موضوع انشا: کشور خارج کجاست؟
خارج جایی است که همه آدمها در آن ایدز دارند
مملکت خارج جایی است که همه در آن با ناموس همدیگر کار دارند درحالیکه در مملکت ما چند نفر با ناموس همه کار دارند
کشور خارج جایی است که رییس جمهورشان بیشتر از یک دست لباس دارد بس که تشریفاتی و مرفه است
تازه در خارج کراوات هم میزنند که همه میدانند یک جور فلش و علامت راهنمای رو به پایین است
خارجیها همه غربزده هستند بیهمهچیزها
مردم خارج، همیشه مست هستند و دائم به هم میگویند: یو آر ...
اما در اینجا ما همیشه در حال احوالپرسی از خانواده طرف مقابل هستیم بس که مودب و بافرهنگیم
ما در ایران خیلی همهچیز داریم، نان، مسکن و حتی به روایتی آزادی
اما فرق اصلی ما در این است که خودمان میگوییم اینها را نداریم، ولی مقاماتمان میگویند دارید
و ما ازبسکه نفهم هستیم، اصرار میکنیم و میگوییم پس کو؟؟؟
آنوقت آنها مجبور میشوند گشت درست کنند و بهزور به ما حالی کنند که ایناهاش
در خارج اما اینطوری نیست بس که آنها بیمنطق هستند
خارج جای عقبافتادهای است که گشت نسبت ندارد آنها برای لاک زدن جریمه نمیشوند
در خارج هنوز نفهمیدهاند که رنگ سیاه مناسب تابستان است
خارجیها بس که دین و اعتقاد ضعیفی دارند، با دیدن موی نامحرم، هیچچیزیشان نمیشود
اما ما اگر یک تار مو ببینیم، دچار لرزش میشویم،
بس که محکم است این اعتقاداتمان
خارجیها فکر میکنند ما در جنگ جهانی هستیم چون کوپن داریم و سهمیهبندی
آنها وقتی جنگ جهانی میکردند همهچیزشان سهمیهبندی بود
ما همیشه در حال جنگ جهانی هستیم بس که رییس جمهورها و رهبرمان منتخب ما هستند
آنجا کشیشها و پاپ حوزه علمیه ندارند بس که بیفرهنگ هستند
خارجیها بس که بیدین و کافر هستند، نمیدانند ازدواج از نوع موقت چیست
خارجیها بس که سوسول هستند میگویند مرد با زن برابر است و
هیچ استاد پاک و مطهری نبوده که بهشان بگوید نخیر هر ۴ تا زن میشود یک مرد
ما استاد پاک و مطهری داشتیم که استاد اخلاق بود و پسرش هم برای
نشان دادن اصل و نسب پدرش، در مجلس به یکی دیگر گفت: فیوز
البته او قبل از فیوز یک (پ) هم گذاشت که ما نفهمیدیم چرا؟
آنها بس که بیفرهنگ هستند در کلیسا با کفش میروند و عود روشن میکنند، درحالیکه
همه میدانند لذت حرف زدن با خدا در بوی جوراب مخلوط با گلاب است
آنها تمام شعرهای مذهبی خود را با آهنگ میخوانند، بس که الاغاند،
درحالیکه وقتی آدم با خدا حرف میزند ، اجازه ندارد شاد باشد
خدا خیلی ترسناک است و هیچکس جز ایرانیها نمیداند این را
ما قطب جهان اسلامیم درحالیکه خارج در جهان اسلام هیچچیز نیست
ما میدان آزادی داریم ولی خارجیها فقط مجسمه آزادی دارند و هر بچهای میداند که اصلا مجسمه یعنی هیچکاره پس ما آزادی داریم ولی خارجیها ندارند
آنها خوانندههایی دارند که همش اعتراض میکنند بس که بیادباند،
درحالیکه خوانندههای ما میخوانند همه چی آرومه بس که هنرمندهای مودبی هستند،
آنها بس که به بزرگترشان احترام نمیگذارند، هیچوقت آلپاچینو و جرج کلونی و آنجلینا جولی را،
نمیفرستند دستبوس اسقف و پاپ تا بلکه عبرت بگیرند و کار بد نکنند در فیلمها
ما در ایران تعداد صندلیهای دانشگاههایمان از متقاضیها بیشتر است
بس که علم داریم فیلمهای ما در ایران هیچوقت پایان غمگین ندارد بس که ما شادیم
ولی خارجیها همه افسرده هستند و همهاش در فیلمها در حال خونریزی و کارهای بد بد
درحالیکه همه میدانند لذت هر فیلمی به عروسی انتهای آن است
آنها بس که سوسول هستند هر ۴ سال یک نفر میشود همهکاره مملکتشان،
ولی ما همیشه گفتهایم که حرف مرد یکی است و هیچکس عوض نمیشود
ما در ایران خانواده خود را خیلی دوست داریم و هر وقت کارهای شدیم،
تمام فک و فامیل خود را میکنیم مدیر
اما آنها بس که بنیان خانواده قوی ندارند، این کارها را بلد نیستند
ما از این انشاء نتیجه میگیریم که خارج جای بدی است...در ایران
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ آنقدر ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻣﺜﻼ:
ﺍﺯ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ میدهد ﻣﻤﻨﻮﻥ ﻭ ﺧﺮﺳﻨﺪ میشویم...
ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ میشویم ﻭ ﺟﺎ ﮔﯿﺮﻣﺎﻥ میآید ﮐﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ میشویم...
ﺩﺭ ﺻﻒ ﺷﻠﻮﻍ ﻧﺎﻧﻮﺍﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﻧﺎﻥ ﮔﯿﺮﻣﺎﻥ میآید، ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ میشویم...
ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﯾﻤﺎﻥ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ میرسد ﻭ میبینیم ﺳﻘﻮﻁ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ میشویم...