"به نظرم میآید ما دیگر بخشی از این دنیا نیستیم، و به آن تعلق نداریم".
این جمله، دیالوگ بسیار پرمعنایی از فیلم سینمایی "دو پاپ" است. در بخشی از فیلم، وقتی پاپ راتسینگر از برخی نظریه های فرانسیس انتقاد میکند، او در جواب میگوید:
"من دیگر نمیخواهم فروشنده باشم و چیزی را تبلیغ کنم که به آن اعتقاد ندارم".
فرانسیس از جاماندگیِ کلیسا و ناکارآمدی آن درجهان امروز گله میکند و کلیسا را مقصر دانسته و می گوید "ما داریم مردم را از دست میدهیم".
راتسینگر اما سعی می کند از گـذشته تاریخی کلـیسا و سنّت مـسیحی دفاع کند و آن را بی تقصیر نشان دهد. به همین دلیل همه چیز را به گردنِ نسبیگرایی و بیبندوباری غرب و تساهل آن میاندازد.
نگرانی فرانسیس، که اکنون ردای پاپی به تن دارد، نگرانیِ نهاد هر دینی است که ادّعا می کند برای همه نسل ها و عصر ها برنامه زندگی است و علم هر چه هم پیشرفت کند نمیتواند جایگزین آن بشود و یا گزارهای از آن را باطل کند.
وقتی یک دین ادّعا می کند می تواند در همه زمان ها نیازهای مختلفِ انسان راپاسخ دهد، نمیتواند نسبت به واقعیّتِ درحال تغییر جهان بیتفاوت باشد و میان خود و جهان پیرامون دیوار بکشد. نمیتواند آرمان و الگوی خود را در گـذشته های دور دنبال کـند و آن را برای هـر مسئلـه نوپیدایی تابلوی راهنما کند.
وقتی یک دین در مـاهیّت تاریخی خـود باقی بمـاند، در حقیقت با زمان گذشته ازدواج کرده است و درعصرهای بعدی بیوه خواهدماند و نباید تقصیر را به گردن شبکه های ماهواره ای و کانال های مجازی و شهوترانی های جهان جدید بیندازد.