Thursday, Jan 9, 2020

صفحه نخست » در ذهن دوستداران قاسم سلیمانی چه می‌گذرد؟

doostan_010920.jpgیادداشتی از آرش گنونی - رادیو فردا

حالا که «تور» تشییع جنازه قاسم سلیمانی -و در مرحله نهایی به قیمت جان ده‌ها انسان- تمام شد و رسانه‌های حکومتی و غیرحکومتی و حتی رسانه‌های خارجی از انبوه شرکت‌کنندگان در این مراسم سخن گفتند، واکاوی ذهنیت‌ها و انگیزه‌هایی که منجر به حضور در این تشییع جنازه یا اساساً هواداری و حمایت از قاسم سلیمانی شده، ضرورت دارد.

قطعاً بسیاری، که چه بسا شمارشان بیشتر از هواداران قاسم سلیمانی باشد، چه در داخل و چه در خارج ایران، به دلایل مختلف از مخالفان و منتقدان سلیمانی بوده و هستند و به هیچ وجه اسطوره‌پردازی‌ها و گفته‌های اغراق‌آمیز و قهرمان‌پروری‌ها درباره این فرمانده سپاه پاسداران را باور نکرده‌اند و نمی‌کنند. این دسته از افراد، موضوع این یادداشت نیستند.

پرسش اصلی این است که چرا پس از گذشت چهل سال از تأسیس سپاه پاسداران که امروزه در بخش مهمی از افکار عمومی و حتی نزد برخی مقام‌های جمهوری اسلامی قدر و اعتباری ندارد، «تصویر» یکی از فرماندهانش این‌چنین در ذهن برخی به صورت «رتوش‌شده» و تطهیرشده بازمی‌نماید؟

حساب بدنه نظام ایران و در رأس آن رهبر جمهوری اسلامی و هواداران این نظام مشخص است. قاسم سلیمانی برای این دسته از هوادارانش تأمین‌کننده و تضمین‌کننده منافع سیاسی و اقتصادی و اصلی‌ترین عامل گسترش این منافع در خارج از ایران بود.

بنابراین عجیب نیست که رهبر جمهوری اسلامی ایران در نماز میت قاسم سلیمانی یک دل سیر گریه کند یا گروه‌های شبه‌نظامی شیعه نزدیک به ایران در منطقه احساسی شبیه احساس یتیم‌شدگی و بی‌سرپرستی پیدا کنند؛ دست‌کم برای دوره‌ای کوتاه و گذرا.

👈مطالب بیشتر در سایت رادیو فردا

بخش مهم دیگرِ هواداران و مدافعان قاسم سلیمانی را نوع خاصی از مذهبیون تشکیل می‌دهند؛ مذهبیونی که اگر تصور کنند چیزی یا کسی با مذهب‌شان سازگاری دارد یا، بالاتر از آن، موجب حفظ مذهب‌شان یا نمادهای مذهبی‌شان می‌شود، چشم تعقل و انصاف را می‌بندند و حامی و مدافع آن یا او می‌شوند.

در واقع، برای این افراد، «توجیه مذهبی» یا «توصیه مرجع مذهبی» جای «استدلال عقلی» و «سند واقعی» را می‌گیرد.

این دسته از حامیان قاسم سلیمانی حتی اگر در اهداف سیاسی با او همسو نباشند و یا منافع اقتصادی مشترکی نداشته باشند، همین که از روی «ظاهر مذهبی» تشخیص داده‌اند قاسم سلیمانی یک فرد «مقید» و «متشرع» است، کافی است.

کلیشه‌های مذهبی، از جمله «انگشتر عقیق» قاسم سلیمانی، برای این دسته از مجذوبانش کفایت می‌کند تا عملکرد او را فقط در راستای «دفاع از حرم» بدانند و ذهن‌شان به جای دیگری نرود.

برای این افراد، اگر گفته شود قاسم سلیمانی شخصیتی است شبیه شخصیت‌های تاریخ تشیع، از «مالک اشتر» گرفته تا «علمدار کربلا» و...، از احساس و هیجان ممکن است اشک در چشمان‌شان حلقه بزند یا در رؤیایی مذهبی فرو روند.

کلیشه‌های مذهبی، از جمله «انگشتر عقیق» قاسم سلیمانی، برای این دسته از مجذوبانش کفایت می‌کند تا عملکرد او را فقط در راستای «دفاع از حرم» بدانند و ذهن‌شان به جای دیگری نرود.

گونه دیگری از مذهبیون هستند که چندان با آداب شریعت میانه‌ای ندارند و بیشتر از درِ معنویت و عرفان به «جهان ملکوتی» قاسم سلیمانی وارد می‌شوند. برای آنان، قاسم سلیمانی کسی است که قید خانه و زندگی خود را زده بود و در جست‌وجوی یک «حقیقت» در جای دیگری سیر می‌کرد.

در شرایطی که، در ایران کنونی، امکان هیچ بازرسی و حسابرسی مستقلی از مقام‌های کشور وجود ندارد، قاسم سلیمانی برای آنان یک نظامی «پاکدست» بود. این تصویر از سلیمانی، بدیهی است که خریدار بالایی داشته باشد.

دسته دیگر از هواداران و مجذوبان قاسم سلیمانی را کسانی تشکیل می‌دهند که او را تجسم آرزوهای ملی‌گرایانه‌شان می‌دانند، غافل از این که او مسیری ملی را نپیموده بود، از ارتشی ملی برنیامده بود و عضوی بود از سازمان سپاه پاسداران که حول یک ایدئولوژی مذهبی تأسیس شده و گسترش یافته است.

قاسم سلیمانی، به‌جز پیروی از رهبر جمهوری اسلامی و ستایش او، به هیچ یک از مراجع ملی نظام و جامعه ایران پایبند نبود و حتی به زبان هم اشاره‌ای به آن‌ها نداشت.

امضای نامه تهدیدآمیز علیه محمد خاتمی در زمانی که او با رأی بالایی منتخب مردم شده بود، یک نمونه عیان و به بیرون درزکرده مخالفت او با قدرت مردم بود. بعدها، در جریان به ایران آوردن بشار اسد، بیشتر مشخص شد که او حتی به چارچوب‌های نظام سیاسی کشور هم اعتقاد نداشت و مرکز منافع ملی برای او فقط «بیت رهبری» بود.

صرف نظر از جنگ ایران و عراق که بررسی آن فرصتی دیگر می‌خواهد، قاسم سلیمانی در دوره‌ای به «سردار مملکت» معروف شد، که جنگی علیه ایران به راه نیفتاده بود. او در سال‌های اخیر، مثل دیگر «ژنرال»های محبوب جهان، کشور خودش را از جنگ یا تجاوزی نجات نداده بود.

در شرایطی که قدرت‌های شرق و غرب برای شکست دادن داعش به منطقه آمدند، عنوان «مبارزه با داعش» را هم نمی‌توان به نفع قاسم سلیمانی مصادره کرد. او مدت‌ها پیش از ظهور داعش، در پی گسترش «جبهه مقاومت» خود بود.

مداخله سلیمانی در هر جنگ دیگری اگر بود، در چارچوب سیاست کلی جمهوری اسلامی برای دورتر بردن «عمق استراتژیک» توجیه می‌شد. حالا این «عمق استراتژیک» و «نیروی برون‌مرزی» چه کاربرد و سود و زیانی برای یک نظام سیاسی «عمیقاً» پوسیده و جامعه‌ای فرسوده از این‌همه فشار نظام حاکم دارد، برای تئوریسین‌هایش هم مشخص نیست.

تصویر یک «سردار ملی» در کشوری که در تاریخش بارها مورد حمله قرار گرفته، تصرف شده و گاهی شکست‌های سنگینی خورده، خریداران خود را دارد. برای این دسته از مجذوبان سلیمانی، حتی اگر قرار نبود این «سردار ملی» انتقام ناکامی‌ها را بگیرد، وجودش شاید جای خالی یک «مقام ملی» در ایران را پر می‌کرد.

دسته دیگر از هواداران قاسم سلیمانی را آمریکا‌ستیزان، اسرائیل‌ستیزان و مخالفان «امپریالیسم جهانی» تشکیل می‌دهند؛ کسانی که مخالفت با سیاست‌های آمریکا، مهم‌ترین معیار برای ارزیابی‌شان از امور است و، از چشم آنان، تقریباً همه مصائب کائنات از «توطئه» آمریکا برمی‌خیزد.

برای این دسته از افراد، قدرت «بزرگ» آمریکا موجب می‌شود که در جنگ با این کشور، برای برشمردن خطاها و معایب «کوچک» یک مبارز آمریکاستیز فرصتی نباشد. تا اطلاع ثانوی که آمریکا در جهان قدرت اول است، تقریباً دیگر معیارهای سنجش هم تعطیل است، حتی اگر به قیمت ریخته شدن خون انسان‌ها یا بی‌عدالتی‌های مستمر تمام شود. در این زمینه، کمابیش تجربه برخی از نظام‌های فاسد آمریکاستیز تکرار می‌شود.

اما در این میان، هستند کسانی که نه حکومتی‌اند، نه مذهبی‌ و نه اهل معنویت. نه مرام آمریکاستیزانه دارند و نه «رگ غیرت» وطن‌پرستانه‌شان برجسته شده است. برای این افراد، قاسم سلیمانی یک «قهرمان ابرانسان» یا «فراقهرمان» بود. درست مثل قهرمان‌های معروف برخی فیلم‌ها یا بازی‌های رایانه‌ای؛ کسی که شکست‌ناپذیر است و قدرتش مافوق محاسبات عادی.

نیاز به بودن چنین قهرمانی یا نیاز به داشتن آن تقریباً عمومیت دارد؛ البته با این تبصره که این نیاز یک «نیاز کودکانه» است. در واقع همه چیز یک بازی است و باید در محدوده قواعد یک بازی بماند. نباید آن را به دنیای واقعی گسترش داد.

معمولاً با رشد عقلی و گذر عمر، انسان به کاذب و گذرا بودن این نیاز پی می‌برد و متوجه می‌شود که قدرت معجزه‌آسایی برای انسان در کار نیست؛ هر چه هست نتیجه رفتار شخصی، نظام پیرامون، یا نهایتاً تصادف است.

مرگ یک قهرمان کاذب گاهی به فروریختن تصویر خیالی او و پیدا شدن واقعیت کمک می‌کند، گاهی هم برعکس، سبب می‌شود اسطوره‌پردازی‌ها به شیوه‌ای رمانتیک‌تر ادامه یابد.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy