Thursday, Nov 19, 2020

صفحه نخست » رضاخان: حکم می‌کنم، بخش هفدهم: برکناری قاجاریان، آرمان مستوفی

Arman_Mostoufi.jpg• به مناسبت صدمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹

روز پانزدهم مهر ماه ۱۳۰۴ تلگرامی از سوی «کمیسیون مختلط نهضت ملی آذربایجان» به رضا پهلوی نخست‌وزیر فرستاده شد. این کمیسیون که تا آن روز کسی نامش را نشنیده بود، آگاهی می‌داد که: «... مردم آذربایجان از تصمیم احمدشاه دایر بر بازگشت [از اروپا] به ایران بسیار نگران هستند و با آن تلخی‌هایی که مردم ایران از خانواده قاجار به یاد دارند، اگر دولت از ورود احمدشاه به ایران جلوگیری نکند، آذربایجان چنان واکنشی نشان خواهد داد که دولت از جلوگیری و پایان دادن به آن فرو ماند.»

به‌آسانی می‌شد باور کرد که این تلگرام به اشاره رضا پهلوی، نخست‌وزیر، و توسط ایادیِ خود او و در درجه اول، فرماندهان ارتش فرستاده شده است. وگرنه در آن روزها کسی جرأت نداشت با این لحن دولت را تهدید کند.

احمدشاه، تلگرافی، چندوچون ماجرا را از نخست‌وزیر جویا شد. پهلوی در پاسخ، ماجرا را بی‌اهمیت جلوه داد و نوشت: «... یک روز عده‌ای شعار می‌دهند ما شاه را می‌خواهیم و عده دیگری خلاف آن را می‌گویند. اینها اهمیتی ندارد و ما همچنان در انتظار بازگشت اعلیحضرت هستیم.» حال، تحت تأثیر این رویدادها بود یا تحت تأثیر دوستانی در پاریس که به احمدشاه توصیه می‌کردند در فرانسه بماند، شاه با فرستادن تلگرامی به نخست‌وزیر اطلاع داد که بازگشتش به ایران برای مدت نامعلومی به تعویق افتاده است.

به این ترتیب برای رضا پهلوی که ظرف چهار سال پله‌به‌پله، از میرپنج رضاخان به فرمانده کل قوای قزاق، سردار سپه، وزیر جنگ، رئیس‌الوزراء و فرمانده کل قوا رسیده بود، مقتضی موجود و مانع مفقود بود تا پایش را روی آخرین پله بگذارد. پله تخت‌طاووس.

این تلگرام کمیسیون خودخوانده «نهضت ملی آذربایجان»، دَرِ فرستادن تلگرام‌های اعتراض و تومارها از سراسر کشور به مجلس شورای ملی و نخست‌وزیری را باز کرد.

در روزهای پس از آن هزاران تلگرام و تومار از سراسر کشور به مجلس شورای ملی و رضا پهلوی نخست‌وزیر و فرمانده کل قوا رسید که در این تلگرام‌ها و تومارها همه نکات منفی کارنامه حکومت خاندان قاجار فهرست می‌شد و امضاء‌کنندگان درخواست می‌کردند که از بازگشت احمدشاه قاجار و آنچه که آنها «از سرگیری هرج‌ومرج و آشفتگی در کشور» می‌خواندند جلوگیری شود.

احمدشاه در پاریس از این تحرکات بی‌خبر نبود. حتی یک سال پیش از آن، علی‌اصغر رحیم‌زاده صفوی که از سوی آیت‌الله سیدحسن مدرس برای راضی کردن شاه به بازگشت به کشور به فرانسه رفته بود، به احمدشاه هشدار داده بود که اگر نیاید، هواداران پهلوی ممکن است او را از سلطنت خلع کنند.

در پاسخ به این هشدار، احمدشاه گفته بود که هم با وکیلش و هم با رئیس جامعه حقوق بشر فرانسه در این باره صحبت کرده و آنها به او اطمینان داده‌اند که قانون اساسی ایران «سلطنت را در خانواده قاجاریه موهبت الهی دانسته که نسلاً بعد نسل به آنها تعلق خواهد داشت منتها ملت ایران را هم شریک در سلطنت و اداره مملکت شناخته است. یک شریک نمی‌تواند شریک دیگر را بدون رضایت او از شراکت خود خلع کند و از حقوقی که دارد محروم سازد. در نتیجه، خلع سلطنت ایران از خاندان قاجار اصولاً طبق حقوق، محال است.»

ملاحظه طرز فکر احمدشاه قاجار و طرز کار رضا پهلوی این تصور را ایجاد می‌کند که گویی این دو تن در دو جهان متفاوت زندگی می‌کرده‌اند و احمدشاه نه شناختی از ایران و تاریخ ایران داشته نه می‌دانسته که در ایران چه می‌گذرد و نه اصلاً می‌فهمید که با چه کسی طرف است.

روز پنجم آبان ماه ۱۳۰۴ هزاران تن از مردم تهران در مدرسه نظام بست نشستند و گروهی دیگر روانه خانه رضا پهلوی نخست‌وزیر و فرمانده کل قوا شدند و برانداختن سلطنت قاجاریه و تشکیل مجلس مؤسسان را درخواست کردند. نام برخی از این گروه‌ها از این قرار است:

  • اتحادیه اصناف تهران
  • ارباب جراید
  • جامعه انتقام ملی
  • جمعیت آذربایجانی‌ها
  • جمعیت بنی‌اسراییل
  • جمعیت زرتشتیان
  • جمعیت کاوه
  • سادات لاریجانی
  • کمیته نهضت ملی کرمان
  • مازندرانی‌های مقیم پایتخت
  • وکلای دعاوی
  • هیئت ارامنه
  • هیئت تجار پایتخت
  • هیئت علمیه تهران
  • هیئت متحده کردستانی‌ها

نام بسیاری از این گروه‌ها را تا آن روز کسی نشنیده بود. ناگفته پیداست که این حرکت به‌هیچ‌وجه خودجوش نبود و نمی‌توانست باشد. همه پیروان و هواداران سیاسی و نظامی رضا پهلوی بسیج شده بودند که کار را یکسره کنند.

در مدرسه نظام وسایل پذیرایی از بست‌نشینان فراهم شده بود و در زیرزمین خانه پهلوی، میز و لیست و دفتری گذاشته شده بود که مراجعان، درخواست انقراض سلسله قاجار را امضاء می‌کردند.

برخلاف ماجرای جمهوری‌خواهی، این بار پهلوی با سرعت عمل کرد و به مخالفانش مهلت نداد خود را سازمان دهند. دو روز بعد، رسیدگی به تلگرام‌های رسیده از سراسر کشور در دستور کار مجلس شورای ملی قرار گرفت و دو روز پس از آن، در نهم آبان ۱۳۰۴، ماده واحده انقراض پادشاهی خاندان قاجار و تفویض حکومت موقت به رضا پهلوی نخست‌وزیر تا تشکیل مجلس مؤسسان و تجدید نظر در قانون اساسی، با امضای ۷۷ نماینده از ۱۰٢ نماینده مجلس شورای ملی که در تهران حضور داشتند در دستور قرار گرفت.

بحث‌های مجلس شورای ملی درباره این ماده واحده عمدتاً روی سه موضوع بود: سلسله قاجاریه، رضا پهلوی و قانون اساسی. موافق و مخالف، حتی نمایندگانی با نسب قاجاری مانند محمد مصدق، متفق‌القول بودند که کارنامه خاندان قاجار قابل دفاع نیست. و باز هیچ‌کس درباره خدمات رضا پهلوی و لیاقتش در اداره امور مملکت حرفی نداشت. عمده حرف مخالفان از جمله محمدتقی بهار، حسن تقی‌زاده، یحیی دولت‌آبادی، حسین علاء، آیت‌الله سیدحسن مدرس و محمد مصدق این بود که تصویب این پیشنهاد مغایر قانون اساسی است و مجلس شورای ملی حق ندارد خلاف قانون اساسی رأی بدهد. مصدق قرآنی و شمایلی از پیامبر اسلام از جیب بغل درآورد و به قرآن قسم خورد که مخالفت او با انقراض قاجاریه به صلاح مملکت است و سپس از مجلس خارج شد. چند تن دیگر از طرفداران مدرس و دربار هم از مجلس خارج شدند.

ماده واحده با ۸۰ رأی موافق در برابر ۵ رأی مخالف به تصویب رسید. تقی‌زاده، علاء، مدرس و مصدق پس از صحبت کردن در مخالفت با ماده واحده، جلسه را ترک کردند و در رأی‌گیری شرکت نکردند. در نتیجه آنها را هم می‌شود جزو مخالفان شمرد و گفت که ماده واحده انقراض قاجاریه با اکثریت ۸۰ رأی در برابر ۹ رأی تصویب شد. ۱۳ نفر هم غایب بودند.

ساعت دو بعدازظهر روز شنبه نهم آبان سال ۱۳۰۴ صدای شلیک ۱٢ تیر توپ پایان ۱۳۰ سال پادشاهی خاندان قاجار را اعلام کرد.

واکنش احمدشاه به تصمیم مجلس در خلع قاجاریه تنها ارسال تلگرافی از پاریس بود با این مضمون که وی تصمیم مجلس را نمی‌پذیرد و هنوز خود را پادشاه ایران می‌داند. چه کار دیگری می‌توانست بکند؟

اما در تهران در همان روز صدور اعلامیه احمدشاه، عموهای او و دیگر شاهزادگان قاجار، مطمئناً نه با میل قلبی، نزد رضا پهلوی رفتند و به او تبریک گفتند.

احمدشاه در پاریس بود اما برادرش محمدحسن میرزا ولیعهد، در کاخ گلستان با نگرانی منتظر بود که با او چه خواهند کرد. چند تن از شاهزادگان قاجار و خدمتگزاران وفادار در اطرافش جمع شده بودند و همه گریه می‌کردند.

ساعتی بعد سرتیپ عبدالله امیرطهماسبی، سرتیپ مرتضی یزدان‌پناه، سرتیپ محمد درگاهی و سرتیپ کریم بوذرجمهری وارد دربار شدند و به محمدحسن میرزا ابلاغ کردند که باید همان روز ایران را ترک کند. مأموران رضا پهلوی که اکنون با عنوان «والاحضرت» از او یاد می‌کردند، با همکاری مسئولان دربار قاجار به مهرو موم کردن خزاین، تالارها، انبارها و اتاق‌ها پرداختند.

در اندرون هم زن‌های حرم احمدشاه در حال گریه و زاری بودند. برای ترک کاخ سلطنتی به زن‌ها یک روز بیشتر وقت داده شده بود اما پدران چهار همسر عقدی احمدشاه (بدرالملوک، خانم‌خانم‌ها، افسر و لیلی) همان شب به دربار رفتند و دخترانشان را به خانه خودشان بردند.

زنان صیغه‌ای احمدشاه و چند تن دیگر از زنان درباری، روز بعد به خانه بزرگ «ملکه جهان» مادر احمدشاه در خیابان امیریه تهران نقل‌مکان کردند و به این ترتیب، آخرین حرم و خواجه‌سرا در ایران بسته شد.

فراهم آوردن تدارکات سفر و خداحافظی‌ها به‌سرعت انجام شد و کاروان اتومبیل‌ها و کامیون‌های حامل محمدحسن میرزا، چند تن از همراهانش و محافظان همان شب تهران را به مقصد قصرشیرین ترک کرد. در عراق، محمدحسن میرزا به بغداد رفت و به خانواده پدرش محمدعلی‌شاه پیوست که پس از مرگ او در راه بازگشت به ایران بودند. آنها همگی سپس از طریق بیروت راهی اروپا شدند.

در میان نویسندگان تاریخ آن دوره ایران، تنها کسی که از احمدشاه به نیکی یاد کرده، حسین مکی است. به‌نوشته مکی، احمدشاه به مشروطیت وفادار و با قرارداد ۱۹۱۹ مخالف بود و همین مخالفت باعث سرنگونی او شد. درباره وفاداری احمدشاه به مشروطیت حرفی نیست اما با توجه به انقلابی که علیه پدرش محمدعلی‌شاه رخ داده بود که به خلع او از پادشاهی، پناهنده شدنش به سفارت روس و اخراجش از ایران انجامید، مگر احمدشاه می‌توانست موضع دیگری در برابر مشروطیت داشته باشد؟ اما نادرستی ادعای حسین مکی درباره مخالفت احمدشاه با قرارداد ۱۹۱۹ قبلاً در بخش مربوط به قرارداد توضیح داده شده و نیازی به تکرار نیست.

درباره انقراض قاجاریه، عبدالله مستوفی، تاریخ‌نگار اواخر قاجار و دوره پهلوی می‌نویسد: «... این مسافرت‌های هر دو سال یکبار احمدشاه از یک طرف سردار سپه را به فکر سلطنت انداخت و از طرف دیگر مردم را نسبت به شاه لاقید نمود.»

به اعتقاد عبدالله مستوفی: «... احمدشاه از دست دادن تاج و تخت خویش را بیشتر به این مسافرت‌های بی‌موقع خود مدیون است. او پادشاهی بود که جز دریافت ماهانه حقوق سلطنتی و تبدیل آن به لیره و فرانک و انتقال آن به بانک‌های خارجی هیچ کاری برای ملت خود نمی‌کرد و اگر مردم در امور جمهوری‌خواهی مقاومتی بروز دادند، برای ضدیت با جمهوری بود نه برای هواخواهی از شخص او زیرا شخص او و شخصیت او قابل هواخواهی نبود. کسانی که برای این پادشاه خیلی شور و واویلا راه می‌اندازند در آن دوره نبودند که ببینند مردم چگونه از این رویه غیرعاقلانه او عصبی هستند. تکان دادن جامعه احتیاج به پاره‌ای اقدامات داشته که با طرز سلطنت سلطان احمدشاه، پادشاه ضعیف‌النفس و بی‌کفایت وجود خارجی نمی‌یافته است.»

درباره تغییر سلطنت قاجار، ایرج میرزا که خود از خاندان قاجار بود، چنین سرود:

فکر شاه فطنی باید کرد --- شاه ما ابله و گول و خرف است

نشود منصرف از شهر فرنگ --- این همان احمد لاینصرف است

و ابوالقاسم عارف قزوینی سرود:

خوشم که دست طبیعت گذاشت در دربار --- چراغ سلطنت شاه را بر دریچه باد

درباره احمدشاه، محمدتقی بهار که از مخالفان پهلوی بود و در مجلس شورای ملی هم با انقراض قاجاریه مخالفت کرد، می‌نویسد: «... احمدشاه از سردار سپه می‌ترسید. بارها گفته بود که من از این مرد متنفرم و بی‌اندازه از چشم‌های او وحشت دارم.»

بهار همچنین درباره احمدشاه می‌نویسد: ... او از مردم مأیوس است، از سردار سپه می‌ترسد، از ایران بدش می‌آید. مکرر گفته بود «مگر من خلق شده‌ام که همیشه این دیوارهای خراب را ببینم؟».

علی‌اصغر رحیم‌زاده صفوی، روزنامه‌نگار، پس از دیدار و گفتگو با احمدشاه در اسفند ۱۳۰۳ در گزارشی برای آیت‌الله مدرس، نوشته بود: «... شاه به سلطنت علاقه دارد اما به قدری راحت‌طلب و جبان (ترسو) شده است که حد ندارد. زندگی در اروپا این حالت را شدت داده. ابداً عزم و اراده در او باقی نمانده است.»

یحیی دولت‌آبادی در خاطرات خود نوشته که شخصاً از محمدحسن میرزا شنیده است که شاه به برادرش گفته بود: «به چشم خود دیدیم که مردم ایران با پدر ما [محمدعلی‌‌شاه] چه معامله کردند. پس باید تحصیل مال کرد و تا روزی که ممکن است در ایران ماند و بعد هم به هنگام ضرورت به یک مملکت آزاد رفت و در آنجا آسوده زندگی کرد.»

سیروس غنی درباره انقراض قاجاریه می‌نویسد: «... دودمان قاجار بی‌سروصدا و به چشم برهم زدنی منقرض شد. از بسیاری جهات مبارزه‌ای در کار نبود. طرف مقابلِ رضاخان، جوانکی ترسو و خودخواه بود که به میهنش علاقه‌ای نداشت و حتی حاضر نبود به آنجا بازگردد. مدت‌ها پیش از آنکه رضاخان پا به صحنه نهد، اعتبار قاجار از بین رفته بود و شهرت آزمندی، سودجویی، تن‌آساسی و بی‌تفاوتی احمدشاه به سرنوشت خود بر سر زبان‌ها بود.»

احمدشاه در نهم اسفند ۱۳۰۸، به سبب بیماری قند، چاقی مفرط و سِل کلیوی در سن ۳٢ سالگی در بیمارستان آمریکایی نویی سور سن Neuilly-sur-Seine در حومه پاریس درگذشت و طبق وصیت، در آرامگاه خانوادگی قاجارها در کربلا به خاک سپرده شد.

به‌نوشته روزنامه‌های آن زمان فرانسه، از احمدشاه ثروتی معادل ۷۵ میلیون فرانک فرانسه به‌جا ماند. پس از مرگ احمدشاه، محمدحسن میرزا خود را پادشاه قانونی ایران اعلام کرد ولی کسی به اعلام او اهمیتی نداد.

