این نوشتار را بنا داشتم در ایامی که به مناسبت صدمین سال تولد مرحوم محمد رضا شاه بود بنویسم، اما به دلیل مسافرت و نداشتن منابع، متاسفانه نوشتن آن به تاخیر افتاد. حیفم آمد تا یادداشتهایی را که مدتهاست به موجب مطالعه چند اثر مهم تاریخی و علوم سیاسی در دست داشتم، تنها به فهرست بدانها ارجاع ندهم. در این نوشتار سعی میکنم که کمتر به قضاوت و تفسیر بنشینم و به نقل خبر کفایت کنم. تمام مطالب آن مستند است و دستکم میتواند مورد استفاده پژوهشگران مسائل ایران قرار گیرد. تنها از سه مقدمهای که در این متن شرح میدهم، دو مقدمه عیناً نظریات دکتر همایون کاتوزیان است و مقدمه سوم گزیدههایی از کتابی است که به تازگی تحت عنوان مدیریت آریستوکراتیک در حال نگارش آن هستم. در پایان نتیجهگیری نیز از نویسنده است. پس از شرح این مقدمات و نتیجهگیری، اگر نگویم همه متن، اما نزدیک به تمام متن با کمترین اشارت و توضیح و تفسیر صرفاً استناد به متونی است که از نظر خوانندگان خواهد گذشت.
مقدمه اول: تفاوت دیکتاتوری با استبداد
دکتر کاتوزیان میان دو نظام دیکتاتوری و استبداد تفاوت قائل میشود. نظام دیکتاتوری نظامی است که قدرت و زور توسط نهادهای حاکمیت اعمال میشوند. مثلا دستگاه پلیس، دستگاه قانونگذاری، نهادها و دستگاههای دولت، دستگاه قضایی، هر یک از اینها میتوانند به عنوان بخشی از نظام دیکتاتوری عمل کنند. این دستگاهها گاهی خودمختار هستند، و گاهی تحت نظر یک سیستم امنیتی و نظام یافته، سازمان دهی میشوند. شخص رئیس جمهور و یا شاه، در نظامهای دیکتاتوری بخشی از نظام دیکتاتوری محسوب میشوند. عبارات زیر بخشی از گفتگویی است که محمد قوام با دکتر کاتوزیان انجام میدهد. این متن توسط سایت BBC منتشر شد. مصاحبه کننده از کاتوزیان میپرسد: شما از استبداد آسیایی و شرقی صحبت میکنید آیا میتوان برای این موضوع متدلوژی خاصی در نظر داشت و به سنت این شکل از استبداد اشاره کرد و تاریخ استبدادی ایران را ذیل آن تحلیل کرد؟
او جواب میدهد: «منظورتان حکومت مطلقه شرقی (Oriental despotism) است که به غلط به استبداد شرقی ترجمه شده است، زیرا که دسپوتیسم یک حکومت اروپایی بود که فقط از دو تا چهار قرن در کشورهای اروپایی رایج بود.
اما با این که حکومت مطلقه بود دولت به یک چارچوب قانونی نوشته یا ننوشته ولی استوار و متعهد بود و نمیتوانست هرکار دلش میخواهد بکند. مثلا لویی چهاردهم مقتدرترین پادشاه فرانسه در آن دوره، نمیتوانست به میل و اراده خودش دستور بدهد پسرش را بکشند یا کور کنند، بلکه چنین چیزی اصلا متصور نبود حال آنکه استبداد، شرقی و غربی ندارد، بلکه شیوه حکومتی است که در آن هیچ مانع و حدود قانونی برای میل و اراده دولت وجود ندارد.
به عبارت دیگر و در تحلیل نهایی، جان و مال مردم در اختیار دولت است. کلمه استبداد ریشه عربی دارد و معنای دقیق آن به فارسی رفتار خودکامه، خودسرانه یا دلبخواهی است.
از قضا پیش از دسپوتیسم که غالبا از آن خبری نداشتند، استبداد را مترادف با دیکتاتوری میدانستند، حال آن که دیکتاتوری حکومت اقلیت است که در راس آن یک فرد مقتدر قرار دارد و به اندازهای از قانون منوط و مشروط است.
دیکتاتوری حکومت طبقات بالا یا هیأت حاکمه است در حالی که در نظام استبدادی هیأت حاکمهای وجود ندارد و حکومت فردی و دلبخواهی است۱».
مقدمه دوم: مدار بسته خودکامگی و هرج و مرج
کاتوزیان در اغلب نوشتههای خود از یک مدار بسته و معیوب و دائماً تکرار شوندهی خودکامگی و هرج و مرج یاد میکند. ابتدا جامعه با یک دوره هرج و مرج مواجه میشود، سپس پذیرای یک خودکامه میشود. جریان خودکامگی شاهان به حدی به غایت میرسد که به شورش، یا انقلاب و یا حمله نیروهای خارجی مواجه میشود. رژیم خودکامه سرنگون میشود و جامعه در یک دور تازه وارد هرج و مرج میشود. حکومت صفویها در دوره سلطان شاه حسین چنان به خودکامگی رسید که وقتی محمود افغان وارد اصفهان شد، هیچکس حاضر به دفاع از آن رژیم نشد. سرتاسرتاریخ ایران قبل و بعد از صفویها همیشه پس از یک دوره خودکامگی، با هجوم بیگانگان مواجه میشود. مردم هم جلوی پای کسانی که به ایران هجوم میآوردند گاو و گوسفند میکشتند. در دروه رضا شاه وقتی متفقین از شمال و جنوب وارد ایران شدند، قشون ایران حتی یک تیر به سمت نیروهای انگلیس و شوروی پرتاب نکردند، و از داخل مردم به جشن و شادی پرداختند۲.
