی که در ایران از من پذیرایی میکردند همانقدر صادقاند که من با آنها. شاید این تفاوت فرهنگی باشد و کسی که در غرب تربیت شده و عادت دارد صراحتاً احساسات خود را بیان کند، نمیتواند بفهمد و باور کند که در شرق رایج است که حرف و عمل یکی نباشد. شاید من سادهلوح بودم و بهموقع خطر را احساس نکردم. به روسی میگویند «عشق کور است» و من عاشق ایران بودم.
👈مطالب بیشتر در سایت رادیو فردا
میتوانید توضیح بدهید در ایران چه کار میکردید؟
من شش سال پیش به سفارت ایران در مسکو نامه نوشتم که در آن خودم و کتابهایم را معرفی کردم و گفتم میخواهم دربارهٔ ایران کتاب بنویسم. از این نامه استقبال شد و برایم سفری تدارک دیدند و این سفر یکهفتهای خیلی مثبت و بهیادماندنی بود. من، در دانشگاه تهران، در انستیتوی مسائل قفقاز که رسماً از من دعوت کرده بود، سخنرانی کردم.
پس از آن سفرهای دیگری هم به ایران داشتم که خاطرات خوبی از آن دارم. تا اینکه در تابستان ۲۰۱۷ شبکهٔ تلویزیونی «ایرانتودی» [شبکه روسیزبان جمهوری اسلامی] از من دعوت کرد برایشان کار کنم و در ابتدا برنامهام این بود که بچههایم را ببرم ایران و مدتی آنجا زندگی کنیم، بهخصوص که به دلیل مخالفتهایم با کرملین و ممنوعیت فروش کتابهایم در روسیه فرصت شغلی برایم محدود شده بود. و حتی پس از اینکه از ایران رفتم، ارتباط قلبیام با این کشور بهقدری محکم بود که دوباره و دوباره میخواستم به آنجا برگردم.
آیا در هیچیک از این سفرها به مشکل برخوردید؟
حتی تصور نمیکردم که مسئولان ایرانی ممکن است دربارهٔ من سؤالاتی داشته باشند. اما پاییز گذشته برای اولین بار موقع خروج از ایران من را بیست ساعت در فرودگاه نگه داشتند. از من بازجویی کردند، وسایلم را گشتند، تلفن و لپتاپم را رمزگشایی کردند، اما بعداً عذرخواهی کردند و گفتند ابهاماتی که نمیدانم چه بود رفع شده و محدودیتی برای سفر دوباره به ایران ندارم.
و بازهم به ایران سفر کردید. لطفاً از این دیدار بدفرجام تعریف کنید.
از دو سال پیش افراد متعددی از من برای سفر مجدد دعوت میکردند. پیشنهاد میکردند کتاب بنویسم، فیلم بسازم، پیشنهادهای کاری دیگری داشتم که نپذیرفتم. تا اینکه به دعوت کارفرمای سابقم در ایرانتودی، کسی که مثل پدرم برایم مورد احترام بود و به او اعتماد داشتم و میدانست که ماه آینده عمل جراحی سختی خواهم داشت، تصمیم گرفتم دوباره به ایران بروم. او اصرار داشت که خاطرات تلخ سفر قبلیام را پاک کند و به من اطمینان داد مشکلی پیش نخواهد آمد. حرفهایش را باور کردم، بلیت خریدم و رفتم.
اگر مشکلی با صدور ویزا داشتم باید من را دیپورت میکردند، اینطور نیست؟ اما از من در فرودگاه بیش از هشتاد دلار پول ویزا گرفتند و تنها موقع عبور از گمرک گفتند باید گذرنامهام را نگه دارند. بهانگلیسی سؤال میکردم مشکل چیست؟ جوابی ندادند تا یکی از آنها بالأخره گفت در ایران باید فارسی حرف بزنید. بعد از مدتی دعوتکنندهٔ من را که به دنبالم به فرودگاه آمده بود آوردند و او به نقل از مأموران توضیح داد که به دلیل اتفاق سال قبل کامپیوتر هشدار داده، اما این مشکل فنی است و روز بعد باید با برگهای که به من دادند از ادارهای در تهران گذرنامهام را پس بگیرم. کلی اصرار کردم که اینطور نمیشود و میخواهم برگردم روسیه اما به من گفتند سروصدا نکنم و مطابق روال عمل کنم. و من دیدم چارهای نیست.
اما یک روز و دو روز بعد که به این اداره رفتم باز هم گذرنامهام را پس ندادند و در عوض دوباره از من پنج شش ساعت بازجویی کردند، اما کسی مانع عبور و مرور من در تهران نمیشد و میزبانم من را همهجا حتی به بازار همراهی کرد تا برای بچههایم سوغاتی بخرم و در واقع همو مانع آن شد تا با کنسولگری روسیه تماس برقرار کنم.
شامگاه روز سوم که من را به هتل رساند شدیداً دلم شور میزد. از خلوت بودن لابی متعجب شدم اما فکر کردم خیالبافی میکنم. تا اینکه دقایقی بعد یک زن که سه برابر من هیکل داشت و چند مرد و در بینشان همان مأمور سپاهی که بازجوی من بود بهزور وارد اتاقم شدند و او به من به انگلیسی گفت که بازداشت شدم و روز بعد دلیلش را در دادگاه خواهم فهمید. من را از هتل بیرون بردند، سوار ماشین کردند و با ماشینهای همراه که آژیر میکشیدند حرکت کردیم و بعداً گونی سیاه سرم کردند و به جایی بردند که احتمالاً بازداشتگاه یا زندان بود.
کی فهمیدید اتهامتان چیست؟
صبح روز بعد یک نگهبان من را پیش قاضی برد و قاضی یک سری کاغذ جلوی من گذاشت و نگهبانم با اشاره نشان داد کجا را باید امضا کنم. گفتم چیزی را امضا نخواهم کرد. من را به زندان برگرداندند و دو ساعت بعد دوباره به دادگاه بردند و این بار یک خانم مسن که خیلی بد روسی میفهمید به عنوان مترجم معرفی شد و گفت حکمم صادر شده و من متهم به جاسوسی برای اسرائیل و همکاری با سازمانهای اطلاعاتی این کشور هستم.
دولت ایران اعلام کرد پروندهٔ شما مربوط به معاونت ضدجاسوسی نبود و در رسانهها دلایل احتمالی متعدد دربارهٔ بازداشتتان مطرح شده بود؛ از اتهام به حمایت از وهابیون و داشتن دیدگاههای افراطی تا روابط رمانتیک با یک دیپلمات ایرانی کارمند پیشین سفارت ایران. اما شما در مصاحبه با بخش روسی رادیو آزادی/رادیو اروپای آزاد احتمال دادهاید که دستگیریتان با شایعهٔ فرار علی نصیری، فرمانده پیشین حفاظت اطلاعات سپاه، بیارتباط نباشد. لطفاً بیشتر توضیح بدهید.
من اولین بار دو سال پیش این اسم را شنیدم و به من هشدار دادند که ممکن است تحتنظر باشم. صفحهای تحلیلی برای خبرهای خاورمیانه در فیسبوک داشتم که اخبار اسرائیل را هم در آنجا منتشر میکردم و خبر فرار و پناهندگی احتمالی این فرمانده سپاه را زودتر از هر نشریهٔ دیگر در روسیه گزارش کردم.
الان مطمئنم تمام نوشتههایم در اختیار سازمانهای اطلاعاتی ایران هست و اگر خبر فرار این فرمانده واقعاً شایعه بود و در اصل او همچنان سمتی بلندپایه در ایران دارد بعید نیست که او مشوق دستگیری من باشد. اما نمیدانم واقعاً اینطور است یا نه. همکارتان در بخش روسی رادیو آزادی این سؤال را پرسید و جواب دادم.
روزهای بازداشتتان در ایران در خبرگزاری ایرنا مقالهای منتشر شد که در آن گله کرده بودند از اینکه از شما به عنوان خبرنگار یاد میکنند در حالیکه شما با دعوت خصوصی به ایران سفر کردهاید.
این واقعاً مضحک است که آنها بین خبرنگاری که برای مأموریت کاری یا سفر شخصی به ایران میرود تمایز قائلاند. فکر میکنم کل ماجرای هدایت من به داخل ایران عملیاتی برنامهریزی شده بود، اما هرکس پشت این تصمیم بود تصور نمیکرد که دستگیری من چنین سروصدایی برپا کند.
شما همیشه مخالف کرملین بودهاید، اما کرملین از دستگیری شما ابراز نارضایتی کرد و وزارت خارجهٔ روسیه برای آزادی شما که یک مخالف سرسخت دولت هستید تلاش فراوان کرد. برای شما عجیب نبود؟ چرا فکر میکنید دولت روسیه بیتوجه به گرایشهای سیاسیتان از شما دفاع کرد؟
خیلی عجیب بود و خیلی خوب. شاید برای اولین بار بود که هنگام بازگشت به مسکو احساس غرور کردم. ممکن است سازمانهای اطلاعاتی در ایران فکر کرده باشند به این دلیل که مخالف دولتم، کرملین بابت بازداشت من از آنها قدردانی هم خواهد کرد. اما از واکنش سخنگوی کرملین متوجه شدم که حتی رئیسجمهور روسیه در جریان اوضاع من بود و حتماً نقش مهمی در بازگشت من به وطن داشت و بابت این تشکر میکنم. البته از همهٔ کسانی که از من دفاع کردند، در مقابل سفارت تحصن کرده بودند، درخواست آزادی من را امضا کردند و اجازه ندادند در سکوت از بین بروم، سپاسگزارم.
این حمایتها و سروصداها خیلی مهم و ضروری است. میدانم زندانیها و خانوادههایشان را اغلب تحت فشار میگذارند تا ساکت بمانند، اما این اشتباه است. اگر سروصدا نباشد هیچکس از زندان آزاد نخواهد شد. از سوی دیگر، بسیار بعید است فشار اجتماعی بتواند سپاه پاسداران را تحت تاثیر بگذارد. مطمئنم تصمیم دربارهٔ من در بالاترین سطح گرفته شد و شاید بهخاطر روابط خوب با روسیه ایران قبول کرد کاری را انجام دهد که معمولاً انجام نمیدهد.
ممکن است روزی دوباره به ایران سفر کنید؟
خیر. هیچوقت. زمانی که من را به فرودگاه میبردند در حالی که نمیدانستم من را به زندان دیگر منتقل میکنند یا میخواهند من را اعدام کنند، مدام از خودم میپرسیدم چرا این کشور با من این برخورد را کرد. مأموران سپاه عملاً من را متهم کردند که زیادی به ایران سفر کردم. گویا هیچ آدم معمولی نمیتواند به دفعات به ایران سفر کند. انگار هیچکس نمیتواند ایران را دوست داشته باشد و از سفر به این کشور لذت ببرد. ایران را خیلی دوست داشتم، اما این احساس را از بین بردند.