فقر و فلاکت و بیکاری و اشتغالِ نامناسب و احساسِ درماندگی و بیعدالتی، بستر بسیار مناسبی برای پذیرش و رشد عقاید و رویکردهای تندروانه و افراطی در هر جامعهای است. عقاید افراطی هم به نوبۀ خود، خشونتورزی و حتی تروریسم را به امری مباح تبدیل میکند و امنیت و ثبات جامعه را به خطر میاندازد به طوری که میتواند آن را با خطر فروپاشی و یا هرج و مرجی کنترل ناپذیر روبرو کند.
این موضوع را گرچه هر عقل سلیمی میتواند با اندکی تأمل در یابد، اما از کشفیات ذهنی من نیست. سازمان ملل متحد در دهۀ ۱۹۸۰ میلادی تحقیق میدانی مفصلی در جوامع خاورمیانه به عمل آورد و نتیجۀ نهاییاش پاراگراف بالا شد. بر این اساس، سازمان ملل اعلام کرد که اگر در این جوامع اصلاحات سیاسی و اقتصادی بنیادینی صورت نگیرد خطر تروریسم و فروپاشی، منطقه را تهدید خواهد کرد.
گمان نمیکنم امروز صاحب عقل و خردی یافت شود که گسترش فقر و بیکاری و اشتغال نامناسب و احساس بیعدالتی را در کشورِ ما انکار کند. این پدیدهها زمینۀ بیسابقهای برای پذیرش هر نوع عقیدۀ افراطی را در هر زمینهای، بین عامۀ مردم و حتی اهل مطالعه و اندیشه فراهم کرده است. از این عقاید افراطی که مانند ویروسی به جان جامعۀ ما افتاده است، بدون شک خیری برنمیخیزد و اگر به سرعت راهی برای زدنِ ریشهها و رفع زمینههای آن فراهم نشود، عادی شدن خشونت کمترین نتیجۀ آن برای ایران خواهد بود.
تنها راهِ زدن ریشهها و رفع زمینههای رشد عقاید افراطی نیز گشودن فصل تازهای در حیات اقتصادی و سیاسی جامعۀ ایران است که در درجۀ نخست، افقگشایی و تولید امید کند و چشماندازی از رونق اقتصادی و گشایش سیاسی و احساس عدالت را در مقابل جامعه قرار دهد.
آنچه اما در این مورد مرا سخت بیمناک و هراسان میکند، مسیر حرکت تصمیمگیران کشور است که گویی نه فقط با اصل مسئله و راههای حل و فصل آن آشنا نیستند، بلکه در جهت تشدید مشکل حرکت میکنند.
به خلاف بسیاری از تحلیلها، من همچنان بر این نظرم که مقامهای جمهوری اسلامی به رغم تمام گرفتاریها و ناکارآمدیها، هنوز از فرصت و امکان خوبی برای تجدیدنظر در پارهای سیاستها و گشودن افقی نو در برابر جامعه برخوردارند و در سطح منطقهای هم کماکان، اهرمهای لازم برای تعاملی سازنده با جامعۀ جهانی به طوری که منافع ایران را به طور کامل تأمین کند، در اختیارشان است.
این فرصتها و امکانات اما همچون برف در مقابلِ آفتابِ تموز در حال از دست رفتن است. وضع داخلی را همگان از نزدیک شاهدند و اوضاع منطقهای نیز آنگونه که من میبینم به سمت از کار انداختن تمام اهرمهای مورد اتکای ایران در حرکت است. بنابراین، عقربههای زمان به طرز بیسابقهای به زیان ایران به چرخش در آمده است.
واقعیت این است که من به هیچ وجه نمیخواهم تصمیم گیران کشور را بترسانم! این خودِ من هستم که از روندِ اوضاع ترسان و هراسان شدهام! به عنوان یک شهروند اسمی اما محروم از بسیاری حقوق مربوط به آن، حتماً این اندازه حق دارم که از مسئولان کشور بخواهم یا با ارائۀ اطلاعات و دادهها و تحلیلهای روشن و واقعبینانه و عقلپسند، ترس و نگرانی امثال مرا بر طرف کنند و یا اینکه این ترس و هراس را جدی بگیرند!
آنها اما گویی در جزیرهای مربوط به خود و جدا از این جامعۀ پر تب و تاب زندگی میکنند. نه ما دیگر حرف آنها را فهم و درک میکنیم و نه آنها فریادهای ما را به حساب میآورند!
شاید یکی از راههای تغییر در این نامعادله، حضور مستقیم تصمیمگیران در بین مردم کوچه و خیابان و یا تعویضِ مشاورانشان باشد. من دیگر مطمئن شدهام که مشاوران سنتی، یا به دلیل ذهنیت بسته و انعطافناپذیرشان از فهم شرایط داخلی و خارجی کشور عاجز ماندهاند و یا علایق خاص خود را به هر نوع واقع بینی ترجیح میدهند و خواسته یا ناخواسته در چشم مسئولان خاکستر میپاشند!
به نظرم اگر مقامهای رسمی به جای مشورت با مشاوران همیشگی و سنتی خود، مثلاً یک بار از صاحبنظرانی مانند دکتر محسن رنانی برای مشورت دعوت میکردند و یا بیواسطه به میان جامعه میآمدند و میزان خشم و ناراحتی و نارضایتی مردم عادی را از نزدیک حس میکردند، احتمال تغییر در نگرش و رویکرد آنها بیشتر می شد.
خلاصه من آنچه شرط بلاغ است گفتم و باز میگویم که به خاطر خودتان و فرزندان خودتان هم که شده این کشور را دریابید!