شاه- اِ! جناب عالی سردار قاسم سلیمانی هستید؟ خوش آمدید به این دنیا!
قاسم عمله جواب سلام شاه را نمی دهد و همانطور که با شلوار کردی و پای برهنه نشسته، به شاه مثل قاطری که به نعل بندش نگاه می کند می نگرد...
شاه (با لبخندی طعنه زنان ه)- سلام عرض کردم جناب سردار!
قاسم عمله (با تبختر و افاده)- فرمایش تون؟! می دونید که شما دشمن ما و حضرت امام هستید بنابراین چیزی واسه حرف زدن میونِ ما نیس!
شاه (با لبخند بزرگوارانه به این مفهوم که معلومه کسی مثل من نباید با عمله ای مثل تو دهن به دهن شود)- البته البته! ولی تا اونجا که یادم میاد، شما موقعی که اون آقا علیه ما انقلاب کرد، فقط ۲۲ سال داشتید و خیلی برای کار سیاسی جوان بودید!
قاسم عمله (با نگاه عاقل اندر سفیه و پوزخند)- حالا منظور؟! یعنی شما چون سن ات بیشتر بود خیلی کارِ سیاسی بلد بودی؟!
شاه (با حوصله)- البته ما هم اشتباهاتی کردیم ولی بالاخره یه چیزایی از مملکت داری می دونستیم... (شاه در حالی که به دور دست ها چشم دوخته، حالت غمگینی پیدا می کند).
قاسم عمله (در حالی که بی حوصله شده)- آقاجون! اون دوره گذشت که دوره ی ارباب رعیتی و ژاندارم منطقه بودن شما ها بود! امام خوب «نخسه» تون رو پیچید و حساب تون رو کف دست تون گذاشت!
شاه- بله. حساب مردم رو هم خوب رسید و کف دست شون گذاشت! دیدید که بعد از ۴۰ سال چه مملکت گل و بلبلی ساخته شد.
قاسم عمله (نیش اش را به حالت جلفی باز می کند)- هر هر! خندیدم! نه که شما مملکت گل و بلبل ساخته بودی! معلوم ه که حضرت امام از ایران بهشت درست کرد! دیو که شما بودی رو بیرون کرد و فرشته رو که خودش بود به قدرت رسوند! بعد هم ما مستضعفین رو که توو رژیم خبیث شما ها عمله و فعله و اینا بودیم به مقامات رسوند و مثلا خودِ من شدم ژنرال و سرلشگر!
شاه- حالا شما عصبانی نشو. فعلا که جفت مون مُردیم و منتظر این هستیم که حضرت باری تعالی حساب کتاب ما رو مشخص کنه ببینیم کدوم مون لایق بهشت هستیم و کدوم مون لایق جهنم.
قاسم عمله (به حالت تمسخر)- شما توو کاخ اشرافی ات، با کدوم پا مستراح می رفتی؟
شاه (به حالت تعجب)- بله؟!
قاسم عمله (با خنده)- می بینی که اصول اولیه مسلمونی رو هم «بَلَت» نیستی! ما که می دونیم توو اون کاخ ها چه کثافت کاری ها می کردین و مستراح ایرونی نداشتین! لابد انتظار داری تو بری بهشت و ما بریم جهنم! هر هر هر!
شاه- نه. ایشاللا شما می ری بهشت، ما هم یه گوشه موشه ای توو این دنیا بهمون واسه زندگی داده میشه. فقط خواستم بگم، وقتی داماد م از طرف من گفت که اگه زنده بودم حتما از شما به خاطر مبارزات ضد امریکایی تون تمجید می کردم، اشتباه کرد و حرف بیخودی زد.
قاسم عمله (با نیش باز حاکی از خود بزرگ بینی)- نه بـــــــــا! حالا برم خودمو بخاطر تمجید نکردن تو بکشم یا چی؟!
شاه- نه! حالا که اینجا زندان و شکنجه ی اسلامی و طناب دار و بالا پشت بوم مدرسه ی علوی نیست، خواستم بگم خودِ شماها اومدین منطقه رو به آتیش کشیدین، بعد از امریکایی ها ایراد گرفتین که اینا مردم خاورمیانه رو زیر سلطه گرفتن و چه و چه! خواستم بگم، وقتی به کسی مشت می زنی، انتظار نداشته باش که به گردن ات حلقه ی گل بندازه!
قاسم عمله- بیشین بینیم بـــــــــا! حالا این تحفه می خواد به من درس سیاست بده! من کسی بودم که به ارباب ات ترامپ گفتم: خودم تنهایی حریف تو هستم! حالا تو واسه ما «جِست» نیا پشمک!
شاه (با لبخند)- بله. دیدیم چه جوری حریف اش شدی و تبدیل به کتلت ات کرد! خواستم فقط همین رو بگم که آدمی که راه دوستی با دنیا در پیش نگیره، عاقبت اش میشه شبیه به تو. خواستم اینو بگم که ف. میم. سخن هم بشنفه و به گوش هم قطار های تو برسونه. منو با تو حرفی نیست. به حرفای امثال اردشیر هم غره نشو. من که همه چیز اون و پدرش بودم، دیدی چه جوری با من رفتار کرد و چه جوری اومد طرف شما ها! حالا یه روز که شما ها توو اون مملکت کاره ای نباشین، ببینین امثال اردشیر ها نسبت به شماها چی ها خواهند گفت. فقط خواستم همین رو بگم. از اینجایی که الان هستی نهایت استفاده رو ببر، چون بعد از اینجا به بد جایی فرستاده میشی. خداوند به خاطر تجربیات ژئوپولیتیک من، منو مسوول اداره ی امور ایرانی ها توو این دنیا کرده. خواستم بگم، زیاد به این که با پای چپ مبال می رفتی نناز که خدا از این چرندیات بیزاره. به سلامت جانم به سلامت.
قاسم عمله، در حالی که انگشت دست راست اش را وسط دو انگشت پایش کرده و چرک می گیرد، با حالت اشمئزار، از شاه رو بر می گرداند...
رویترز: ترامپ محمد بنسلمان را تهدید کرده بود