کلمه
سلمان موسوی
بررسی اجمالی بر خلقیات ایرانیان از گذشته تا به امروز ، نشان از توهمی بزرگ به نام فرهنگ کهن و اصیل داشته که بدون کوچکترین درک درستی از محتوای فرهنگی و تعریف درست از زیستِ اجتماعی و تاریخی با غرور از آن نام می برند.
شواهد تاریخی بسیاری وجود دارد که بر نقش سردرگم و کمرنگ همراهی و همدلی های اجتماعی و فرهنگی در سپهر سیاسی _ اجتماعی ایرانیان تاکید میکند و در مواقعی حتی میتوان نبود نیروی اجتماعی آگاه و بیدار ایرانی را از عوامل مهم عقب ماندگی و عدم توسعه در ایران بیان کرد .
اجتماعی که در گذشته در باتلاق سنت و خرافه و یا زنجیر استبداد نتوانسته حضور موثری در جهت پیشبرد روح توسعه و مدرنیته در ایران داشته باشد و بارها با کج فهمی و بدفهمی ها نتوانسته پلکان ترقی خواهی و اصلاحات را در ایران بدون بازگشت به عقب پیش برند و اگر در جنبش مشروطه وارد عرصه سیاسی شدند ،اما در مقابل مجلسی که میخواست جمهوریت را که از اصول مشروطه بود قانونی کند، ایستادند.
اگر روزی فریاد زنده باد مصدق سر دادند و برای ملی شدن صنعت نفت حضور فعال داشتند دیگر روز فریب تزویر و زر و زور خورده و بر مصدق شوریدند و از این دست سردرگمی ها در تاریخ پر فراز و نشیب ایران کم نیست.
اما آنچه امروز بیش از تمام این نابسامانی های فرهنگی و سیاسی نگران کننده میباشد،کشاندن و یا کشیده شدن جامعه ایرانی در درههای بد اخلاقی و عاری از مدنیت است به نحوی که حتی پژوهشگران عرصه دین و اجتماع، همچون"دکترسروش" و" قاضی مرادی "درستایش شرم به نکات مهمی درجامعه ایرانی اشاره کرده اند .
جامعه ای که مات و گنگ در برابر رخدادها و فجایع بزرگ اخلاقی، سیاسی و فرهنگی، همچون کبک سرش را به زیر برف فرو برده و در شکلی تلختر حتی به این چنین اموری با بی تفاوتی چشمپوشی نموده و مسخ گشته.
واین درحالیست که در عرصه مجازی جامعه دیگر را به نمایش گذاشته است.
به راستی حقیقت جامعه ایرانی چیست؟ مسخ و سکوت بیرون یا غوغای مجاز ، که بی شک هر دو نشان از بحران و تهدیدی است که زوال اخلاقی و انسانی آینده و حال امروز ما ایرانیان را تهدید می کند .
در برِچشمانمان کودکان و زنان و مردان این سرزمین زیر خشونت و بیرحمی فقر ، بی عدالتی و خودکامگی ، با روح زخمی جان می سپارند و ما ناظران سرگشته ی کوچه های بی خیالیم!!
روز به روز بیآنکه خود آگاه باشیم به درنده های خاموشی بدل شده ایم که در غفلت همین بیداری اجتماعی، تیغی که فرادستان برما می زنند، همان تیغ را با عمقی بیشتر به فرودستان وارد میکنیم.
به راستی این روزها شرم ، واژه غریبی در سرزمین ایران است؛ جامعه امروز ایران بی شباهت به جامعه ی توصیفی "هابز" نیست که "انسان را گرگ انسان می خواند" ؛ و بی شک این جامعه رنگِ خوشبختی به خود نخواهد دید، مگر اینکه به خود آمده و در آیینه اجتماع خود را پیراسته و خود را از ساختار به گل نشسته ی اخلاق و مدنیت نجات دهد و هر کسی برای نجات گاه به گاه خود جامعه و عموم را ذبح نکند ؛ چرا که عموم مردم با پیروی و تاکید بر مسئولیت پذیری، ظلم ستیزی ، عدالت طلبی ، نقد و مطالبهگری ، همدردی و همدلی اجتماعی و بیداری، می توانند قامت خمیده ایران را برای فردای بهتر از امروز امید بخشد.
و در آخر با نقل قولی از مراغه ای گفته خویش را به پایان میرسانم
*علی مرادی مراغه ای*:
وقتی مجلس اول به توپ بسته شد، مردم در غارت اموال و فرش های مجلس ، روی قزاقان لیاخوفی را سفید کردند و حتی به درختان نیز رحم نکردند !
اندکی بعد، وقتی در تبریز، خانه ستارخان توسط روسها تخریب و فرو ریخت ، باز مردم در غارت اموال خانه ، سر از پا نمی شناختند. بعدها هم وقتی در کودتای ۲۸ مرداد خانه مصدق تخریب شد باز مردم همان غارت و تراژدی را تکرار کردند. نباید فکر کرد که غارتگران همگی ضد مشروطه بودند بلکه اکثرشان اصلاً بیطرف بودند!