ایران وایر - جواد متولی
اقلیتهای مذهبی و دینی در جمهوری اسلامی ایران با انواع مختلفی از سرکوب و نادیدهانگاری مواجه شدهاند. پس از انقلاب ۱۳۵۷ نه تنها غیرمسلمانان، بلکه برخی مسلمانان اهل سنت نیز که در جریان مبارزه علیه حکومت پیشین با انقلابیون همراه بودند، مورد غضب حکومت جدید قرار گرفتند.
«ناصر سبحانی» یکی از این افراد است. او اوایل انقلاب از حامیان تشکیل حکومت اسلامی مبتنی بر شریعت در ایران بود، اما اندکی بعد راهش را از حکومت جدید جدا کرد و در سال ۱۳۶۸ اعدام شد.
«ایرانوایر» در گفتوگو با یکی از دوستان نزدیک ناصر سبحانی، از جزئیات جدل او با «روحالله خمینی»، دوران زندگی مخفی و در نهایت دستگیری و اعدام این شخصیت اهل سنت پرسیده است.
ناصر سبحانی که در مبارزه علیه حکومت پهلوی در کردستان مشارکت کرده بود، پس از انقلاب در تشکیل «شورای مرکزی سنت (شمس)» با «احمد مفتیزاده» و سایر علمای اهل تسنن همکاری نزدیکی داشت. مفتیزاده نیز به رغم آن که اوایل انقلاب خواهان سرکوب گروههای مخالف جمهوری اسلامی شده بود، بهزودی تبدیل به منتقد حکومت شد. او سالها در زندانهای جمهوری اسلامی ماند، آزار دید، بیمار شد و سه سال بعد از اعدام ناصر سبحانی، درگذشت.
👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
به گفته یکی از دوستان نزدیک ناصر سبحانی که با ایرانوایر گفتوگو کرده است، این عالم اهل سنت بر این باور بود که اگر در ایران حکومت اسلامی بیاید، ظلمی اتفاق نخواهد افتاد، دفع فساد میشود و عدالت برقرار خواهد بود: «تصورش از انقلاب این بود. خواسته مهمش این بود که یک حکومت اسلامی حاکم شود. در آن زمان حکومت عربستان را هم نقد میکرد. به باور او حکومت آن روز عربستان هم عادل نبود. در زمان شاه او علیه حکومت فعالیت میکرد و زمانی که انقلاب شد، تقریبا تا ۹ ماه بعد از آن را درگیر انقلاب بود. امید داشت در آن ۹ ماه چیزی تغییر کرده و اصلاح بشود. وقتی مطمئن شد این اتفاق نخواهد افتاد، به طور رسمی و علنی اعلام کرد که با این حکومت مخالف است.»
دوست نزدیک ماموستا سبحانی درباره نظر مخالف احزاب کرد نسبت به مواضع این مفتی اهل تسنن، میگوید: «سپاه و ارتش با فرماندهی "[ولیالله] فلاحی"، "[مصطفی] چمران" و "علیاصغر وصالی" برای مقابله با احزاب کرد (حزب دمکرات و حزب کومله) که برای کسب خودمختاری یا استقلال از دولت مرکزی تلاش میکردند، به پاوه رسیدند و جنگ مسلحانه آغاز شد. نیروهای کرد معتقد بودند که مفتیزاده و سبحانی با حکومت مرکزی همکاری میکنند. آن موقع گفته بودند اگر او را بیابیم، میکشیم. در حالی که او مطلقا در آن مدت سر سوزنی همکاری نداشت. برای همین کاک ناصر مدتی در کوههای اطراف شهر مخفی شد.»
این فرد مطلع، میگوید ناصر سبحانی به دو نفر از نزدیکترین دوستانش، «ملا قادر قادری»، امام جمعه پاوه، و سردار «جمیل بابایی» بابت همراهی با حکومت انتقاد میکرد: «به آنها معترض شد و گفت صبر کنید ببینیم اصلا این حکومت، همان چیزی است که ما میخواستیم یا نه؟ بعد واردش شوید.»
ناصر سبحانی به مکتب «شیخ محمد عبده» وابسته و معتقد بود: «احادیث صحیح، حاصل درک پیامبر از قرآن هستند.» او برخی از احادیث را مخالف قرآن و جعلی میدانست و به همین دلیل با احکام شرعی چون «سنگسار» و «قتل مرتد» مخالف بود. ماموستا سبحانی به همراه احمد مفتیزاده و تنی چند از سیاستمداران و علمای اهل سنت و کردستان در نشستهای متعددی با مقامات در کرمانشاه، قم و تهران حضور داشتند.
حضور در کنگره قانون اساسی و سه دیدار با آیتالله خمینی که آن روزها در قم سکونت داشت، از جمله این فعالیتها در ابتدای انقلاب است.
ملاقات با روحالله خمینی
این فرد نزدیک به ناصر سبحانی، درباره دیدارهای سهگانه او با نخستین ولیفقیه جمهوری اسلامی، میگوید: «او در جریان ملاقات با آیتالله خمینی لحن صریح و مشفقانه داشت. در دیدار اول مطالبات مردم کردستان و اهل سنت را طرح کرد.»
دیدار دوم آنها بعد از آمدن چمران و نیروهای نظامی به کردستان برای مقابله با احزاب کرد بود: «بعد از رفتن چمران و نیروهایش از شهر پاوه، آیتالله "خلخالی" به پاوه رفت. خلخالی در تابستان ۱۳۵۸به عنوان حاکم شرع راهی کردستان شد. ماه رمضان بود. نیمهشب یک نفر به کاک ناصر خبر داد که خلخالی یازده شب رسیده و چند نفر را تیرباران کرده؛ بدون این که بفهمد این افراد چه کسانی هستند. کاک ناصر از شنیدن این خبر عصبانی میشود. با خواندن نماز صبح، همراه آن فرد به محل استقرار خلخالی میروند. او در آنجا با خلخالی وارد صحبت میشود و میان آنها درگیری لفظی پیش میآید. کاک ناصر از او میپرسد: "بر چه اساسی شش نفر را تیرباران کردید؟ چه کسانی بودند؟ جرمشان چه بوده؟" خلخالی در جواب میگوید: "برای من اصلا اهمیتی نداره که کی بودند و چه کار کردند، اصلا جرمی مرتکب شده بودند یا نه؟ من تیرباران کردم که حساب کار دست شما بیاید و پایتان را از گلیم خودتان درازتر نکنید." کاک ناصر در جواب میگوید: "این آن چیزی نبود که برایش انقلاب کردیم. من برای اعتراض، فردا میروم نزد آقای خمینی."»
ماموستا سبحانی که به عنوان یک عضو «شورای شمس» به خلخالی اعتراض کرده بود، فردای آن روز خودش را به آیتالله خمینی رساند و شدیدا اعتراض کرد.
به گفته یکی از حاضران در آن جلسه، او خطاب به آیتالله میگوید: «این رفتار شما با عدالت نمیخواند. مگر میشود شش انسان را بدون محاکمه و این که بفهمید جرمی داشته یا نداشتهاند، نماینده شما بیاید و تیرباران کند؟ آقای خمینی در جواب میگوید: "شما نگران نباش. هر اتفاقی که بیافتد من خودم حواسم به همه چیز هست و ظلمی به کسی نمیشود." این جواب آقای خمینی او را به شدت شوکه و عصبانی کرد. برایش قابل باور نبود که چنین جوابی از کسی بشنود که گفته است من میخواهم یک سیستم اسلامی را پیاده کنم. همانجا بود که راهش را جدا کرد.»
یکی از اصلیترین اعتراضات این عالم اهل تسنن اصل ۱۱۷ قانون اساسی بود که در آن یکی از شرایط اصلی انتخاب رئیسجمهور «شیعه بودن» ذکر شده است. او میگفت چرا باید رئیسجمهور حتما شیعه باشد؟ منبع ایرانوایر میگوید: «او نظر انتقادیاش را به آقای خمینی هم گفته بود. معتقد بود در کشوری با این همه تنوع چرا باید چنین چیزی در قانون اساسی باشد؟ شاید فرد شایستهتری باشد که شیعه نباشد.»
او پس از این اتفاقات در روزهای ابتدای پاییز ۱۳۵۸ در محل «حسینیه ارشاد»، به همراه احمد مفتیزاده سخنرانی تندی ایراد کرد. سپس برای سومین بار همراه با چند تن از دوستان خود به ملاقات روحالله خمینی رفت. فرد نزدیک به ماموستا سبحانی درباره این دیدار میگوید: «در این دیدار بین او و آقای خمینی درگیری لفظی پیش آمد. صراحتا به آقای خمینی گفت: "ما تصور میکردیم قرار است بیایید و عدالت را برقرار کنید. ولی این عدالت نیست." همانجا دوستان خیلی آرام به او میگویند او رهبر انقلاب است و ممکن است بلایی سرمان بیاورد. ولی همانجا با صدای بلند گفت: "من از چیزی نمیترسم. تا روزی که خدا نخواهد، نخواهم مرد. برای همین از مرگ نمیترسم. باید حرف حق بزنم و حق این است که ما اعتراض کنیم."»
بنا به گفته منبع ایرانوایر، ناصر سبحانی در دیدار سوم با اشاره به اظهارات روحالله خمینی در پاریس، او را «دروغگو» خواند. گفته میشود که روحالله خمینی با عصبانیت برخاست و جلسه را ترک کرد. ولی از آن لحظه به بعد، ناصر سبحانی وارد لیست سیاه حکومت شد.
درست پس از همین دیدار زندگی پنهانی حدود ۱۰ ساله ماموستا سبحانی به همراه خانوادهاش آغاز شد. او در این مدت در شهرهای مختلفی از جمله شیراز و بندرعباس با اسامی مستعار زندگی کرد. اما دختر ۷ ساله او برای آن که از تحصیل باز نماند، نزد خانواده در پاوه ماندگار شد.
دوست نزدیک ناصر سبحانی به ایرانوایر میگوید: «او در مدت زندگی مخفی، دو بار برای شرکت در کنگره اهل تسنن پای پیاده به صورت غیرقانونی راهی پاکستان شد و به ایران بازگشت. در سومین سفر، سال ۱۳۶۷به ترکیه رفت و در کنگره خاص ملت کرد که از سوی شخصیتهای اسلامی تشکیل شده بود، شرکت کرد. پس از یکی از این سفرها که حدود یک سال به طول انجامید، در پاسخ به سوال ما که پرسیدیم چرا مهاجرت نمیکنی، گفت:"من شهروند این کشورم. خودم را مسئول میدانم. میمانم و تلاش میکنم تا در حد و اندازه خودم چیزی را درست کنم."»
بازداشت و اعدام
روز ۱۲خرداد۱۳۶۸، ناصر سبحانی پس از مدتها دوری و زندگی مخفی خارج از استان کردستان، با هدف دیدار با دوستان و همفکران خود و تصمیمگیری برای محل اختفای جدید، همراه خانواده به سنندج سفر کرد تا از آنجا به مریوان بروند. هنوز یک هفته از ورود او به سنندج نگذشته بود که در شامگاه ۱۸ خرداد، نیروهای امنیتی به خانه میزبان آنها، «فاروق فرساد»، یورش بردند و ناصر سبحانی را بازداشت کردند.
خانواده سبحانی در مدت بازداشت ناصر، علیرغم تلاشها و مکاتبات فراوان با مقامات قضایی و مراجعات مکرر به «زندان سنندج»، امکان هیچ ملاقاتی با او را نیافتند. به همین دلیل از جزئیات آنچه در مدت زندان بر او گذشته بود، اطلاعی در دست نیست.
چهارم آبان همان سال، ۴۲ تن از علمای نامدار کردستان به مناسبت هفته وحدت با امضای طوماری که به حاکم شرع و دادستان کل انقلاب شهر سنندج ارائه شد، ضمن درخواست آزادی ناصر سبحانی، خواستار اجازه ملاقات او با خانواده شدند. به رغم وعده دادستان کل و نوشتن دستور کتبی ملاقات ده دقیقهای با حضور مامور دولت این اتفاق هیچگاه رخ نداد.
پدر ناصر و همسر او هم در مکاتبات جداگانه با مقامات امنیتی استان، این درخواست را تکرار کردند اما تمام نامهها بیپاسخ ماندند. همسر او «جیران علیمرادی» که در آن زمان باردار هم بود، به همراه سه دختر بزرگ او و برادر همسرش، بارها به مقامات قضایی و سیاسی و نمایندگان مجلس مراجعه کردند تا امکان ملاقات را پیدا کنند اما جز وعده، نتیجهای نگرفتند.
۲۲آبان۱۳۶۸، هنگام تولد فرزند آخر، برادر ماموستا سبحانی نامهای خطاب به او نوشت تا خانواده برای نامگذاری نوزاد کسب تکلیف کنند. این نامه به مقامات زندان تحویل داده شد. یک روز بعد ناصر سبحانی در زیر همان برگه تنها در چند جمله کوتاه ضمن پیشنهاد نام «نجیبه» برای دختر تازه به دنیا آمدهاش، نوشت که حالش خوب است.
بر اساس شواهد موجود، او چند بار از زندان سنندج به «زندان اوین» در تهران منتقل و بازگردانده شده است.
حکم اعدام ماموستا ناصر سبحانی را «آیتالله محمدی ریشهری» امضا کرده و او در ۲۸اسفند۱۳۶۸ در زندان مرکزی سنندج اعدام شده است. دوست نزدیک او به ایرانوایر میگوید: «ما شواهدی داریم که در آن شب او را به بهانه انتقال به "زندان کرمانشاه"، به دادسرای انقلاب سنندج میبرند و از او میخواهند تا توبهنامهای بنویسد. اما وقتی او حاضر به پذیرش نمیشود، به او اعلام میشود که حکم اعدام وی صادر شده است و اگر توبهنامه بنویسد در حکم تخفیف داده خواهد شد. بعد آخرین خواستهاش را از او میپرسند و او تقاضای وقت برای خواندن نماز میکند. بعد از آن نماز، حکم او را اجرا میکنند و پیکرش را مخفیانه در قبرستان "گلزار شهدا" شهر قروه دفن میکنند.»
یک ماه و نیم پس از اعدام، در ۶اردیبهشت۱۳۶۹ دادستانی در تماسی با برادرش از او خواست تا به دادستانی سنندج مراجعه کند. آن زمان خبر اعدام را به برادرش دادند و تهدید کردند که اجازه برگزاری مراسم ختم ندارد. وصیتنامه و بسیاری از دستنوشتهها و کتابهایی که هنگام بازداشت او ضبط شده بودند نیز تا این لحظه به خانواده تحویل داده نشدهاند.
واکنشها به اعدام ناصر سبحانی
اندکی بعد از علنی شدن اعدام ماموستا سبحانی، علمای اهل سنت شروع به اعتراض کردند. آنها در مکاتبه با «علی خامنهای» که تازه به مقام رهبری جمهوری اسلامی رسیده بود، اعتراض خود را اعلام کردند. ۲۵ نفر از دوستان و همفکران او هم نزد ریشهری رفتند تا به اجرای این حکم اعتراض کنند. یکی از افراد حاضر در جمع به ریشهری گفته بود: «ناصر سبحانی سلاح دستش نگرفت. هیچ شاخه نظامی نداشت و در سخنرانیهایش که در موضوعات مختلف نظریه ارائه داده، توهینی به هیچ مقام و مقدسات مذهبی نکرده بود. چرا او را اعدام کردید؟ ریشهری در جواب گفت: "بله، ناصر سبحانی حتی یک تپانچه هم برای دفاع از خودش نداشت، اما اسلحه او قلمی بود در دستش. باید بشکند قلمش که ما آن را شکستیم.»
ناصر سبحانی که ۲۱مهر۱۳۳۰ در شهرستان پاوه استان کردستان به دنیا آمده بود، به هنگام اعدام ۳۸ سال داشت. با گذشت بیش از ۳۰ سال از اعدام، مزارش سنگ قبر ندارد و تنها کاشته شدن درختی به دست پدر ناصر سبحانی نشانهای از پیدا کردن محل دفن اوست.