مقدمه سوم: خودکامگی و دو ستون پایه ارتش و دیوانسالاری
ارتش و نظام دیوانسالاری یا همان نظام اداری کشور، در طول تاریخ دو ستون پایه قدرت سیاسی محسوب میشدند. این دو ستون پایه گاه مکمّل یکدیگر بودند، و گاه تقویت یکی، در ازای ضعیف شدن دیگری صورت میگرفت. آنچه به نام تمدن ایرانی موسوم است، از عهد باستان تا کنون بر پایه همین دو ستون پایه نظامی و دیوانسالاری تکامل پیدا کرده است. تمرکز دولتها از خلال تمرکز در نظام دیوانی صورت میگرفت. ویتفوگل از قول مورنو مینویسد که خشایارشاه میتوانست ۳۶۰ هزار نیروی نظامی را وارد کارزار جنگ کند۳. برای آنکه تفاوت این دیوانسالاری را با آنچه که در ملل مغرب زمین وجود داشت، نیک دریافته شود، خوب است دانسته شود که در اروپا گاهی اوقات تعداد قشون اربابان بیش از تعداد قشون شاهان بود. مارک بلوخ در دو جلد کتاب ارزشمند خود نقل میکند که هرگاه شاهان اروپا میخواستند به جنگ بروند، از اربابان میخواستند که تعدادی از واسالها (نیروهای وابسته) و نیروهای نظامی خود را خدمت شاه بفرستند. اربابان، از صدها نفری که در قوای نظامی خود داشتند، تنها تعداد چند ده نفر را میفرستادند۴ این عمل اعتراض شاهان را برمیانگیخت و ارباب در پاسخ میگفت، "واسال واسال من واسال من نیست". دیوانسالاریها از یک طرف ستون پایه استمرار قدرت سیاسی محسوب میشدند و از طرف دیگر، همین قدرت سیاسی از راه خودکامه شدن ستون پایه خود را از راه مداخله تمام عیار و ناکارآمد کردن دیوانسالاری، ویران میکند. این مدار باطلی است که قدرت سیاسی با دیوانسالاری برقرار میکند. آنچه اسباب قدرت اوست، بدست خود، اسباب ویرانی او میشود.
خودکامگی رضا شاه
۱- سرنوشت احزاب: «رضا شاه برای تضمین قدرت مطلق خود، روزنامههای مستقل را تعطیل کرد، مصونیت پارلمانی نمایندگان را صلب کرد و حتی احزاب سیاسی را از بین برد... حزب اصلاح طلبان هم از فعالیت محروم شدند. حزب تجدد که صادقانه از رضا شاه حمایت کرده بود... غیر قانونی شد... حزب سوسیالیست هم منحل شد و باشگاههای حزب را گروهی سازمان یافته به آتش کشیدند... حکومت همه اتحادیههای کارگری به ویژه شورای متحده کارگری را از فعالیت محروم کرد. و از سال ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۴ یکصد و پنجاه و شش تن از سازمان دهندگان نیروهای کارگری را دستگیر کرد۵». «یکی از روشنفکران [مستوفی] در توصیف اوضاع سیاسی آن دوران مینویسد، که در دوران رضا شاه هرکس واژه حزب را بر زبان میآورد احتمال زندانی شدن خود را هم در نظر میگرفت۶».
۲- مجلس نمایندگان: «رضا شاه با بهره گیری از ارتش و بوروکراسی و پشتیبانی دربار میتوانست نظام سیاسی را کاملا در دست بگیرد. از مجلس اول تا مجلس پنجم سیاستمداران مستقل در شهرها رقابت میکردند، و متنفذان روستایی افراد را تحت فرمان خود را مانند گلههای گوسفند به صفوف رأیگیری میآوردند، اما در شانزده سال بعدی از مجلس ششم تا سیزدهم، شخص شاه نتایج انتخابات و بنابراین ترکیب هر مجلس را تعیین میکرد. کار او این بود که با همکاری رئیس پلیس اسامی را برای استانداران میفرستاد. سرانجام استانداران هم فهرست مذکور را به شورای نظارت بر انتخابات که وزرات کشور تعیین میکرد میفرستاد۷».
۳- سرنوشت اطرافیان: رضا شاه تمام کسانی را که در تشکیل و سازمان دادن این دیوانسالاری کمک کردند همه را از میان برداشت. افرادی ماننذ تیمورتاش یکی از زمینداران مترقی (قول آبراهیمان) و وزیر دربار، فیروز فرمانفرما شاهزاده قاجار که باز به قول آبراهیمیان یاور و دست راست رضا شاه بود، سردار اسعد بختیاری وزیر جنگ، عبدالحسین دیبا زمیندار و ثروتمند معاون وزیر مالیه، در حالی که منتظر محاکمه بود، به قتل میرسد۸. علی اکبر داور وزیر دادگستری و مؤثرترین فردی که بنیاد مهمترین اصلاحات و جریان نوسازی در وزارت دادگستری را بر عهده داشت، همه را با انواع مختلف از میان برداشت. علی اکبر داور که به همراه تیمورتاش و فیروز فرمانفرما، سه ضلع مثلثی بودند که اسباب روی کار آمدن رضا شاه شدند، وقتی دست به خودکشی میزند، نامهای به رضاشاه مینویسد که از خانوادهاش مراقبت کند، رضا شاه هم در کابیته میگوید دلش برای همچنین آدمهایی نمیسوزد۹. میگویند این واکنشی بود نسبت به استعفایی که داور میخواست ارائه دهد. چون گفته میشد که رضا شاه دوست نمیداشت کسی استعفا بدهد، بلکه مایل بود تا قبل از استعفا توسط خود وی برکنار شود. کاتوزیان هم در صفحه ۲۸۹ کتاب خود لیست بلند بالایی از همراهان رضاشاه را فهرست میکند که یا به حبس محکوم شدند و یا اعدام شدند، و یا از صحنه سیاست خارج شدند. مخبر السلطنه هدایت شش سال نخست وزیر رضا شاه بود مینویسد: «برای هیچکس امنیت نیست. شاه به احدی به جز چاپلوسان و چاکران رحم نمیکرد و مخالفان سیاسی خود را با حربههای مختلف از میان برمیداشت، و یا به خانه نشینی و یا تبعید ناچارشان ساخت، و حتی به دوستان خود رحم نکرد. تیمور تاش، نصرت الدوله، سردار اسعد، تدین و تمام سینه زنهای پای عَلَم جمهوری و تغییر سلطنت یکی یکی خدمت پاداش یافتند۱۰».
۴- خودکامی در خودسرانگی: مخبرالسلطنه یکی از نخست وزیران رضا شاه از قول او چنین نقل میکند: «تا این اندازه که پیشرفتی نصیب ایران شده است، نتیجه اعمال زور و قدرت من است و همین که این زور از بین رفت، پیشرفت به هر نقطهای که رسیده باشد، متوقف خواهد ماند۱۱». جان فوران در باره سقوط رضا شاه گزارش میدهد که وقتی متفقین وارد ایران شدند و منجر به سقوط رضا شاه شد، وی باورش نمیشد و میپرسد، اگر متفقین خطوط ارتباطی و تدارکاتی میخواستند، چرا به خود من نگفتند. این عبارت که چرا به خود من نگفتند، گویای دو دلیل است. نخست آنکه رضاشاه اعتراف کرد که همه کارها باید از زیر فرمان وی بگذرند. نشانه دوم این است که به قول جان فوران، مشاورانش جرأت مخالفت با وی را نداشتند، و نمیتوانستند اطلاعات حساس را در اختیار وی قرار دهند. در آخرین دیداری هم که رضا شاه با کابینه خود داشت، تقریبا همان سخنانی را بر زبان میآورد که با بیانی دیگر مخبرالسلطنه نقل کرده بود: «در رابطه با برنامهها و اندیشههایم راز موفقیتم آن بود که هرگز با کسی مشورت نکردم۱۲».
۵- خودکامگی در اقتصاد: «قرارداد نفتی سال ۱۳۱۲ از هر محصول واحد حکومت استبدادی رضا شاه بیشتر به کشور و خود لطمه زد... اختلافات ایران با شرکت نفت ایران/انگلیس به دوره ریاست وزرایی وثوق برمیگشت.... مذاکره ایران با شرکت از اوایل عهد رضا شاه شکل منظمتری به خود گرفت. ابتدا مسئولیت کامل مذاکرات با تیمورتاش بود که با صداقت و مهارت آن را پیش برد. سپس هنگامی که شاه به او سوء ظن پیدا کرد، فیروز، داور و بعدها فروغی و حسین علا نیز در جستجوی یک توافق جدید سهیم شدند. در مقطعی سرجان (بعدا لرد) کدمن ۲۰ درصد سهم از کل عملیات جهانی شرکت را در ازای تمدید دوره امتیاز به ایران پیشنهاد کرد. ایرانیها نپذیرفتند و پیشنهاد پس گرفته شد. کشاکش ادامه یافت تا سال ۱۳۱۱ که شرکت به شکلِ دور از انتظاری مبلغ حق امتیاز ایران را حدود یک چهارم سال گذشته اعلام کرد. شاه به شدت عصبانی شد و - شاید به درستی- فکر کرد که شرکت از این ترفند برای ترساندن او استفاده کرده است. هر چند این کار بر تحریک شاه بود تا او را در تلهای که گذاشته بودند بیاندازند. چشمه اول رفتار استبدادی یا خودسرانه در این زمینه آن بود که او بدون هیچ مشورتی، مطالعهای یا مقدماتی به کابینه دستور داد امتیاز دارسی را لغو کند. بریتانیا موضوع را به جامعه ملل برد و جامعه مزبور به طرفین توصیه کرد برای دستیابی به توافقی با یکدیگر گفتگو کنند. کدمن به تهران آمد ولی مذاکراتش با وزیران نتیجهای ببار نیاورد. در صدد بازگشت به لندن بود که یکبار نمیدانیم چرا شاه نظرش برگشت و وانمود کرد که نمیداند که چرا توافقی به دست نیامده است و از کدمن خواست که باز تلاش خود را بکند. توافق نهایی با حضور خود شاه به دست آمد و با پافشاری کدمن، دوره امتیاز سی ساله تمدید شد. دومین تصمیم استبدادی یا خودسرانه شاه در این زمینه آن بود که همان جا بدون مشورت با وزرا و کارشناسان موافقت خود را اعلام کرد۱۳».
۶- خودکامگی در ملکداری: «نمونه برجسته دیگری از رفتار خودسرانه یا استبدادی رضا شاه خریداری قهری زمینهای کشاورزی به کمترین بهاء بود. او اشتهای سیریناپذیری به ملک و املاک داشت و غالب آنها را از زمینداران و تجار بزرگ و املاک خالصه دولتی میگرفت. شهرت او در این زمینه به جایی رسید که روزنامهای فرانسوی او را جانور زمینخواری نامید۱۴». کاتوزیان از قول علی اکبر گلشائیان روایت عجیبی را نقل میکند. او میگوید: «هنگامیکه وزیر جنگ و رئیس ستاد ارتش گزارش پیشروی نیروهای شوری در شمال ایران را به کابینه جنگی رضا شاه میدادند یک مرتبه یک عبارتی رضا شاه گفت که حقیقتاً مایه تأسف و تعجب گردید. گفت، پس املاک ما چه میشود؟ این نقاط که تمام املاک ماست۱۵».
۷- خودکامگی در اتکاء به نیروی نظامی: یکی از ویژگیهای استبداد و خودکامگی میل شدید به نظامیگری است. در جای دیگری توضیح دادهام که در ایران از ایام هخامنشیان تا امروز نظام دیوانسالاری و ارتش دو ستون پایه قدرت سیاسی بشمار میرفتند. جریان خودکامگی همیشه با نوعی خودویرانگری self destruction همراه است. یعنی چیزی را که عامل ایجاد و بقاء او بوده است، بدست خود از میان میبرد. وقتی یک رژیم و یا یک شاه و یا یک رئیس حکومت به خودکامگی میرسد و محلی برای اجرای نقش در سلسله مراتب اداری باقی نمیگذارد، در همه امور و در همه تصمیمات مهم و غیرمهم، اساسی و غیراساسی مداخله میکند، خود به خود با ناکارآمد کردن نظام دیوانسالاری و حتی ناکارآمد کردن نیروهای نظامی، به گسترش فساد در آن کمک میکند. جان فوران گزارش میدهد ارتش که در دوران مشروطیت مشتی قزاق بیسامانه بودند، در ده سال اول حکومت رضا شاه به یک سازمان منظم و مرکب از ۱۲۶ هزار نیروی مسلح تبدیل میشود. در فاصله سالهای حکمرانی رضا شاه بیشترین بودجه صرف ارتش میشد. این ارتش صرفاً نقش ستون پایه قدرت استبداری رضا شاه را تشکیل میداد «ارتش با پیامدهای مثبت و منفی بشدت رشد پیدا کرد و در زمان استعفای رضاشاه یک نیروی هوایی کوچک و یا یک نیروی دریایی کوچکتر داشت. همواره بخش بزرگی از بودجه کشور را میبلعید و بزرگتر از آن شده بود که برای حفظ آرامش در داخل کشور ضرورت داشته باشد. با این همه وقتی هم که موقع دفاع از مرزهای کشور فرارسید از عهده آن برنیامد. البته نیروهای متفقین بسیار قویتر بودند، اما فرار نیروهای خودی از برابر آنها و دستور عدم مقاومتی که سران ارتش، بدون اجازه از تهران صادر کردند، فاصله واقعیت تا توهمات را در مورد ارتش شاه نشان داد۱۶».
خودکامگی محمد رضا شاه پهلوی
خودکامگی، فساد اداری، ناکارآمدی در رژیم پهلوی دوم نیز ادامه پیدا کرد. دوران حکمرانی محمد رضاشاه را میتوان به سه دوره ۱۲ ساله تقسیم کرد. در دوازه سال نخست محمد رضا پهلوی، شاه جوانی بود، همراه با ضعف و بی تجربگی که تا سال ۱۳۳۲، نتوانست سیاست دلخواه خود را در کشور اعمال کند. بعد از کودتا علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق، به یمن دولت نظامی ارتشبد زاهدی و حمایتهای بی دریغ آمریکا در عصر آیزنهاور، رژیم شاه رفته رفته تشکیلات دیکتاتوری خود را برقرار کرد. بعد از ۱۳۴۴ با افزایش درآمدهای نفتی به موجب افزایش سهم ایران در کنسرسیوم نفتی و افزایش قیمت نفت، به خصوص بعد از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ میان اعراب و اسرائیل و ایجاد اولین شوک نفتی، و افزایش بیست برابری درآمد دولت، رژیم پهلوی و شخص محمد رضا شاه بشدت راه خودکامگی و استبداد را پیش گرفتند. شاهی که اکنون بیش از سه دهه است بر سرنوشت کشور حکمرانی میکند، فکر نمیکرد که یک مرتبه درآمد کشور از ۵۵۵ میلیون دلار در سال ۱۳۴۲ و ۱. ۲ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۰ به ۲۰ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۳ برسد. افزایش افسانه وار چنین درآمدی هر دیکتاتوری را بینیاز به حساب و کتاب و بینیاز به نظام اداری کشور میکند. بخشی از این خودکامگیها را از قول گزارشگران تاریخ و جامعه شناسی ارائه میدهم:
۱- خودکامگی در اتکاء به نیروهای نظامی: بخش مهمی از درآمدهای کشور مانند هر نظام خودکامهای عمدتاً صرف تقویت ستون پایه نظامی شدند. تا جایی که تقویت ستون پایه نظامی، ستون پایه دیوانسالاری را بشدت تضعیف میکرد. چنانچه در دو نوبت یکبار در دهه ۱۳۳۰ توسط ابوالحسن ابتهاج که رئیس سازمان برنامه بودجه بود، با افزایش بودجه نظامی مخالفت شد و در دهه چهل نیز این مخالفتها توسط دکتر علی امینی در مقام نخست وزیری صورت گرفت که منجر به برکناری وی از نخست وزیری شد.
میل و اشتیاق محمد رضا شاه برای تقویت ستون پایه نظامی تا آن حد بود که به گفته پرواند آبراهامیان، شاه «علاقه جنون آمیزی به تانک داشت۱۷». و او از قول سفیر آمریکا نقل میکند که پیشنهاد کرده بود شاه باید «جنگ افزار درمانی خفیفی شود۱۸». خودکامگی شاه در تمام امور مشهود بود. ارتشبد طوفانیان میگوید، شاه در تمام سلسله مراتب ارتش دخالت میکرد و تصمیم میگرفت. ارتشبد جم نیز در مصاحبه خود با تاریخ شفاهی ایران میگوید، شاه در مورد خریدهای ارتش تصمیم میگرفت و ارتشبد طوفانیان مجری دستورهای او بود. این حد از خودکامگی حتی وزارت جنگ را هم به عنوان یکی از ستون پایههای قدرت، ناکارآمد کرده بود: «به گفته طوفانیان شاه وزارت جنگ ناکارآمد و ستاد ارتشی.... حتی ناکارآمد ایجاد کرده بود که همه ما جزئی از آن بودیم. وقتی رمزی عطایی فرمانده نیروی دریایی از هویدا میپرسد که چرا از قدرت و اختیاراتش استفاده نمیکند، هویدا با شرمساری میگوید که او یک رئیس دفتری بیش نیست۱۹». کاتوزیان از قول عطایی نقل میکند که: «میدانید وزیران مستقیم پیش شاه میرفتند. من هم در مقام فرمانده نیروی دریایی کارهایم را مستقیم پیش شاه میبردم. معاونان وزارتخانه نیز کارهایشان را مستقیماً پیش شاه میبردند. در نتیجه نخست وزیر دور زده میشد، رئیس ستاد مشترک دور زده میشد. سلسله مراتب در ایران به هیچوجه رعایت نمیشد۲۰». میل و روحیه و افکار نظامیگری شاه فراتر از سرنوشت مردم ایران بود. دکتر ازغندی از قول اسدالله عَلَم در خاطراتش چنین نقل میکند: «عَلَم در خاطرات خود، گفته شاه به سفیر آمریکا را نقل میکند که به او گفته بود، من بودجه دفاعی مملکتم را تأمین میکنم حتی اگر به قیمت گرسنگی مردم باشد۲۱».
۲- خودکامگی در ناکارآمد کردن دیوانسالاری: در توصیف گستره خودکامگی شاه خوب است یک داستان جالبی از قول ارتشبد جم به عنوان رئیس ستاد ارتش از کتاب تضاد دولت و ملت کاتوزیان نقل کنیم. ایشان نقل میکنند که در سال ۱۳۴۸ در بحبوحه تنش و بحران میان ایران و عراق و اختلاف بر سر آبراهه شط العرب، شایعهای میشنود که اولتیماتومی از سوی عراق صادر شده و به وزارت خارجه رسیده است. «نخست وزیر از این اولتیماتوم که چند روزی از دریافت آن میگذشته بی خبر نگهداشته شد. زیرا وزیر خارجه اردشیر زاهدی روابط خوبی با وی نداشته است. جم میبایست آماده باش بدهد و به علت نبودن شاه در داخل کشور (او سرگرم دیداری رسمی از تونس بود) وی و نخست وزیر تصمیم بگیرند و اقدامهای لازم را انجام دهند. به هنگام بازگشت شاه به ایران نخست وزیر از جم میپرسد آیا چمدانهایش را برای رفتن به زندان در معیت وی بسته است یا نه؟ چون بدون تماس با شاه در تونس سر به خود آن تصمیمات را گرفتهاند۲۲». عباسعلی خلعتبری مدت ۷ سال وزیر خارجه شاه بود. او مینویسد: «شاه با رؤسای جمهور آمریکا مکاتبه تلفنی مستقیم داشت و از طریق دفتر مخصوص مستقیما و بدون اطلاع وزارت خارجه به سفیر ایران در واشنگتن دستورهایی میداد و مأموریتهایی محول میکرد... در بیش از پنج سال اخیر که اردشیر زاهدی در آن کشور سفیر بود او کارها را مستقیماً توسط دفتر مخصوص شاه گزارش میداد و همان طور دستور میگرفت و گزارشهای او جز در کارهای صرفاً اداری به وزرات خارجه نمیرسید۲۳».
۳- شخصی شدن قدرت. دکتر علیرضا ازغندی مینویسد: «شخص گرایی یا شخصی بودن قدرت، یعنی اینکه شاه از طریق رابطههای شخصی حکومت میکند و نه از طریق سازمانهای رسمی بورکراتیک. در سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ قدرت آنچنان در دست شخص و نه حتی دربار بود که دولت ومجلس ابزار کار شاه شدند. شاه برای تحکیم قدرت شخصیاش ضمن به کارگیری ابزارهای کارآمد همچون نیروهای امنیتی و دیوانسالاری اداری با آگاهی کامل از تجربیات و توانمندیها، تلاش مداومی را برای احیاء کامل قدرت شخصی و بدست آوردن نقش مسلط در دستگاه حکومت صورت داد۲۴». ازغندی اضافه میکند: «نزدیکترین افراد به شخص شاه با نفوذترین افراد بودند. اکثر آنها در حلقه درونی بشدت تنگ و انحصارطلبانه شاه قدرت کارساز و کارآمد محسوب میشدند. گواه این مدعا اینکه اسدالله علم یار وفادار و دوست صمیمی شاه وقتی مطلبی به او میگفت و اندکی انتقاد میکرد و با نرمش شاه مواجه میشد میگفت، خدا به شاه عمر بدهد که به انسان اجازه صحبت کردن میدهد۲۵». دکتر ازغندی در کتاب نخبگان سیاسی ایران، قولی را از کتاب غرور و سقوط آنتونی پارسونز نقل میکند که هویدا در پاسخ فردی که از شاه به عنوان فرد اول مملکت یاد کرده است، گفت: «مگر ما شخص دومی هم در این مملکت داریم که شما از شاهنشاه به عنوان شخص اول نام میبرید؟ همه ما مطیع و فرمانبر اعلیحضرت هستیم و شخص دومی در این مملکت وجود ندارد۲۶»
۴- خودکامگی در اعطاء مقام ظل الهی: خود شاه میگفت «هیچکس نمیتواند ادعا کند از من به خدا نزدیکتر است۲۷» ازغندی از قول جمشید آموزگار مینویسد: «کلید مباحث مهم و تمام مسئولیت افزایش ثروت و قدرت ایران به نبوغ شخص شاه نسبت میداد.... و اسدالله علم محمد رضا شاه را سایه خداوند و مأمور انجام خواستههای نیروان تشبیه میکند و وظیفه خود را تنها در مقام چاکر و نوکر اوامر محمد رضاشاه میداند۲۸». اسدالله علم در توصیف شاه میگوید: «مردی که در روی زمین سایه خداوند و مأمور انجام خواستههای یزدان است۲۹». هم او در جای دیگر اضافه میکند که: «خداوند او را به این دنیا فرستاد تا شاهنشاهی از دست کوروش گرفته را از نو زنده کند۳۰». دکتر ازغندی قولی را در مصاحبه با شاه نقل میکند که جالب است: «قدرت من قدرت خدایی است و در ضمن دستورهای مذهبی دریافت میکنم. من خیلی مذهبی هستم و به خدا اعتقاد دارم و همیشه گفتهام اگر خدایی وجود نداشته باشد باید آن را اختراعش کرد. من از پنج سالگی با خدا زندگی میکنم، یعنی از همان زمانی که به خوابم آمد۳۱».
۵- خودکامگی و نقش احزاب. «پس از آنکه شاه توانست در سالهای ۱۳۳۲- ۱۳۳۶ نهادهای مشارکت قانونی و نیروها و سازمانهای اجتماعی غیررسمی را به کلی نابود کند، برای نشان دادن چهره دموکرات و سرپوش گذاشتن بر اعمال غیرقانونی و غیرانسانی خود تشکیلات دوحزبی را بر اساس نظام دو حزبی ایالات متحده آمریکا ایجاد کرد۳۲». دو حزبی که بعد از سال ۱۳۳۶ بطور فرمایشی تشکیل شدند یکی حزب ملیون به رهبری دکتر منوچهر اقبال بود و یکی حزب مردم به رهبری اسدالله علم. یکی نخست وزیر بود و یکی وزیر دربار شاه. باز بطور فرمایشی بنا بر این شد که مطابق نظام دو حزبی انگلیس و آمریکا یکی از این احزاب نقش دست راستی را ایفاء کند و یکی نقش انتقادی را: «در جلسه معارفهای که دکتر نصرالله کاسمی به عنوان دبیرکل حزب ملیون به شاه معرفی شد، شاه به کاسمی میگوید، قبلا حزب مردم به عنوان حزب اقلیت تشکیل شد و حالا باید حزب اکثریت تشکیل شود و این کار بر عهده شماست. اگر اکثر شمائید باید مملکت را اداره کنید و علم باید نقش انتقاد کننده را داشته باشد۳۳». «هنگامی که دو حزب دولتی مردم و ملیون به دلیل تقلبهای انتخاباتی سال ۱۳۳۹ اعتبار خود را از دست دادند محمد رضا شاه به ایجاد یک حزب جدید به نام ایران نوین مبادرت ورزید۳۴». در سال ۱۳۵۳ هم که شاه با تأسیس حزب رستاخیز، کار تمام احزاب را یکسره کرد.
۶- خود خودکامگی شاه و تعیین سیاستهای ملی: ازغندی اشارهای به مصاحبه شاه با خانم اوریانا فالانچی میکند. شاه در پاسخ این پرسش اوریانا فالانچی که از او میپرسد مردم او را یک دیکتاتور مینامند پاسخ میدهد: «از بعضی جاهات شاه مستبدی هستم چرا که انجام موفقیت آمیز اصلاحات وجود یک مستبد را ضروری میکند. در کشوری مانند ایران که فقط ۲۵ درصد از مردم خواندن و نوشتن میدانند، اصلاحات را باید فقط از طریق زور و استبداد انجام داد۳۵». شاه در کتاب مأموریت برای وطنم در باره اینکه خود او تعیین کننده سیاستهای ملی است چنین میگوید: «وقتی قانون اساسی شاه را مسئول نمیشناسد، منظورش آن نیست که شاه شخص غیرمسئولی است، بلکه برعکس وظیفه دارد که اختیارات مهم سلطنت را... خردمندانه اعمال نماید... وظیفه او حکم میکند که در تعیین سیاست ملی و اجرای آن رهبر حقیقی ملت باشد۳۶».
نتیجه گیری و پیامد خودکامگی شاه
وقتی یک رژیم، یا یک شاه خودکامه میشود، جریان خودکامگی تا مطلق العنان شدن، و از آنجا تا ویرانی شخص خودکامه و نظامش پیش برده میشود. هیچ خودکامهای به پیامدهای رفتار و اندیشه خود آگاه نیست. جریان خودکامگی آنقدر بر شاه ایران مستولی شد که به خود حق میداد که یک تنه سیاست ملی کشور را تعیین کند و مسئولیت آن را هم بر عهده نگیرد. وقتی شاه به صراحت میگوید "وظیفه تعیین و اجرای سیاست ملی" بر عهده اوست، لازم نمیداند از خود بپرسد، اولاً مگر دانش و اطلاعات او مطلق و بینهایت است، که تا این اندازه به خود جرأت میدهد که سیاستهای ملی یک کشور را تعیین کند؟ سیاست ملی یک کشور، امری تام و تمام است که تعیین و اراده آن از سوی شخص شاه جز جنون جاهطلبی و خودکامگی نمیتوان نامی بر روی آن گذاشت. انسان هرقدر دانش داشته باشد و هرقدر هم بتواند و بخواهد از دیگران و نزدیکان خود مشورت بگیرد، چگونه میتواند سیاستهای ملی یک کشور را تعیین کند؟ دوم اینکه، مشورتها در سیاست خودکامگی، صوری است. مشاور باید امیال خودکامه را تصدیق کند. چنین نیست که چون ماکیاول در کتاب شهریار رهنمود دهند، که شهریاران باید مشاوران خود را از میان اپوزسیون خود برگزینند. با آراء ماکیاولی دشمن باشیم یا دوست، اما به همین دلایل است که او را بنیانگذار سیاست و فرهنگ بورژوایی در غرب میشناسند. به عقیده ماکیاول، شهریار نباید گوش به حرف چاپلوسان بدهد «و اگر ببیند کسی به هر دلیلی حقیقت را از وی پنهان میکند، خشم خود را نشان دهد۳۷». بر عهده گرفتن چنین وظیفهای آن هم بدون هیچ مسئولیتی، جز در ناکارآمد کردن نظام اداری کشور ممکن نیست. به همین دلیل است که وقتی نظام اداری یک کشور که ستون پایه قدرت سیاسی محسوب میشود، پیش از هر چیز و پیش از همه توسط خود شخص خودکامه رو به ویرانی گذاشته میشود.
خودکامگی و ناکارآمد کردن دیوانسالاری و حتی ناکارآمد کردن ستون پایه ارتش، منجر به یک فساد گسترده و در نتیجه ضعف مضاعف نظام دیوانسالاری میشود. این یکی از نتایج روشن نظامهایی است که خودکامگی را پیشه خود میگردانند. اکنون اگر شرح و تفصیل فسادهای اداری که در زمان پهلویها وجود داشت، در گنجایش این نتیجهگیری نباشد، اما اشاره به همین اندازه کافی است که خداداد فرمانفرمائیان رئیس بانک مرکزی و رئیس سازمان برنامه بودجه در زمان شاه در گفتگو با حبیب لاجوری (تاریخ شفاهی ایران)، پرده از بسیاری از مفاسد برمیدارد. به گفته او در سالهای افزایش درآمد نفت، فساد در دستگاه اداری به میلیاردها دلار رسیده بود. و هزینه واقعی بعضی از پروژهها تا بیست برابر برآورد اولیه افزایش پیدا میکرد۳۸. به گفته فرمانفرمائیان، برخی از وزیران از بودجه محرمانه وزارتی خود برای مصارف شخصی استفاده میکردند. بدینترتیب فساد دامنگیر نظام دیوانسالاری به موجب خودکامگی شاه ماهیت سیستماتیک پیدا کرد. در سالهای آخر رژیم او راه خروج سرمایهها از داخل کشور به بیرون از کشور باز شد. سرمایه ماهیت خارجی پیدا کرد و با اقتصاد کشور سازگاری نجست. چنین روندی پیامد اجتنابناپذیر خودکامگی بود.
www.ahmadfaal.com
ahmad_faal@yahoo.com
@BayaneAzadi
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فهرست منابع:
۱- مصاحبه محمد قوام با دکتر همایون کاتوزیان با عنوان دیکتاتوری با استبداد تفاوت دارد
https://www.bbc.com/persian/iran/2012/06/120616_l23_persian_homa_katozian_book_interview
۲- کاتوزیان نظریه مدار بسته هرج و مرج و خودکامگی را در اغلب کتابهای خود شرح داده است. اما عجالتا به سه کتاب کتاب جامعه کوتاه مدت، جامعه و دولت و کتاب تضاد دولت و ملت مراجعه شود.
۳- کارل ویتفوگل کتاب استبداد شرقی، ترجمه محسن ثلاثی نشر ثالث صفحه ۵۵ (۱۳۹۱)
۴- مارک بلوخ جلد دوم کتاب جامعه فئودالی، ترجمه بهزاد باشی، انتشارات گام نو صفحه ۳۸۰ (۱۳۶۳)
۵- آبراهامیان، کتاب ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، انتشارات نشر نی، صفحه ۱۷۳-۱۷۴ (۱۳۷۷)
۶- همان منبع صفحه ۲۳۰
۷- همان منبع صفحه ۱۷۱
۸- همان منبع صفحه ۱۸۸
۹- همان منبع صفحه ۱۸۷
۱۰- دکتر علیرضا ازغندی، کتاب نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب، نشر قومس، صفحه ۱۱۵ (۱۳۸۸)
۱۱- دکتر همایون کاتوزیان، کتاب تضاد دولت و ملت، ترجمه علیرضا طیب، انتشارات نشر نی صفحه ۲۴۹ (۱۳۹۶)
۱۲- جان فوران، کتاب مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین، انتشارات مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، صفحه ۳۸۳ (۱۳۹۷)
۱۳- کاتوزیان، کتاب جامعه و دولت، ترجمه حسن افشار، نشر مرکز صفحه ۲۳۷- ۲۳۸ (۱۳۹۴)
۱۴- همان منبع صفحه ۳۳۸
۱۵- همان منبع صفحه ۳۳۹
۱۶- همان منبع صفحه ۳۵۳
۱۷- ابراهیمیان صفحه ۳۱۰
۱۸- همان منبع صفحه ۳۱۰
۱۹- کاتوزیان، کتاب تضاد دولت و ملت صفحه ۲۴۳
۲۰- همان منابع صفحه ۲۴۳
۲۱- دکتر علیرضا ازغندی، کتاب روابط خارجی ایران، انتشارات قومس صفحه ۵۶
۲۲- کاتوزیان، کتاب تضاد دولت و ملت، صفحه ۲۴۴
۲۳- ازغندی، روابط خارجی ایران صفحه ۲۶
۲۴- علیرضا ازغندی، کتاب تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، انتشارات سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها صفحه ۲۳۴
۲۵- همان منبع صفحه ۲۳۴
۲۶- ازغندی، کتاب نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب، انتشارات قومس صفحه ۱۶۴ (۱۳۸۸)
۲۷- ازغندی، کتاب تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، صفحه ۲۵۸
۲۸- همان منبع صفحه ۲۵۹
۲۹- ازغندی روابط خارجی ایران، صفحه ۵۱
۳۰- همان منبع صفحه ۵۱
۳۱- ازغندی، کتاب تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، صفحه ۱۰۴
۳۲- همان منبع صفحه ۲۷۰
۳۳- همان منبع صفحه ۲۷۱
۳۴- همان منبع صفحه ۲۷۵
۳۵- همان منبع صفحه ۵۴
۳۶- ازغندی، روابط خارجی ایران صفحه ۵۳
۳۷- نیکولو ماکیاولی، کتاب شهریار ترجمه داریوش آشوری، نشر پرواز، صفحه ۱۰۹ (۱۳۶۶)
۳۸- کاتوزیان، کتاب تضاد دولت و ملت، صفحه ۲۴۸
با «حلاّج»،علی میرفطروس
منافع اُمت اسلامی یا مِلت ایران؟ کوروش مختاری