ابراهیم نبوی - زیتون
اتفاقات رخ داده در روزهای گذشته، بالاترین میزان کشته در یک اتفاق اعتراضی را داشت. به گفته منابع گوناگون دستکم ۱۵۰ نفر در این اتفاقات کشته شدند و چندین هزار نفر نیز دستگیر شدند. اگر چه دوره درگیری سال ۱۳۸۸ بسیار طولانی و گستره اجتماعی آن بسیار بیشتر بود، اما در سی سال گذشته هرگز سرکوب با این شدت در ایران صورت نگرفته است.
حامیان این اعتراضات تقریبا دو گروه هستند: گروه نخست افرادی هستند که این اعتراض را اقدامی برای براندازی رژیم میدانند و معتقدند که به دلیل شرایط بد و دشوار جامعه مردم هیچ چارهای جز تغییر کل نظام ندارند و از همین رو آن را راهی برای سرنگونی و براندازی ارزیابی میکنند. اما گروه دوم که گستره اجتماعی بیشتری دارند، معتقدند افزایش قیمت بنزین بطور طبیعی مثل هر گرانی دیگری بدیهی است که با اعتراض مردم مواجه شود. آنها میگویند چون مردم هیچ راهی برای اعتراض قانونی و آرام ندارند، به همین دلیل هر نوع اعتراض آنان چه به دلیل عاصی شدن مردم و چه با رادیکالیزه شدن شورش توسط حکومت به همین سمت و سو میرود. آنها معتقدند تا وقتی راهی برای اعتراض مسالمت آمیز و قانونی نباشد، تکرار چنین رویدادهایی طبیعی است.
فارغ از اینکه کدام دیدگاه درست است، ما با این سئوال مواجهیم که انگیزه مردم هرچه باشد، آیا تکرار این اقدام توسط گروههایی که از شورش حمایت میکنند، عمل مفیدی است؟ به عبارت دیگر آیا ممکن است براندازی با این شیوه نتیجه بدهد؟
براندازی؛ استراتژی یا تاکتیک؟ در گفتگو با یکی از دوستانم او مدعی بود براندازی اجتنابناپذیر است چون حکومت اصلاحات را نمیپذیرد. وی میگفت: «حکومت میداند که اگر اصلاحات را آغاز کند، مطمئنا منجر به فروپاشی خواهد شد، به همین دلیل هیچ اصلاحاتی را نخواهد پذیرفت.» در واقع افرادی که اصلاحات را از این منظر دنبال میکنند که این روش موجب میشود شکافهای درون رژیم گسترش پیدا کند و این گسستگی موجب شود تا سقوط حکومت نیاز به نیروی کمتری داشته باشد. در حالی که گروه دوم معتقدند اصطلاحات عمر نظام را افزایش میدهد و به همین دلیل باید به سوی براندازی رفت.
اما، سیاست خود حکومت چیست؟ آیا حکومت از براندازی خوشش میآید یا از آن بدش میآید؟ آیا حکومت نابودی خود را در گرو تغییر درونی و اصلاح میداند و یا جدال خیابانی و انقلاب؟ به گمان من حکومت به دلایل متفاوت و فراوانی مایل به رادیکالیزه کردن کلیه حرکتهای اجتماعی از جنبش به سوی شورش و از اعتراضات مسالمتآمیز به سوی اعتراضات خشونتآمیز است. دلایل چندی برای این ادعا وجود دارد:
یک؛ بدون هیچ تردیدی جمهوری اسلامی در کل منطقه خاورمیانه از اسرائیل گرفته تا عراق و افغانستان و پاکستان و ترکیه و کشورهای عربی و حتی سوریه، نیروی سرکوب منظمتر، سامانیافتهتر و هماهنگتری دارد. مقاله مراد ویسی در رادیو فردا به خوبی ابعاد این نیروی سرکوب چند لایه را معرفی میکند. نیروی سرکوب جمهوری اسلامی چه در بخش اطلاعاتی و چه در بخش امنیتی و پلیسی و رسانهای و شناسایی و کنترل رسانههای اجتماعی بسیار قدرتمند است. بعید میدانم جز چین که منبع تامین ابزار سرکوب ایران است، هیچ کشوری از چنین سازمانی برای سرکوب برخوردار باشد. این نیرو نه فقط توانایی اداره سرکوب در ایران را دارد، بلکه توانایی اداره سرکوب در سوریه و در صورت لزوم عراق را هم دارد. در چنین شرایطی بدیهی است که توصیه به مردم برای تشدید شورش جز فرستادن آنان به معرض مرگ چه فایدهای دارد؟
دو؛ رادیکالیزه کردن از دو طرف: سیاست جمهوری اسلامی در قبال گروههای سیاسی همیشه رادیکالیزه کردن بوده است. سازمان سرکوب جمهوری اسلامی میداند که باید هر اعتراضی را از شعار به فریاد و از فریاد به سنگ و از سنگ به سلاح سرد و در صورت امکان سلاح گرم بکشاند. این اقدام هم برای شناسایی نیروهای معترض کارآیی دارد و هم موجب کاهش سطح کمی جمعیت معترض میشود. در این حالت جمعیت معترض امکان رهبری یافتن خود را هم از دست میدهد. رهبری یک گروه مسلح به معنی حکم اعدام است. مردمی که یک روز قبل در شرایط زندگی عادی زندگی میکردند در یک شورش دو روزه یا ده روزه هرگز تا پای مرگ نمیروند، آن هم در برابر نیروی سرکوبی که تجربیات زمینی فراوانی در نقاط مختلف منطقه خاورمیانه دارد. اینکه افرادی از جمهوری اسلامی ساختمانها را آتش بزنند یا اقدام به آتش زدن بانکها بکنند، اصلا بعید نیست، ولی آن عزیزانی که ده روز قبل تصویر آتشزدن مراکز مختلف را به عنوان افتخارات جنبش ۹۸ عنوان میکردند، آیا واقعا باور میکنند که همه حملات در همه شهرها به همه مراکز کار بسیج باشد؟ افرادی که با شور و هیجان خبر تسخیر شیراز و جوانرود را منتشر میکردند، چطور میتوانند باور کنند کل تسخیر این شهرها توسط بسیج صورت گرفته و انگار این دوستان در بیرون ایران فقط کارشان دادن گزارش کار بسیج بوده است؟ رادیکالیزه کردن یک عمل دوسویه است، شعار «اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» یک جمله شیک برای توئیت کردن نیست، تعیین یک تاکتیک از سوی افرادی است که در خیابان در حال جنگ هستند. نامه نوشتن به وزارت خارجه آمریکا و معرفی وقایع ۱۳۹۸ به عنوان پروپوزال دریافت حمایت چه معنی دارد؟ من مطمئنم که مجاهدین خلق حداکثر کارشان ساختن ویدیوهای صداگذاری شده در فضای مجازی است، اما این که همان ویدئو پنج روز بعد به عنوان کار بسیج قلمداد شود، حداقل نیازمند یک برنامه است. کسانی که آتش زدن مراکز مختلف توسط مردم را بعید میدانند، فراموش نکنند که گروه ریاستارت دهها عملیات این چنینی را جلوی دوربین انجام داد. افرادی که در خیابان به مشکلاتشان اعتراض میکنند، جنسشان با مدافعان خارج از کشورشان فرق دارد. اگرچه همیشه ممکن است گروههای منظم و مسلح در میان مردم معترض حاضر شوند، ولی شمارش کشتگان برای دادن کارنامه بهتر و گرفتن مجوزهای بین المللی برای سقوط حکومت نهایت بیرحمی در حق مردمی است که حق شان نیست به عدد کارنامه سران اپوزیسیون برانداز تبدیل شوند.
سه؛ جامعه پیر و محافظهکار: جامعه ایران جامعهای پیر و محافظهکار است. سن متوسط جامعه ایران بالا رفته است، بخش متورم جمعیتی ناشی از انفجار جمعیتی( متولدان ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۴) که زمان خاتمی جامعه جوانی را با سن ۱۶ تا ۲۴ ایجاد کردند، و در دوره احمدی نژاد در سن ۲۴ تا ۳۰ سال بودند و کار میخواستند و ازدواج میخواستند بکنند، در دوره روحانی به سن ۳۰ تا ۳۸ رسیدهاند. این جمعیت اهل مجادله و جنگیدن نیست، رادیکالیزه کردن چنین جامعهای به آن میماند که با ماشینی که بیست سال از تولیدش میگذرد با سرعت ۱۸۰ کیلومتر در بزرگراه برانید، چنین انتظاری جواب نمیدهد. اگر سن متوسط وزرا و نمایندگان مجلس هفتاد سال است، سن متوسط اپوزیسیون هم هفتاد سال است. ولیعهدی که قرار است شاه بشود، ۵۹ ساله است، پدر مرحومش در سن نوزده سالگی شاه شد و در سن ۵۷ سالگی از ایران رفت و در سن شصت سالگی درگذشت. سن متوسط گروههای سیاسی که در انقلاب ایران حضور فعال داشتند و سن متوسطشان سی سال بود، مثل مجاهدین خلق، مجاهدین انقلاب، چریکهای فدائی اعم از اکثریت و اقلیت و غیره حالا هفتاد سال است. متاسفانه اغلب این گروهها هنوز فکر میکنند جواناند، فلان خواننده نسل جوان که زمانی محبوب بیست سالهها بود، هنوز دست به دکور آرایش صورتش در این چهل سال نزده، ولی واقعیت متاسفانه هفتاد ساله است. در حال حاضر متاسفانه گروهی نسخه براندازی و انقلاب جوانان را میپیچند که خودشان حداقل هفتاد سال دارند. براساس برآورد آمار امسال، حدود ۲۵ درصد جمعیت زیر ۱۵ سال، ۴۷ درصد بالاتر از سی سال و فقط ۲۲ درصد جمعیت در فاصله سنی پانزده تا ۲۹ سال قرار دارند. با چنین ترکیب جمعیتی چه کسی میتواند انقلاب کند؟ علت اینکه دو شورش ۹۶ و ۹۸ به سکوت و خمودی منجر شد، عدم حضور اصلاح طلبان نبود، بلکه محافظهکاری جمعیت سالخورده بود که نه تمایل و نه توانایی شرکت در رفتارهای تندروانه را دارد.
چهار، رهبران موهوم و مبهم: از سوی دیگر تکلیف رهبری جامعه پس از گذار نامشخص است. تقریبا در همه جنبشها و انقلابات موفق دو سه دهه اخیر، معمولا رهبران داخلی رهبری کشور را پس از تغییر به عهده گرفتهاند. در انقلاب ایران، نیمی از رهبران از بیرون کشور آمده بودند، اما فراموش نکنیم که این نیمه حداکثر پانزده سال بود که بیرون کشور زندگی میکردند. لهجه آمریکایی مرحوم یزدی سالها اسباب تمسخر رسانههای پس از انقلاب بود. اما رهبری مدعی کنونی چهل سال است که از ایران فاصله دارد. از سه فرزند رضا پهلوی که نام هر سه نفرشان عربی است( ایمان و نور و فرح) فقط یکی فارسی را در حد گفتن سلام بلد است. حتی اگر حکومت شاهنشاهی هم اگر بود، به همین دلیل صلاحیت رضا پهلوی به عنوان پادشاهی که فرزندش فارسی بلد نیست رد نمیشد؟ سایر رهبران که برخی از آنان در شورای مدیریت گذار شناخته شدهاند نیز دست کمی از رضا پهلوی ندارند. اختلاف چهل ساله در نبودن در داخل کشور اصلا شوخی نیست. من مطمئنم اگر همین افراد را یک ماه به ایران ببرند و مجبور کنند در همین شرایط کشور( بعد از تغییر زندگی کنند) بیش از هشتاد درصدشان به زندگی در ایران ادامه نخواهند داد. ممکن است محسن سازگارا یا دو سه تن دیگر از نیروهایی که کمتر از بیست سال سابقه خروج دارند بتوانند فضای داخل ایران را تحمل کنند، ولی نه بیشتر. البته طبیعی است که با تغییر حکومت شرایط ایران خیلی تغییر میکند، ولی مردم که عوض نمیشوند، حتی اگر مهاجرین هم برگردند، باز هم ده درصد تغییر رخ میدهد و نه بیشتر. به گمان من فقط با این فرض میتوان به براندازی نگاه کرد که نیروهای داخل کشور ترکیب اصلی حکومت بعدی را تشکیل دهند و بازی به دست مافیای اپوزیسیون نیافتد.
پنج؛ گران بودن انقلاب: انقلاب یکی از گران ترین اشکال تغییر حکومت است. در سال ۱۳۵۷ حداقل به اندازه سه چهار سال ذخیره مالی از نظام پیشین باقی مانده بود که مردم توانایی شش ماه اعتصاب و مدتی طولانی تمرد را داشتند، اما حالا اصلا چنین فرضی غیرممکن است. مگر اینکه فرض کنیم که در فاصله سی روزه مثل تونس یا یک ماه و نیمه مثل مصر انقلاب پیروز شود، اما با فرضیاتی که در مورد توانایی حکومت علیه شورش و براندازی توضیح دادیم این امر تقریبا غیرممکن است. شورش رخ میدهد چون شما عصبانی هستید، اما انقلاب نیازمند داشتن برنامه زندگی به موازات اعتراض دارد. ممکن است بگوئیم افرادی که ثروتمند هستند توانایی ماندن در خیابان را دارند، در حالی که همه فرضیات حاکی از این است که تهیدستان نیروی اصلی شورشها و اعتراضات است. بنا براین اصولا پولدارها بیشتر مانع انقلاب و شورش میشوند و نه اینکه خودشان علیه حکومت شورش کنند.
شش؛ وضعیت منطقه: وضع ایران در منطقه یک وضع پارادوکسیکال است؛ جز برخی نیروهای چپ جهانی که دغدغه حقوق بشر را هنوز دارند، کمتر کشور دموکراتیک و نیرومندی علیه ایران موضوع میگیرد. حساب اسرائیل، عربستان و آمریکا را باید جدا کرد. همین که تنها این سه کشور از شورشهایی شبیه این پشتیبانی عملی میکنند، نشان میدهد سرکوب در داخل ایران در معادله اروپا، روسیه و چین علیه آمریکا، اسرائیل و عربستان برای اغلب کشورهای جهان قابل چشمپوشی است. آنها از ۳۰۰ هزار کشته در سوریه چشمپوشی میکنند چه برسد به ۱۵۰ کشته در ایران. هیچ کشوری جز همین تروئیکای عربی از جریان شورش در ایران حمایت نخواهد کرد و طبیعی است که بدون چنین حمایتی این شورشهای اعتراضی بی سرانجام خواهد بود.
با فرضیاتی که گفته شد به گمان من اصرار بر ادامه اعتراضات تا زمانی که راهی برای جلوگیری از کشتار اندیشیده نشده باشد، فقط به این معنی است که گروهی از مخالفان حکومت قصد دارند با دادن آمار کشتگان کشور در پروپوزالهای سیاسی رسانهای بودجه سال بعد خودشان را بگیرند. این رفتاری غیرانسانی و غیراخلاقی است.
تلاش سراسیمه ایران برای حفظ نخستوزیر عراق