جامی شکست! جامی لطیف که عقل آفرینش میگفت و صد بوسه مهر برحبینش میزد.
شجریان در میان سرود، اشک و بوسهی میلیونها ایرانی به جاودانگان پیوست. جان عزیزی که روح بزرگ یک ملت بود. بزرگ چونان مردی که فردا در کنارش خواهد غنود.
دهقان مردی که از نظم کاخی بلند ساخت. کاخی جاودانه که از باد و بارانش ناید گزند. چرا که ساروج آن از خون است و عشق! از رنج سالیان است و کار. فردا دروازههای این کاخ گشوده خواهد شد تا مردی دیگر از تبار مردم با کولهباری از شعر حافظ و سعدی از ترانه و آواز از ردیفها، گوشهها، دستگاههای مقامی، و آوازهای یک سرزمین که او نیز به بهای یک عمر رنج و کار گرد آورده است، قدم در آن بگذارد.
فردا نظم فردوسی این شناسنامه زبان و تاریخ این سرزمین با آوازهای آوازخوان بزرگ یک ملت عجین خواهد شد و صدای خوش عشق در آسمان فیروزهای ایران زمین طنین خواهد انداخت.
فردا دل او با آوازه میلیونها بدرقه کننده عاشق که در این روزهای تاریک و تلخ وطن همراه با نالهی مرغ سحر میخوانند برای سفری که از ازل تا به ابد عاشق رفت به جاودانگان تاریخ خواهد پیوست. همراه صدای دلاور زنی که بعد از هشت سال شکنجه و زندان در نخستین روز آزادیش بیهراس با گیسوان افشان چونان خاری در چشم حکومتیان برای بدرقه راه او ترانهای در رسای آزادی خواند. باشد که قرنها بعد صدای او با صدای چکاچک شمشیر گردآفرید در هم آمیزد و از شهامت زنان این سرزمین حکایت کند.
فردا او در کنار چاووشیخوان بزرگی چون اخوان خواهد خفت که در جستوجوی آسمانی باز بود. مردی که در جواب به خامنهای که خواهان آمدنش به میدان بود گفت «ما همیشه بر سلطه بودهایم نه با سلطه».
جانهای آزاد که فلک در کنار هم قرارشان داده تا نشانهای از پاکی، شرف وعظمت یک سرزمین باشند.
فردا بلبل عاشق و هجرانکشیده نعرهزنان با پیکر آوازخوان بزرگ تا سراپردهی گل خواهد رفت و از باغبانی سخن خواهد گفت که برای صحبت پنج روزه با گل جفای خار هجران کشید و سختی ستم حکومتیان را تحمل کرد و در تاریکترین شبهای وطن از روزهای روشن گفت. مردی که بر آستان جان سر نهاد و گلبانگ سربلندی بر آسمان زد و رفت.
یاد عزیزش گرامی باد!
صداهای روشن، علی میرفطروس
با دستمال کثیف شیشه پاک نمیشود، اتابک فتحالهزاده