Thursday, Dec 19, 2019

صفحه نخست » پدرجان کجایی که ببینی مردمان این سرزمین را اشرار می‌خوانند! سعیده منتظری

montazeri_121919.jpgسعیده منتظری، دختر آیت الله منتظری

آذر ماه آمده است؛ آذری که بر تمام هستی من شرر زد؛ و با این شرر همه روزها و ماههای زندگانی‌ام آذر شده است. و اکنون یک دهه در هجران پدر می‌گذرد؛ یک دهه از ۲۹ آذر ۸۸!

برای وصف «پدر» نیازی به قلم من نیست؛ قلم‌ها در وصف کمالات او در دوران حیات و پس از ممات بسیار نوشته‌اند؛ هرچند بدخواهان آن قلم‌ها را شکستند و دهان‌ها را بستند.

در توصیف او کلمات در می‌مانند و واژه‌هایی چون صبر و استواری کمر خم می‌کنند؛ درباره‌اش به اختصار می‌توان گفت که نام او برای همیشه تاریخ زنده و سربلند است، و راه او نزد آزادی خواهان و حق طلبان مستدام.

من فقط می‌خواهم بگویم: ای پدر آسمانی! هر روز که می‌گذرد هجرانت را بیشتر و بیشتر حس می‌نماییم و خلأ وجودت و حضورت نمایانتر می‌گردد. رفته‌ای و ما را در این دریای طوفان‌ زای وحشت‌ آفرین وا گذاشته‌ای با مشتی انسان نما که برای قوام حکومت چند روزه خود این چنین ضربه بر دین و دنیای مردم می‌زنند!

از آن زمان که تو رفتی هوا بس ناجوانمردانه سرد است، زمستان آمده است؛ با رفتنت شام یلدا آمد و بر سیاهی‌ها فرمان رفت.

«شام یلدا است و فرمان سیاهی‌ها در او
کی دگر نور امیدی تابد از مهتابها


اندر این دریای طوفان زای وحشت آفرین
راه گم کرده کجا جوید دگر پایانها


ساحل امنی نمی‌جویم خدایا رحمتی
تا که خود آسوده گردانم از این غرقابها»

و چقدر امروز جای خالی تو بیشتر احساس می‌شود. در آن روزگاران بر حاکمان نظام بانگ برآوردی که این حکومت را دیگر نه جمهوری بخوانید و نه اسلامی بدانید!

اکنون پدر جان کجایی که ببینی جمهوریت و اسلامیت و انسانیت را بیش از پیش زیر پا نهاده‌اند و مردمان این سرزمین را اشرار می‌خوانند و آشکارا بر آنان حکم تیر می‌رانند! و غافل‌اند از این که نارضایتی‌‌ها و اعتراض‌ها و بحران‌ها نتیجه عملکرد نادرست خودشان است که علاوه بر این که آرمانهای انقلاب یعنی «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» را زیر پا نهاده‌اند، فساد و فقر نیز به بار آورده‌اند و بنا بر حدیث نبوی: «کاد الفقر أن یکون کفرا: نزدیک است که فقر به کفر بینجامد.» پس با این حساب بر عواقب سوء فقر ملامتی نیست.

و در پایان در هجران آن بزرگمرد، باز هم همنوا با حضرت مولانا می‌خوانم:
«والله که شهر بی‌ تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست


زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست


جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست


گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست»



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy