در مسیرهای ناقص و پر پیچ وخم وکم بضاعتی که روشنفکر ایرانی طی کرده و می کند و بقول صمد بهرنگی: در نهایت بشکل درخت سنجدی در باد به هر طرف خم شده وبشکل کج ومعوج درمی آید.تاریخ نگار ومحقق بزرگی چون کسروی نیزاز این کج و معوج بودن ناشی از عقب ماندگی تاریخی و جزمیت بری نبوده است.تنها شهامت ،هوش سرشار ،انضباط ،ومنزه طلبی، پاگیزگی درون وسنت شکنی او بودکه یاریش میداد تا این مسیررا به تنهائی با اشتباه کمتری بپیماید.
اما نقیصه تاریخی که به جامعه عقب مانده وخوابیده در قرون واعصار ونقش مخرب مذهب برمیگشت! با تمام آزادی خواهی وتلاش او برای روشنگری توده های مردم ورهانیدن آن ها از اوهام وخرافت مذهبی به اونیزاجازه نمی داد که جهان معاصر وتحولات عظیم آن را عمیقا در یابد و خود را از قید های جزمیتی که به گونه دیگر گرفتار آن بود برهاند. امری که در عمل اورا به نتایجی می رساند که راهی برای پاسخگوئی به جامعه جوان وتازه پا گرفته روشنفکری ایران نبود.
هر چند که کمتر روشنفکرونوجوانان جستجوگر ایرانی بعد از مشروطیت را می توان سراغ گرفت که برای مدتی با کسروی نبوده و پس از مدتی نیزدر جستجوی سوالات خود از او عبور نکرده باشد. در این پروسه ودر قدمهای آغازین، شخصیت، زندگی، مبارزه و نوشتههای ساده و تند کسروی نقشی گرامی و اثرگذاربر روی جویندگان جوان حقیقت داشت. نوشتههائی که آتشی نهفته درون خود داشته و دارند. نوشتههائی بغایت زیبا، تهییجگر، افشاءکننده و قابل درک و لمس برای خوانندگان.
مخاطبین او لایههای معین اجتماعی، نوسواد، با پایگاه طبقاتی متوسط و لایههای پائینی آن بودند.مردمی که یک انقلاب بزرگ و نسبتاً نافرجام مشروطه را پشت سر نهادهاند. خسته، درمانده، صدمهدیده از جهل و خرافه حکومت و مذهب! مخاطبینی که کسروی قصد روشنگری آنها را دارد؛ اما، " افسوس بر کسی که بخواهد مردم را زودتر از مدتی که بتوانند بفهمند، تعلیم دهد " (ویل دورانت).
نهایتاً در فراز زمانی دیگر نوشتههای کسروی خوراک محصلین و جوانان پرشوری می شود که می خواهند از قید و بندهای خانوادگی، از سنتهای عقبمانده اجتماعی جامعه مذهبی و اخلاق حاکم بر آن و عبودیت نسبت بدان بگریزند و به چالش با نظام اجتماعی برخیزند. از قلم پر شور او شور می گیرند، همراه قهرمانان و آزادیخواهانش که قلب تپنده مشروطه را ترسیم می کند در کوچهها، دربندها، بستنشینیها و میدانهای نبرد می گردند! افت و خیزها، پستی و بلندیها، اوج و فرودهای افراد و قهرمانان را در زمانهای مختلف می بینند؛ توده بی سر برآمده از دل قرون و اعصار، پیچیده در جامه فقر، جهل، عقبماندگی، حسادت، نفرت را در صفحه صفحه نوشته های او مشاهده می کنند.
به تعجب در می آیند ودرس می گیرند از همین توده میلیونی که با درک ابتدائی خود عشق به آزادی و عدالت! را جستجو می کنند.دردا که عقب ماندگی جامعه ونبود آگاهی وتشکل آن ها را برهوار بدنبال رهبرانی می کشد که برخی ره به مشروعه می برند و برخی دیگر مشروطه..
کسروی با توانائی فوقالعاده یک مورخ عادل ظرفیتهای مردم و رهبرانشان را نشان میدهد و تا آنجا که در توان دارد تلاش می کند علل این شکست، بقای عامیگری و گرفتار ماندن در دام عوامفریبان را شرح دهد و در این میان به چالش با مذهب، روحانیت و سنتهای رایج در جامعه، فرهنگ و ادبیات و رفتارهای اجتماعی می رسد. چنان برافروخته است که گاه تر و خشک در لهیب گفتار و نوشتار خود می سوزاند. گاه آتش میگیرد و گاه به تحسر، دندان بر جگر می خاید. آن جائی که سخن از نطقهای آتشین ثقهالاسلام و خیابانی است زبان به تحسین می گشاید و روح آزادیخواهی و عدالتطلبی خود و خواننده را جلا می دهد. در ارتباط با ستارخان و باقرخان، دستجات مشروطه لحنی حماسی و رزمی دارد. جولان دادن اسب در میدان تا چرخاندن تفنگ بر سر و دست!
تاریخ مشروطیت کسروی، سینمای چند بعدی مشروطیت است. سینمائی که لحظه به لحظه انقلاب را ثبت می کند و تا آن جائی که در توان دارد تلاش می کند هیچ گوشه ای را از دست ندهد و مورخی باشد که واقعیت را آنطور که گذشت بیان و ثبت کند. این ویژگی اوست که دقت می کرد به حقیقت وفادار باشد چرا که از نظر او:" زیبائی آدمی راستیپرستی اوست"!
تیغ سخنش برای دریدن پردههای تزویر و ریا و نشان دادن زشتی و پلشتی خرافه و خرافهپرستی بسیار براست. نشاندادن تزلزل شخصیتها در بزنگاههای تاریخی در قدرت و حضیض! آگاه مردی که از زمانه خود بسیار جلوتر است و این، دردی است که پیوسته او را آزار میدهد. درد جامعه خنزرپنزریها، نان به نرخ روز خورها و قاشق بر پیشانینهادهها. دردی که روح حساس او را در منگنه قرار می دهد.
از همین روست که آشفته می گردد. به هر چه که رنگی از کهنگی تاریخی، سستی، کاهلی و تذبذب دهد حمله می کند. در این حمله یکتنه کارآکتر جدی، سختکوشی، منزهطلب، استواری و هوشمندی وی، او را یاری میرساند. مردی که در مقابل تندر می ایستند و خانه را روشن می کند و تسمه از گرده گاو طوفان می کشد، بیهراس از الدروم و بلدروم آخوندها، به نقد و بررسی اسلام و تشیع می نشیند.
کسروی، چریک سالهای بعد مشروطیت و قبل از سال های سی است؛ می خواهد به تنهائی موتور کوچکی باشد که موتور بزرگ تودهها را به حرکت در آورد. این رو، آرام و قرار ندارد و هیچ ساحهای از حیات اجتماعی نیست که او بدان نپرداخته و یا حمله نکرده باشد.
در عمل از سیاست دوری می گزیند اما پیوسته در بطن و مرکز آن قرار دارد. روابط اجتماعی، فرهنگ، مذهب و ادبیات مرسوم را بباد انتقاد می گیرد و گاه ناپخته بر آنها هجوم می آورد. از این روست که عمدتاً تنهاست و بگونهای بیدفاع.
او نیز هر روز سیانور خود را بزیر دندان می نهاد و به شیوه خود بیهراس به جنگ تباهی می رفت؛ در زیر دشنه آخته ارتجاع مذهبی که پیوسته در کنار او حرکت می کرد، در کنار مردی که آب در خوابگه مورچگان می ریخت.
این عنصر پایداری، پایبندی به عقیده و رفتن به پای آن تا مرگ، از کسروی چهرهای می سازد تأثیرگذار بر بسیاری از جوانان. چهره مردی که زندگیاش با گفتارش، کردارش و عملش یگانه بود؛ در یکی از سنتیترین محلههای تبریز، حکمآوار، پیشنماز بود اما حاضر نشد موقع راهرفتن نعلینهای خود را بکشد؛ گوشه عمامهاش را لاقیدانه بر روی شانه بیفکند و مانند طاووس علین در میان توده محروم و مجذوب قدم بردارد. حاضر نشد کتاب فرانسه از دست فرو بگذارد و قرآن بر سر گیرد؛ و نان مفت آخوندی بخورد. او، نان شریف و پر زحمت بیرون کشیده از زیر سنگ را بر نان راحتش ترجیح داد.
مسلماً چنین شخصیتی تاثیرگذار در جان شیفته صدها پرسشگر پرشور عدالتخواه بود. تجسم می کنم نوجوان چهارده ساله شهرستانی را که در جستجوی آثار کسروی به تهران می رود، به شورآمده از آگاهی اندک خود، از نیروی جوانی، خیابان به خیابان کوچه به کوچه بدنبال کوچهای میگردد که دری دارد و تا، کتابفروشی پاینده را می یابد و از کسروی می پرسد و از زبان پاک و از کتابهایش و با اندک پسانداز خود کتابی چند تهیه کند تا در برگشت به خانه، خود را در قالب کسروی ببیند با فریادی از آزادی و عدالتخواهی.
کمتر روشنفکر ایرانی است که برای دورهای تحت تأثیر او و یا مخالفت با او قرار نگرفته باشد. اما این دوره نمی توانست طولانی باشد چرا که کسروی قادر نبود برای تمامی این مسیر پاسخگو باشد. شیوه نگرش او به مسائل اجتماعی از مذهب گرفته تا ادبیات و سیاست و روابط اجتماعی، دیگر جوابگوی نسل جدید نبود.
رشد جامعه تحصیلکرده، دانشگاهی و تغییر مناسبات اجتماعی، وسیعتر شدن ارتباطات و نقش احزاب و سازمانهای سیاسی و اجتماعی هر روز نقش کسروی را کمرنگتر می کرد؛ خصوصاً پرداخت نه چندان عمیق او به مذهب، ادبیات و مسائل اجتماعی و جایگزینکردن آئین دیگر و صدور احکام و قوانین جدید برای زندگی اجتماعی که در بطن خود سلب بود و شکننده. عملاً توجه جامعه روشنفکری را از کسروی کمتر و کمتر می ساخت و گاه به بازگوئی فرازهائی از او بسنده میشد.
جامعه روشنفکری ایرانی بدنبال مسائل نظری جدیدی بود که زندگی اجتماعی و به تبع آن احزاب و سازمانهای سیاسی پیش پای او می نهادند؛ از مسائل نظری، لیبرالیسم تا مارکسیسم، از حزب توده تا مبارزه چریکی، از حافظ تا شاملو و فروغ؛ اگر روشنگری کسروی برای دورههائی بسیار لازم و تأثیرگذار بود، اکنون تنها می توانست برگ زرینی باشد در تاریخ جنبش فکری و اجتماعی ایران؛ نشاندهنده مسیری باشد که روشنکفر ایرانی طی کرده است.
اگر امروز بخاطر سلطه ارتجاع و حکومت مذهبی بار دیگر این پیشبینی کسروی که:" ملت ایران یک حکومت به آخوندها بدهکار است" مصداق پیدا کرده و ورد زبان روشنفکران شده، بدان معنا نیست که باردیگر آموزههای او جوابگوی این حکومت ارتجاعی و روشنگری دینی است، بلکه ستایش از نبوغ و عملکرد مردی است که با چنین ارتجاع مذهبی و خرافهپرستی تا آخرین لحظه مبارزه کرد و جان بر سر آن نهاد؛ مورخی بزرگ، انسانی والا و گوهری کمنظیر در تاریخ معاصر ایران زمین.