احمدشاه از ثروتی که داشت، چیزی به برادر و ولیعهدش محمدحسن میرزا نداد و فقط وصیت کرد مستمری اندکی به او داده شود که به‌زحمت کفاف هزینه زندگی‌اش را می‌داد. محمدحسن میرزا که در تنگدستی زندگی می‌کرد در سال ۱۳٢۱ در سن ۴3 سالگی در شهر کوچک میدن هِد Maidenhead واقع در ۴۵ کیلومتری غرب لندن درگذشت و مانند پدر و برادرش در کربلا به خاک سپرده شد.

به تهران برگردیم، جایی که رضا پهلوی، رئیس حکومت موقت، وقت را تلف نکرد و بلافاصله انتخابات مجلس مؤسسان را به جریان انداخت. یک ماه و چند روز پس از خلع قاجاریه توسط مجلس شورای ملی، مجلس مؤسسان روز پانزدهم آذر ۱۳۰۴ به ریاست صادق صادق در تهران افتتاح شد و شش روز بعد، در روز ٢۱ آذر با اکثریت ٢۵۷ رأی موافق در برابر ۳ رأی ممتنع، رضا پهلوی را شاهنشاه ایران، و سلطنت را در خاندان او موروثی اعلام کرد. هشتم بهمن ۱۳۰۴ رضاشاه با صدور فرمانی، پسر شش ساله‌اش محمدرضا را به ولیعهدی برگزید.

شاید بد نباشد بدانید که در آن مجلس، اسماعیل‌خان قشقائی به‌عنوان نماینده جهرم و شیخ خزعل به عنوان نماینده محمره (خرمشهر) شرکت داشتند.

در جریان انقراض قاجاریه، تفويض ریاست حکومت به رضا پهلوی و سپس پادشاهی پهلوی، مراجع تقليد و روحانیون بلندپایه نه تنها مخالفتی نکردند بلکه با فرستادن تلگرام‌های فراوان پادشاهی رضاشاه را تبریک هم گفتند از جمله آیت الله‌العظمى محمدحسین نائینی، آیت‌الله‌ مرتضی آشتیانی و آیت‌الله محمدرضا زنجانی و از نجف، آیت‌الله‌العظمى سید ابوالحسن اصفهانی و آیت‌الله آقا ضیاءالدین عراقی (اراکی) تلگرام‌های تبریک برای رضاشاه فرستادند. علاوه بر روحانیون شیعه، برخی از روحانیون سنی از جمله محمد مردوخ نیز پادشاهی رضا شاه را تبریک گفتند. آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی از کسانی بود که از پادشاهی پهلوی حمایت کرد و در مجلس مؤسسان به سلطنت رضاشاه رأی داد.

آیت‌الله سید حسن مدرس هم هرچند در مجلس مؤسسان شرکت نکرد، ساکت بود. تنها مخالفتش این بود که گفت مجلس شورای ملی قانوناً حق ندارد انقراض قاجاریه را اعلام کند. اما بعد که مجلس مؤسسان تشکیل شد و سلطنت را به پهلوی تفويض کرد، این ایراد خود به خود برطرف شد.

اکنون که با فاصله زمانی به رویدادهای آن دوره می‌نگریم می‌بینیم که پس از انتصاب رضاخان به نخست‌وزیری، انتقال حکومت از قاجاریه به پهلوی عملاً اتفاق افتاده بود و این مجلس مؤسسان فقط تشریفات قانونی این انتقال را انجام داد.

تنها بحث جدی که در آن مجلس مطرح شد، پیشنهاد سلیمان اسکندری، لیدر حزب سوسیالیست بود که با موروثی شدن سلطنت مخالفت کرد. خلاصه حرف اسکندری این بود که رضا پهلوی با خدماتی که کرده، لیاقتش برای پادشاهی را در عمل به اثبات رسانده اما چه تضمینی وجود دارد که فرزند و نواده‌های او هم همین لیاقت و کاردانی را داشته باشند؟ بر این اساس، سلیمان اسکندری پیشنهاد می‌کرد که انتخاب جانشین رضاشاه پهلوی با مجلس شورای ملی باشد و نه موروثی. این پیشنهاد به اندازه کافی رأی نیاورد و رد شد.

عبدالله یاسائی، نماینده سمنان و دامغان، هم با واژه «شاهنشاه» مخالفت کرد. استدلال او این بود که اتفاقاً به همت رضا پهلوی ملوک‌الطوایفی در ایران برافتاده و ما شاهانی نداریم که پهلوی بخواهد شاه شاهان باشد. شاهان کشورهای خارجی هم که فرمانبر شاه ایران نیستند. بنابراین واژه شاهنشاه عملاً منسوخ و بی‌معناست. به این پیشنهاد رأی گرفتند و فقط یک رأی آورد.

بقیه کارها به‌سرعت پیش رفت. روز ٢۵ آذر ۱۳۰۴ رضاشاه پهلوی به مجلس شورای ملی رفت و سوگند خورد و تقریباً چهار ماه بعد، بعدازظهر روز یکشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ مراسم تاجگذاری او در تالار برلیان کاخ گلستان برگزار شد.

در فاصله چهار سال و نه ماه و ٢٢ روز، از کودتای سوم اسفند ۱٢۹۹ تا ٢۵ آذر ۱۳۰۴، که میرپنج رضاخان فرمانده یکانِ همدانِ فوج قزاق، شد اعلیحضرت رضاشاه پهلوی شاهنشاه ایران، خود ایران هم بسیار تغییر کرده بود.

ایران از دوره تاریخی- اجتماعی ملوک‌الطوایفی که تا آن زمان یک ساختار پذیرفته شده، جاافتاده و حتی رسمی بود وارد دوره دولت- ملت شد. خان‌ها و فئودال‌ها در شمال و جنوب و شرق و غرب کشور یکی پس از دیگری از بین رفتند و حاکمیت دولت، که پیش از کودتا از محدوده شهر تهران فراتر نمی‌رفت، به سراسر کشور گسترده شد.

پیش‌تر یادآوری شد که تا پیش از کودتا، چشم دولت‌ها هر ماه به‌دست سفارت انگلیس بود که آیا کرامت می‌کنند که این ماه هم ٢۰۰ هزار تومان بدهند یا نه. چرا؟ چون خزانه خالی بود، پرداخت حقوق کارمندان دولت عقب می‌افتاد، مالیات‌ها را خان‌ها و فئودال‌ها وصول می‌کردند و اغلب چیزی به دولت نمی‌دادند. درآمدِ آن بخش از گمرکات را که در گرو وام‌های قبلی خارجی نبود، خان‌ها و حاکمان ولایات، حتی بستگان شاه، خودشان به جیب می‌زدند. بازرگانی رونق نداشت زیرا راه نبود و همان راه‌های کاروان‌رو هم امن نبود.

اما وقتی به بررسی دوره نخست‌وزیری رضا پهلوی می‌رسیم، دیگر نامی از وام یا کمک مالی این یا آن سفارتخانه به میان نمی‌آید. در روزگاری که درآمد نفت خیلی زیاد نبود، درآمد گاز وجود نداشت و پهلوی اصرار داشت که تحت هیچ شرایطی دست وام‌خواهی جلوی بیگانگان دراز نکند، فرض بر این بود که هزینه اداره مملکت باید از مالیات مردم تأمین شود. او برای سرمشق دادن به رجال و توانگران در پرداخت مالیات، خودش هر سال مالیات بر درآمدش را به دولت می‌پرداخت.

محمد مهران، کارمند بلندپایه وزارت دارایی، در خاطراتش به ابراهیم صفائی، روزنامه‌نگار، گفته است که در سال‌های ۱۳۱۶-۱۳۱۷، در اوج قدرت و سلطنت رضاشاه، به‌دستور وزارت دارائی، اظهارنامه مالیاتی رضاشاه را بررسی کرده و میزان مالیات را بیش از مبلغی که حسابدار رضاشاه محاسبه کرده بود تشخیص داد. موضوع به اطلاع رضاشاه رسید و او چک مبلغ اضافی مالیات را هم امضاء کرد و پرداخت.

در روزگار نخست‌وزیری رضا پهلوی، خزانه پر نبود ولی آن‌قدر داشت که دولت بتواند حقوق کارمندانش را مرتب و سر وقت پرداخت کند و همچنین هزینه سرکوبی یاغیان در چهارگوشه کشور را بپردازد و گاهی هم مانند ماجرای بختیاری‌ها و شیخ خزعل، بعداً این هزینه را از خود آنها پس بگیرد. قوانین مملکت و دستورهای دولت به سراسر کشور می‌رسید و اجرا هم می‌شد. شماری از اصلاحات پهلوی را پیش‌تر برشمردیم. خود او بعدها گفته بود که مهم‌ترین خدمتش در این دوره، بازسازی ارتش ایران و برقراری خدمت نظام وظیفه اجباری بوده است.

این اصلاحات لازم و ملزوم یکدیگر بودند؛ تا پول نبود، نمی‌شد ارتش ایجاد کرد، تا ارتش نبود، نمی‌شد امنیت را برقرار کرد و بدون امنیت ثروتی تولید نمی‌شد که بتوان از آن مالیات گرفت. و البته سیستم ملوک‌الطوایفی هم مانع اصلی بر سر راه همه این اصلاحات بود. کاری که رضا پهلوی کرد، شکستن این دور تسلسل بود. رؤسای دولت‌های قبلی، شخصیت‌های موجه، پاکدامن و وطن‌دوستی چون حسن پیرنیا و حسن مستوفی، توانایی شکستن این دور تسلسل را نداشتند. پهلوی این کار را کرد. و برای انجام این کار، همچنان‌که پیش‌تر در موارد متعدد توضیح داده شد، خیلی هم وسواس رعایت قانون را نداشت. مخالفان پهلوی روی این قانون‌شکنی‌ها خیلی تأکید می‌کنند. غلط هم نمی‌گویند.

اما این واقعیت را هم نباید از یاد برد که در آن سال‌ها، هر پیروزی رضاخان مردم افسرده ایران را دلگرم و به آینده امیدوار می‌کرد. در آن روزگار رضا پهلوی محبوب‌ترین شخصیت ایران بود. او از محبوبیتی برخوردار شده بود که پس از ستارخان در ایران سابقه نداشت. پهلوی به‌صورت نماد عینی آرزوهایی درآمده بود که ایرانیان ده‌ها سال بود در سر داشتند.

یک نکته دیگر که امروز شاید اصلاً به نظر نیاید اما در زمان خودش بسیار اهمیت داشت، مسافرت‌های رضا پهلوی به نقط مختلف کشور بود. اهمیت این سفرها هنگامی آشکار می‌شود که به یاد بیاوریم زمامداران دوره قاجار معمولاً از تهران بیرون نمی‌رفتند. فتحعلی‌شاه قاجار یک بار برای ابراز پشتیبانی از عملیات نظامی عباس‌میرزا علیه روسیه در تیر ۱٢۰۵ تا سلطانیه زنجان رفت و بار دیگر در سال ۱٢۱۳ برای وصول مالیات فارس تا اصفهان رفت و در همان شهر درگذشت.

در دوره قاجار رسم بود که ولیعهد حاکم آذربایجان باشد و در تبریز اقامت کند. غیر از این سفرهای تهران- تبریز، سفر محمدشاه به مشهد برای جنگ با حاکم هرات احتمالاً تنها سفرش به بیرون از تهران بود. ناصرالدین‌شاه سه سفر به اروپا رفت و در طول نزدیک به پنجاه سال سلطنتش پنج شش سفر به ولایات ایران انجام داد اما جانشینش مظفرالدین‌شاه، غیر از ولایات مسیر سه سفرش به اروپا، به هیچ جای دیگر ایران مسافرت نکرد. ناصرالدین‌شاه گاهی برای شکار و تفریح به جاجرود و دره‌های اطراف رود کرج هم می‌رفت. محمدعلی‌شاه فقط از تبریز به تهران آمد و از تهران به تبعید رفت. احمدشاه غیر از ولایات مسیر سه سفرش به اروپا به هیچ نقطه دیگر ایران سفر نکرد.

غیر از پادشاهان، صدراعظم‌ها و وزیران نیز از تهران بیرون نمی‌رفتند مگر برای رسیدگی به املاک خودشان. پس از ده‌ها سال، رضاخان اولین وزیرجنگی بود که شخصاً برای رسیدگی به وضعیت قشون به ولایات می‌رفت. همین که مردم می‌دیدند نخست‌وزیر، و بعداً شاه، به ولایت آنها رفته و برای رفع مشکلات و بهبود کارها دستورهایی صادر کرده، خوشحال و به آینده امیدوار می‌شدند. این سفرها در ایجاد محبوبیت برای رضا پهلوی و رضاشاه بعدی، تأثیر فراوانی داشت.

ادامه دارد



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy