Saturday, Oct 17, 2020

صفحه نخست » ماجرای سردار حجازی و لرزش امریکا مثل بید! نمایشنامه مالیخولیایی در نیم پرده!؛ ف. م. سخن

8C441B2A-C0F1-4575-BEFA-15B0AFD0E06E.jpeg«سردار حجازی جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه گفت: ترامپ می‌گوید «آمریکا امروز امن تر شده است»، اگر آمریکا امن تر شده چرا در پایگاه‌هاتان عین بید می‌لرزید و در پیام‌هایتان خواهش می‌کنید که لختی فرصت دهید.» «خبرگزاری تسنیم»

دایی جان ناپلئون- اسدالله ترجمه کن!
اسدالله میرزا- آقا شما که هنوز چیزی نگفتین من ترجمه کنم!
مش قاسم- بابام جان یعنی زبان ام لال، آقا دروغ میگن که چیزی گفتن؟! استغفرالله!
دایی جان- قاسم خفه شو! اسدالله به این سردار امریکایی بگو، اگه راست میگه که امریکا امن تر شده، چرا توو پایگاه هاشون عین بید می لرزن و از ما خواهش می کنن که بهشون فرصت بدیم؟!
اسدالله میرزا- مومنت آقا مومنت! مومنتو سیما! آقا! مثل بید می لرزن به انگلیسی چی میشه؟!
مش قاسم- آقای شازده دروغ چرا! تا قبر آ آ آ آ! پنداری میشه، مثل بید رقص عربی می کنن! آقا خاطرتان هست، ما در جنگ ممسنی، وقتی شما تفنگ را نشانه گرفتید و وسط پیشانی آن انگلیسیا... چی؟!... زمونه عوض شده، شدن امریکاییا؟! بابام جان حالا چه فرق می کنه انگلیسیا یا امریکاییا؟! وقتی شما وسط آن امریکاییای بی ناموس را سوراخ کردید آن بی پدر یک ساعت تمام وسط میدان جنگ، عربی می رقصید و می لرزید و به شما فحش می داد!
پوری فش فشو- عمو اسدالله! چجوری دایی جان وسط امریکاییای بی ناموس رو سوراخ کرد؟
اسدالله میرزا- حالا این وسط تو فقط کم بودی که بپری وسط، اسب عربی فش فشو! نویسنده ی نمایشنامه، یادش رفته بعد از «وسط»، کلمه ی «پیشونی» رو بنویسه نابغه! اصلا نور نبوغ، توو ناصیه ات مثل نور خورشید می درخشه!
دایی جان- قاسم خفه میشی ببینیم چی داریم میگیم یا نه؟!
قاسم (با دلخوری)- آقای شازده حرف می زنن، آقا به ما میگن خفه شو! ما دیگه اگه حرف بزنیم! (در حالی که سر ش را به علامت قهر کردن بر می گرداند با کف دست می کوبد به دهان اش)

دایی جان- اسدالله تو چه جور کارمند وزارت خارجه هستی که نمی دونی مثل بید می لرزه چی میشه...
اسدالله میرزا- آقا این رو آقای دکتر ناصرالحکما بلد هستن می فرمایین قاسم رو بفرستیم ایشون رو از محکمه اش بیاره اینجا! الان حتما پای منقل نشستن وقت اومدن دارن!
دایی جان- نه! نه! دکتر مامور امریکاییاست! زمان مصدق با کرمیت روزولت فالوده می خوردن! حالا نمیخواد بید رو ترجمه کنی!
اسدالله میرزا (سرش را به گوش دایی جان نزدیک می کند و با صدای آهسته سخن می گوید)- آقا خیلی ببخشیدا! حالا اینا که فرمودین چَشم. ولی من اینا رو واسه کی ترجمه کنم؟ اینجا که غیر از آسپیران غیاث آبادی و دوست علی خره و ف. م. سخن و احمد زیدآبادی و مصطفی تاج زاده کس دیگه ای نیست؟ می فرمایین باز ترجمه کنم؟ هر چی میل جناب عالی باشه!
دایی جان (در حالی که سرش را میان دو دست گرفته)- خدایا منو بکش از دست این فامیل نفهمم نجات بده! آسپیران! سردار من! تو بالاخره با مارگارت تاچر ازدواج کردی؟ اوه! ژنرال دوستعلی! هنوز اسدالله سر به سر ت میذاره!....

*****

در این لحظه پرده از بالای تالار نه تنها پایین می آید بلکه با میله و گیره و بند و بساط کمپلت پایین افتد و در روی صحنه، خامنه ای در حالی که مثل دون کورلئونه بر روی مبلی نشسته و دست فلج اش را دراز کرده دیده می شود که اصولگرا و اصلاح طلب از حسن روحانی تا محمد خاتمی و از سردار نقدی تا سردار حجازی و از سعید طوسی تا سعید مرتضوی صف کشیده اند تا دست اش را ببوسند!

گروه همخوانی می سُرایند:
در کف شیر نر خونخواره ای
غیر تسلیم و رضا کو چاره ای!



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy