Saturday, Apr 18, 2020

صفحه نخست » تیمارستانی به نام جمهوری اسلامی!؛ ف. م. سخن

23D9E587-B11D-4EAD-AFCD-F04D4140874C.jpegممکن است تا حالا گذارتان به یک دیوانه خانه یا به عبارت مودبانه تر تیمارستان نیفتاده باشد، ولی قطعا در فیلم ها دیده اید که کسانی که در تیمارستان بستری هستند، دست به کارهای عجیب غریب می زنند!

اگر در تیمارستان جمهوری اسلامی پا بگذارید، عده ی زیادی دیوانه می بینید که آن ها هم هر کدام به کاری مشغول اند:

مثلا یک نفر در حالی که ژست پادشاهان را به خود گرفته، خود را ناپلئون بناپارت می نامد و چند تا از دیوانه های خطرناک و زنجیری، عده ای از بیماران را دور او جمع می کنند تا به سخنان خنده دارش گوش بدهند.

9B866BB0-D8FA-4CC4-A1E2-946E12CDF2C6.jpeg

دیگری که خود را وردست ناپلئون می نامد، یک کلید مقوایی در دست گرفته می گوید این کلید، همه ی درها را می گشاید! او دائم فریاد می زند من دکتر م! من حقوق دارن ام! من سرهنگ نیستم! من از انگلستان دکترا گرفته ام! بعد یکی از دیوانه ها که با او لج است، وسط شعار دادن او یک شیشکی می بندد می گوید اگه راست میگی بگو حالت چطوره به انگلیسی چی میشه، که دکتر مزبور، به ناگهان دچار سکوتی حاکی از دپرسیون عمیق می شود.

B692685D-FBAA-4119-BB3E-CD32BF561717.jpeg

یک نفر که خیلی سالم به نظر می رسد، در پاسخ به سوال شما که می پرسید اینجا چه می کنی، می گوید در حال تشکیل گروهی هستم که با هم درهای دیوانه خانه را بشکنیم و به آزادی دست پیدا کنیم.

دیگری که لباس کوماندویی پوشیده یک درِ قابلمه و یک رادیوی دو موج در دست اش گرفته و آنتن آن را به طرف دیگر دیوانگان می گیرد و صدای بیپ بیپ از خودش در می آورد و می گوید تو مریضی، تو مریض نیستی، تو مریضی، تو مریض نیستی....

فردی را می بینید که شش متر پارچه روی سر خود بسته و یک تکه پنبه در یک دست و یک عدد گل بنفشه در دست دیگر دارد و دنبال بیماران می دود و دائم تکرار می کند، صبر کن تا معالجه ات کنم.

یک نفر دیگر را با سبیل انبوه می بینید که دائم نیش اش باز است و در حالی که یک مجله ی خارجی در دست دارد، بالای صندلی ایستاده و می گوید اسم من به عنوان مخترع دستگاه توپ گلف یابِ دو قطبی تووی این مجله آمده است.

AD2A5D66-A255-4205-B649-886BF1BC4A79.jpeg

در یک اتاق از اتاق های بخش بسته ی تیمارستان، عده ای با موهای سفید و عینک های مطالعه دور هم نشسته اند و در حالی که پارچه ای به عنوان کراوات دور گردن خود بسته اند، در حال گفت و گو بر سر آینده ی تیمارستان و تعیین کادر درمانی از میان خودشان هستند.

درست در وسط بحث های متین این گروه، ناگهان دو نفر دست به یقه می شوند و بقیه هم به آن ها می پیوندند، و میزها هوا می رود و فحش های سنگین به یک دیگر داده می شود.

در بخشی دیگر خانمی که شبیه به کادر پزشکی تیمارستان است و داخل جیب اش پر از خودکار است و دور گردن اش یک استتوسکوپ انداخته با خود حرف می زند و می گوید یافتم یافتم! من پروفسور هستم! من پروتکل هستم! من راه درمان را بالاخره یافتم!

در میان بیماران یک آدم نره غول که قیافه اش شبیه به شِرِک است فریاد می زند من با گاز، از دویست متری هم ویروس را می کشم هم ویروس زدگان را معالجه می کنم.

0332D8A8-E464-4B0E-9379-FD5FD5731A28.jpeg

در گوشه ای دیگر پسرکی که معلوم است پولدار است و اتاق خصوصی در دیوانه خانه دارد و غذا و خوراک اش از دیگران جداست با قیافه ای که آثار بلاهت در آن هویداست، با رُب دُ شامبر دنبال دختران دیوانه کرده و اسکناس میان شان پخش می کند.

ED07D4E4-A840-45B4-948F-FDB6193E770A.jpeg

در میان دیوانگان چهره ی شاخصی هست با مقدار زیادی ریش و پشم و فکی که پایین اش جا به جا شده و مقدار زیادی رو به جلوست. او دائم با دار و دسته ی ناپلئون به گفته ی خودش بحث انتقادی می کند و یک نفر از ناپلئونی ها را مورد انتقاد قرار می دهد و می گوید اگر اینجوری ادامه بدید، آخر سر بقیه ی دیوانه ها شما را سرنگون می کنند.

در گوشه ای دیگر از دیوانه خانه، مردی را می بینید که کنج دیواری یک جلد دیوان حافظ در دست گرفته و وسط همهمه ی دیوانگان، در حال توضیح و تشریح ابیات حافظ است. دیگران او را که چهره ای غیر متعارف دارد، عطا صدا می زنند.

CC961C75-52FC-4F1F-B4F5-0736F973DAC2.jpeg

در حیاط تیمارستان، مردی عصا به دست را می بینید با عینک گردِ آخوندی که یک جلد دیوان قطور مولوی را در دست دارد، و به هف هش ده نفری که دور و برش جمع هستند با دست آسمان را نشان می دهد و می گوید، خدا اونجا نیست! اونی که اون بالاست خدا نیست! خدا یه چیزیه که همه جایی ه و همه جا هست ولی همه جا نیست!

813F5912-A520-4BDD-AE44-F153C32E903D.jpeg

شنوندگان او در حالی که دسته جمعی صدای تعجب و واووووووو و هوووووووو از خودشان در می کنند با لذتی وصف نشدنی در باره ی این کشف جدید با هم صحبت می کنند.

خلاصه دیوانه خانه ی جمهوری اسلامی، جایی ست، جایستان! البته من که نویسنده ی این متن هستم، خوشبختانه از افراد ساکن این دیوانه خانه نیستم و خیلی عاقل هستم.... یه لحظه صبر کنید! یکی داره صِدا م می کنه.... بله.... بله.... اینجا توو باغچه هستم.... بله قرص ها م رو خوردم.... چشم اومدم....

خوانندگان عزیز مرا ببخشید. برای تزریق آمپول و دریافت شوک الکتریکی باید از حضورتون مرخص بشم. فردا باز در خدمت تون خواهم بود.... بلوبلوبلوبلو....



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy