کلمه
سپیده جدیری
مروری بر راه میرحسین موسوی، در نهمین سالگرد حصر ظالمانهی رهبران جنبش سبز
گفت: «بنده، یک فرد انقلابیام.» و چه در ادامهی سخن، چه با منش خود و مسیری که انتخاب کرد به روشنی نشان داد که معنای انقلابی بودن چیست: احساس مسئولیت کردن و معترض بودن به وضعیتی ضدمردمی؛ نه دنبال به قدرت رسیدن بودن.
او نقاش است و من شاعر. پس خوب میفهمم وقتیکه میگوید: «اگر این وضعیت نبود، همان کار فرهنگی خودم را میکردم» یعنی چه. هنرمندی که هنر برایش همه چیز باشد - بر خلاف بسیاری سیاسیون و اپوزیسیونی که امروز از ایشان بسیار میشنویم و میبینیم - در پی مال یا قدرت نیست. اما وقتی بحث ویرانی ایران و تباهی زندگی یک ملت به میان میآید، نخواهد توانست سکوت پیشه کند و کاری جز همان کار فرهنگی خودش نکند. من نیز به پاس مسیری که او برایمان ترسیم کرده است، نتوانستم چنین کنم. این متن حاصل همان پاسداشت است.
اما این مسیر کدام است؟ اسلاوی ژیژک، فیلسوف اسلوونیایی، این مسیر را یک راه سوم میداند که نه بنیادگرایی اسلامی است، نه لیبرالیسم غربی.
برای شناخت این مسیر، نمیتوان تنها به ده سالی که در ابتدای آن میرحسین موسوی تصمیم به بازگشت دوباره به صحنهی سیاست گرفت بسنده کرد. باید به زمانی برگشت که او در ایران مسئولیت دولتی داشت، تا دید که سرآغاز مسیر چگونه بوده که بعد به اینجا رسیده است.
دایی من که از توزیعکنندگانِ داوطلب مایحتاج مردم در سالهای جنگ بود میگوید:
«بعد از شروع جنگ، سازمانی تحت عنوان بسیج اقتصادی در کشور شکل گرفت که تمام امور سهمیهبندی زیر نظر آن انجام میشد. امور مربوط به اجرای سهمیهبندی زیر نظر هیات امنای مساجد صورت میگرفت. معمولا یکی از اعضای هیات امنا مسئول انجام امور مربوطه میشد. این فرد تعدادی را به عنوان همکاران داوطلب برای خود انتخاب میکرد که البته این نفرات معمولا ثابت نبودند. افراد انتخاب شده از گروههای مختلف بودند از کارمندان و بازنشستگان گرفته تا کسبه مسجدی و مورد اعتماد و دانشجویان و اعضای بسیج مسجد، که همگی به صورت داوطلبانه و رایگان در مواقعی که فرصت داشتند میتوانستند در انجام کارها به مسئول شورای اسلامی محله کمک کنند.»
منتقدان از آن سالهای «اقتصاد کوپنی» تنها صفهای طولانیاش را به یاد میآورند اما در نظر نمیگیرند که چنین الگویی در اغلب کشورهای درگیر جنگهای جهانی - حتی آنهایی که امروز به اقتصاد آزادشان شناخته میشوند - زمانیکه بودجهی عظیمی را به ناچار در جنگ هزینه میکردهاند، مورد استفاده قرار میگرفته است. چیزی که من از آن سالها که در سنین دبستان و راهنمایی بودم به یاد میآورم، این است که موز نمیخوردیم، شکلات خارجی نمیخوردیم، کسی پورشه و مازراتی سوار نمیشد، اما کسی هم دچار سوءتغذیه نمیشد، چرا که دولت، مایحتاج مردم را به مساوات و بر اساس تعداد اعضای هر خانوار، بینشان تقسیم میکرد. نکتهای که علاوه بر «عدالتمحور» بودن - که ویژگی بارز چنین الگوهاییست - باید در نظر داشت، اجرای اصولی این الگو در آن سالهاست، به نحوی که باعث میشد از رخ دادن هرگونه فسادی در این حوزه پیشگیری کند: در نظر بگیرید که وقتی برای توزیع مایحتاج مردم، استخدامی در کار نیست بلکه از افراد داوطلب استفاده میشود و تازه همان داوطلبها نیز افراد ثابتی نیستند و مدام تغییر میکنند، چقدر ساده جلوی رانتخواری، رشوه گرفتن، رشوه دادن و هر نوع بهرهبرداری شخصی و حتی گروهی گرفته خواهد شد.
این تنها یک جنبه از الگوی اقتصادی مورد اجرا و پسند دولت میرحسین موسوی در دوران جنگ را به تصویر میکشد اما از آنجا که همین جنبه بود که باعث میشد فردی در کشور گرسنه نماند، به نظر من جنبهای بسیار مهم و غیر قابل قیاس با الگوی مورد استفادهی کنونی است که به وضعیت اقتصادی و معیشتی اسفباری که در ایرانِ تحت تحریم اقتصادی مشاهده میکنیم منجر شده است.
چنانکه ذکر کردم، من فقط یک شاعرم، نه سیاستمدارم و نه اقتصاددان. اینجا نیز تنها دارم احساسم را در مورد مشاهداتم مینویسم؛ احساسی که شاید از نظر یک شخص که صرفا سیاستمدار یا اقتصاددان است، ایرادهایی به آن وارد باشد اما امیدم این است که برای شناخت الگوهای فکری میرحسین موسوی که نه صرفا سیاستمدار یا اقتصاددان، که هنرمند نیز بوده و است، مفید واقع شود.
آن پیشینهی عدالتطلبانه و فسادستیز را در نظر بگیرید تا برسیم به نقطهای که او هماکنون در آن ایستاده است؛ نقطهای که همان زندانیست که نُه سالِ تمام از زندگیاش در آن سپری شده و اکنون از همان نقطه به پشتیبانی از «فرودستان جان به لب رسیده» برخاسته است.
مسیری که برای ترسیمش درستی و دقت به خرج داده است، نه تنها میتواند برای مردم راهگشا باشد، که خود او را نیز که زمانی شعار «بازگشت به دوران طلایی امام» سر داده بود (شعاری که سالی پیش از این بهواسطهی مطلبی در همین وبسایت کلمه، نقدهایی به آن وارد دانسته بودم)، به نقطهای میرساند که از ولی فقیهِ دارای «اختیارات مطلقه» به دلیل شباهتهایی که از این منظر به شاه دارد، عبور کند: «آدمکشان سال ۵۷ نمایندگان یک رژیم غیر دینی بودند و ماموران و تیراندازان آبان ۹۸ نمایندگان یک حکومت دینی. آنجا فرمانده کل قوا شاه بود و امروز اینجا ولی فقیه با اختیارات مطلقه.» (بخشی از پیام میرحسین موسوی در واکنش به وقایع آبان ۹۸).
و اینجاست که روشن میشود ژیژک در نامگذاری راه میرحسین موسوی به «راه سوم» اشتباه نمیکرده است.
اما سوالی که پیش میآید این است که پس تفاوت موسوی با اپوزیسیونی که خود را تحت عنوان «برانداز» تعریف میکند چیست؟
بارزترین تفاوت، ارادهایست که برای مستقل ماندن به خرج میدهد. جنبش سبز با وجودیکه خود موسوی آن را الهامبخش «بهارهای عربی» میداند، برخلاف آنها کمک و حمایتی از خارج قبول نمیکند: «ماجرای ما، هر چقدر تلخ، یک اختلاف خانوادگی است که اگر خامی کنیم و بیگانگان را در آن دخالت دهیم به زودی پشیمان خواهیم شد.» (میرحسین موسوی، بیانیهی شمارهی ۹).
شرحی روشنتر بر جملهی فوق را میتوان در پیامی که به مناسبت راهپیمایی ۲۵ بهمن ۱۳۸۹، خطاب به ملت ایران منتشر کرد یافت: «جنبش شکوهمند شما از دو سو مورد تهاجم قرار گرفته است: از یک سو مورد تهاجم اقتدارگرایانی که چشم به پست و مقام و زر و زور در آینده دارند و از سوی دیگر تلاش بیگانگان و موجسواران بینالمللی برای پی گرفتن مطامع خود بوده است، که هر دو تلاش کردهاند که جنبش را به صهیونیسم و امریکا و اذناب آنان منتسب کنند. این در حالی است که افتخار بزرگ جنبش سبز در استقلال و تکیه آن بر نیروی عظیم ملت بوده است.»
در «براندازی» به معنای امروزیاش و دست کم آنچه از شیوههایی که «براندازان» به آن متوسل میشوند استنباط میشود، چنین استقلالی نه تنها به چشم نمیخورد که ارزش نیز به شمار نمیرود و بر لزوم مداخلهی خارجی، حال چه به واسطهی تحریم اقتصادی و چه به کار بستن حملهی نظامی تاکید نیز میشود.
یک تفاوت دیگر که کمتر مورد توجه قرار گرفته این است که موسوی بر خلاف براندازان که اغلب ترجیحشان بر «یک شبه ره صد ساله رفتن» است و طبعا با توجه به قدرت سرکوبگری جمهوری اسلامی، این رویکردشان با شکست مواجه میشود، به مسیری انقلابی معتقد است که اگر بخواهد به تغییری بنیادین منجر شود نیز مانند انقلاب ۵۷ نیازمند زمان است:
«مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است [...] اهمیت روز قدس امسال در این بود که نشان داد حیات جدیدی که مردم انتخاب کردهاند امری گذرا و موقتی نیست. اگر همه در خانههایمان نشسته بودیم و در عین حال این پیام با همین صراحت ابلاغ شده بود دستاورد ما هیچ کمتر نبود.» (بیانیهی شمارهی ۱۳).
«بنده راه حل را در روانه ساختن نهرها و چشمه هایی از آب روشن و شیرین به بستر این رودخانه می دانم که بهتدریج و طی یک فرآیند تدریجی کیفیت آب و وضع رودخانه را تغییر دهد.» (بیانیهی شمارهی ۱۷).
« جنبش سبز حرکتی در تداوم تلاش مردم ایران برای دستیابی به آزادی و عدالت اجتماعی و تحقق حاکمیت ملی است که پیش از این در برهه هایی چون انقلاب مشروطیت، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی خود را جلوه گر ساخته است.» (بیانیهی شمارهی ۱۸).
اهمیت برگزیدن «مسیر انقلابی»، بر خلاف «براندازی» صرفا به این نیست که به تغییر رژیم منجر شود یا نشود، بلکه بهمانند رخدادی که در اواخر مسیر انقلاب ۵۷ با روی کار آمدن دولت بختیار شاهد آن بودیم، میتواند با هزینهای به مراتب کمتر از آنچه ملتهای خاورمیانه برای براندازی حکومتهایشان پرداختهاند، به عقبنشینی حکومتها از مواضع سرسختانهشان، محدود شدن اختیارات حاکمیت و دستیابی مردم به خواستههایشان نیز بیانجامد.
در پایان باید یادآور شد که همین اهداف و مسیر جنبشی که شرح آن آمد، با صراحتِ تمام و به تفصیل در بیانیهی شمارهی ۱۸ میرحسین موسوی تحت عنوان «منشور سبز» تبیین شده است و اگر حتی از بیانیههای پیشین او اطلاعی در دست نداشته باشیم، مرور دوبارهی همین یک بیانیه که روی اینترنت و در دسترس همگان قرار دارد، به تنهایی نیز میتواند مسیر روشنی را پیش پای خوانندگانش ترسیم کند.
به قول عزیزی، میرحسین موسوی یک اسم نیست، یک رسم است. اگر این نگاه از ابتدا با ما بود، شاید نه او این همه سال را در حصر گذرانده بود، نه از مسیر جنبش سبز خارج میشدیم و نه ایران به وضعیت کنونیاش دچار شده بود، چه بسا که از دوران ستم و ستمگران عبور هم کرده بود.
قلبهامان به هم شکسته شده
و دستهای تظاهرات،
کمی شروعتر!
کمی عبورتر!
بسته شده.
کفِ خیابان
برگهای شکوفه دهنده
کفِ خیابان
قلبهای فروشی
و سنگهای فلزیِ عمیق
عمیق.
کفِ خیابان
غروب زد و رفت
کفِ خیابان
فراقِ سالی بود.
بخشی از یک شعر، سپیده جدیری، شاعر و فعال حوزهی زنان.