بابک مجیدی، انصاف نیوز
رضا ژاله، سازنده سازهای ایرانی و از همراهان و همکاران قدیمی محمدرضا شجریان ضمن توضیح درمورد سازهای ایرانی و تاکید بر دخیل نبودن در طراحی سازهای ابداعی شجریان، درمورد رویهی صداوسیما در چندین سال ممنوعالتصویری و ممنوعالصدایی او و سپس رفتار این سازمان پس از مرگ استاد شجریان میگوید «مگر میتواند جبران کند؟ برای مثال یک فردی به گوش من سیلی میزند. من درد و زخم آن را تحمل میکنم. به حکم قانون آن آقا را جلوی من نگه میدارند و میگویند متقابلاً شما هم یک سیلی به ایشان بزنید. آیا موقع نواختن سیلی، آن دردی که در صورت ایشان پیش آمده را دست من درک میکند؟! اصلاً چه حسنی دارد؟ بیاییم به کسی ستمی بکنیم و بعد چه؟! باید گفت «نه سرم را بشکان و نه در دامنم گردو بریز».
این سازندهی ساز ایرانیِ کهنهکار و همراه قدیمی استاد شجریان همچنین با گریه از خاطرات ناگفتهی خود با محمدرضا شجریان میگوید.
استاد محمدرضا شجریان خواننده پرآوازه موسیقی ایران روز گذشته در سن ۸۰ سالگی چشم از جهان فروبست. استاد شجریان علاوه بر خوانندگی و نوازندگی، دستهای هنرمندی در ساختن سازهای موسیقی داشتند. چندین ساز هم از ساختههای او مورد استفاده نوازندگان قرار گرفت. به منظور گرامی داشتن یاد استاد محمدرضا شجریان، با محمدرضا ژاله سازنده سازهای ایرانی گفتوگویی داشتیم که در ادامه میخوانید:
شما سالها در کنار استاد بودید و سازهای ابداعی که ایشان به مردم و به جامعه موسیقی معرفی میکردند و شما در طراحی آن سازها نقش داشتید. استاد شجریان با طراحی این سازها به دنبال چه هدفی بود؟
متاسفم گاهی حق و حقوق افراد نادیده گرفته میشود. من به هیچ نحوی در طراحی سازهای آقای شجریان دخالت نمیکردم. خودشان طرح میریختند و آنها را اجرا میکردند و فکر میکنم آقای نجفی نجاری بودند که به ایشان در ساختن سازها در هشتگرد کمک میکردند. اما اگر چیزی را طراحی میکردند، شبی به پیش من میآمدند و با هم دربارهی آن صحبت میکردیم.
هیچ وقت یادم نمیرود. به استاد محمدرضا شجریان گفتم سازی را که ساختهاید، مهمان دو سه ماه است. گفت چرا؟ من پیش بینی همه جا را کردم. گفتم: استاد (من تا آن زمان ۱۳۶۰-۱۳۷۰ تا ساز ساخته بودم) به تجربهی ۴ هزار تعمیری که دارم، میگویم این کار، دوام نمیآورد. استاد شجریان بعد از ۳ ماه من را صدا کرد و گفت «ژالهجان! همان پیش بینی که کردی درست از آب درآمد».
یا سنتوری که تختههایش را بغل هم چیده و سنتور کروماتیک ساخته بود. گفتم این ساز هم دارای فلان اشکال خواهد شد. باز هم این پیش بینی را کردم و مجدداً اتفاق افتاد. روزی من را صدا کردند و به دفترشان در همان عباس آباد رفتم گفتند همان فکری که کرده بودی درست از آب درآمد. گفتم تجربه میگوید، نه اینکه من چیزی را اضافه بدانم.
انگیزه چه بود؟ همان انگیزهای که بخاطر آن، پای استاد محمدرضا شجریان در اینجا یعنی خانه ما باز شد که آقای درفشانی سازی داشتند. یکی دوبار وقتی استاد درفشانی نوازندگی میکردند، به گوشهی ساز دست بردم و آن را کوک کردم. هرطوری بود، تلفنی ایشان را پیدا کردم و گفتم استاد برای چه وقتی آقای شجریان میخواند، ساز باید دو سه بار کوک شود؟ گفت معایب سازهای ما این گونه است. گفتم یکی از سازها را بیاور تا ایرادش را بگیرم. آقای درفشانی هم محبت کردند و سازی را برای ایشان درست کردم.
آقای درفشانی روزی رفتند نزد آقای شجریان و به ایشان گفتند رفتم پیش ژاله. ده تا دوازده ساز ابداعی داشتند. استاد شجریان محبت کردند و شبی با دوستان نوازنده به خانه ما آمدند و مهمان بودند. صحبت استاد محمدرضا شجریان همیشه این بود که «اگر بسازیم بهتر از این است که نسازیم.»
همین الان که نشستم، گاهی اوقات یک سازی از نظرم میگذرد. فوری بلند میشوم و آن را اجرا میکنم. درست که ساختن آن ساز هزینه دارد و به جای آن ساز میشود تار یا سه تار ساخت، ولی آن حس وطن پرستی و حس اینکه من چه وظیفهای برای موسیقی دارم، مسائل مالی را کنار میزند. من محکوم بر اینم
میرسیم به اینکه من محکومم تا یک کمانچه داشته باشم، قیچک هم که زمان شاه تقویت شد، از سازهای مضرابی هم یک تار و یک سهتار و یک سنتور؛ درحالیکه ما در کشورهای دیگر میبینیم ۵۰ مدل ساز بادی دارند. لذا این انگیزه مخصوصاً بر من فشار بیشتری میآورد. علت دوستی من و استاد شجریان همین رفت و آمدها شد. صحبت میکردیم و گاهی شبها در خلوت میآمدند. شبی به استاد گفتم ما تا کی باید دوتا ساز آرشهای داشته باشیم؟ این حرفها باعث شد تا این اندیشه هم از طرف من و هم از طرف ایشان لازم بر این شد تا چند ساز ابداعی بسازیم.
ولی متاسفانه متاسفانه متاسفانه، در کشور ما مقداری با این «سنت سنت سنت» که میگویند، پدر ما را درآوردند. نمیدانم اگر نمیخواستیم سنت را تغییر دهیم، یعنی آن مسجد زمان سلجوقی را داشته باشیم باید تا الان همان مساجد آجرچینی را میداشتیم؟ صفویه گوش نکرد و مساجدی به آن قشنگی و دارای کاشیهای لعاب را ساخت. بله مجبوریم سنت را حفظ کنیم، درست است. ولی آیا نمیتوانیم ساز جدیدی ارائه کنیم؟ استاد این همه ساز ابداع کرد و خوشحالم من هم ۱۷-۱۸ ساز ابداعی دارم. از افرادی که من را تشویق میکنند الان یکیشان روبرویم نشسته است. آقای مهندس پاوندی هرچه ساز ابداعی داشتم را از من خریدهاند. یکی از همین مشوقهاست و در نهایت قشنگی هم از اینها استفاده میکنند.
ما چرا باید تار را برمیداشتیم و شکل آن را عوض میکردیم و سه سیم کلفت میانداختیم؟ همان تار است من طراحی آن را عوض کردم و سازی را ساختم. ۵-۶ ساز بم دارم؛ متاسفانه رفتارهای منفی استادانمان باعث میشود این کار رونق پیدا نکند.
صدا و سیما صدای استاد شجریان را تا سال ۸۸ پخش میکرد. بعد از اتفاقاتی که افتاد، آقای شجریان نامهای به سازمان صدا و سیما نوشتند و گفتند نمیخواهم از این به بعد صدایم پخش شود. صداوسیما الان باید چه جایگاهی داشته باشد تا بتواند این مدتی را که استاد شجریان ممنوع التصویر و صدا بودند را جبران کند؟
مگر میتواند جبران کند؟ برای مثال یک فردی به گوش من سیلی میزند. من درد و زخم آن را تحمل میکنم. به حکم قانون آن آقا را جلوی من نگه میدارند و میگویند متقابلاً شما هم یک سیلی به ایشان بزنید. آیا موقع نواختن سیلی، آن دردی که در صورت ایشان پیش آمده را دست من درک میکند؟! اصلاً چه حسنی دارد؟ بیاییم به کسی ستمی بکنیم؟ باید گفت «نه سرم را بشکان و نه در دامنم گردو بریز».
آخر صداوسیمایی هم نیست. کوچکترین حرکاتشان هم طبق فرمان یک بزرگ دیگر است. وقتی از خودش هیچ ارادهای ندارد؛ آقای رمضانی که در اینجا حاضر است گفت خبر ۲۰:۳۰ که پخش شد، یک کلمه تسلیت از دهانش خارج نشده است که به مردم تسلیت میگوییم.
ما صبح برای مراسم استاد شجریان به بهشت زهرا رفته بودیم. هیچ معلوم نشد که برنامهی خواندن نماز چرا در ساعت شش و نیم اجرا میشود. شش و نیم صبح آخر برای مرده نماز میخوانند؟ آدم نماز صبح را هم شش و نیم نمیخواند. ایشان را غریبانه برداشتند و بردند. نمیدانم شاخهی گل روی جنازه را دیدید یا نه. دوتا زنبق بر روی تابوت بود. یعنی خانهی موسیقی نمیتوانست یک دسته گل روی تابوت ایشان بگذارد؟ انقدر گران است؟
چرا راه دور برویم؟ من ساز درست میکردم پدرم میگفت این کار شیطانی است. به هرخانهای که برود فرشته پایش را آنجا نمیگذارد. اینها را به پدرانمان تلقین کرده و یاد داده بودند. تازه زمان شاه بودند.
پدرم رادیو را روشن میکرد تا آهنگ اخبار را میزد رادیو را میبست. دوباره باز میکرد و وقتی دوباره موسیقی پخش میشد دوباره میبست. تا زمانی که رادیو میگفت اینجا تهران است و.... خلاصهاش را بگویم این است، موسیقی و روحانیت یک طناب است، یک سرش دست روحانیت و یک سر دیگرش در دست مردم حالا این بکش و آن بکش. البته که جامعه روحانیت خوششان نمیآید تا مردم ازشان ببرند و به سمت موسیقی بروند.
در نهایت خواهشم این است که این تصور ایجاد نشود که سازهای ابداعی استاد کار من است؛ یکبار خدمت استاد شجریان هم گفتم، چون پیشکسوت بودم و چندبار جاهایی بودیم که من هم حضر داشتم اشاره میکرد که «توپچی اینجاست و ما فشنگ در میکنیم». نه! همهی آن سازها، طراحیهای خود استاد بود و اگر چیزی را میساختند محبت داشتند و میآوردند تا با هم درباره آن صحبتی میکردیم. اگر نظری بود، صائب بود و گوش میکردند. به هر حال بزرگ خودشان بودند و این طراحیها خاص خودشان بود.
خاطرهای کمتر شنیده شده از استاد شجریان دارید که بخواهید برای ما تعریف کنید؟
شبی روی این صندلی که من نشستم، نشسته بودند و من پشت سر ایشان ایستاده بودم. دستم روی شانههایش بود. همینطور از پشت سر نگاهش میکردم. گفتم استاد خدا هرچه درد و بلا داری به من بدهد. همینطور که نشسته بود، سرش را برگرداند و نگاهی به من کرد و گفت چرا ژاله جان؟ گفتم استاد! تو تک کار خودتی. گفت ساعت چند است؟ گفتم دو و نیم. گفت دو و نیم است و من اینجا چه کار میکنم، پیش تو؟ ساز سازِ دیگری نیست؟ گفتم چرا. گفت «بعضی صفات واخلاقت من را به اینجا کشانده است. نه نه نه. هرکس آن چیزی را بنا بر خودش است بر ایشان واجب است». گفتم «استاد! دیگر لنگه شما نمیآید». گفت لنگه شما هم نمیآید. البته خالی نمیماند لنگهی من و شما میآید ولی من و شما نمیشود. دیدم دقیقاً درست میگویند.در خلقت، هرگز به سیما و اندیشهی من و استاد تا ابدیت شاید هرگز به این سیما و اندیشه نیاید. آن شب خیلی شب خوبی بود. خلوت زیادی داشتیم.
یک روزی هم گفت ژاله جان من چقدر به شما بابت این کارهایی که انجام دادی بدهم؟ فوری گفتم استاد جان ما چقدر تقدیم شما کنیم؟ آنچه من تقدیم شما میکنم پای ملخ به دربار سلیمان بردن است. شما در آن حد اعلا از نظر مالی و من هم رضا ژالهی کوچک شما هستم. گفت تو چرا؟ گفتم خدا را گواه میگیرم خیلی شبها من انقدر به ساز علاقه داشتم، وقتی به خانه میرسیدم با همان لباس، چرتی میزدم و پا میشدم تا صبح مینشستم و کار میکردم. گفتم استاد چه شبهایی که شما برای من آواز خواندید. با صدای شما دلم گرم بود چکش میزدم و سوهان میکشیدم. من چقدر خدمت شما بدهم؟ گفت نه از تو، نه از من.
خدا روحش را شاد کند.
زیباکلام: سرنوشت تختی برای شجریان تکرار شد