دوست محترمی، در فیس بوک سوال کرده اند:
بزرگ ترین ترس تان در زندگی از چیست؟
خدمت شان نوشتم:
ترس های من که بسیار است ولی یکی از بزرگ ترین آن ها، ترس از ترسیدن از آدم های جاهل و سکوت کردن به خاطر این ترس است.
همین ترس بود که در سال ۵۷ ما را به چنین روزی انداخت.
ترس از توده ی مردم.
ترس از هیجان زده ها.
ترس از ذوب شده ها.
ترس از شیدایان.
ترس از جان بر کفان.
نتیجه ی این ترس، سکوت بود و در بدترین حالت دنباله روی.
اما این وضعیت کماکان پا برجاست و این ترس همچنان باقی ست.
اگر در آن زمان ترس از مردم هیجان زده بود، امروز ترس از اینترنتیان جان بر کف (!) است.
ترس از شیدایان مجازی.
ترس از ذوب شدگان در شخصیت های مختلف سیاسی.
چند روز است دست و دل ام می لرزد که مطلبی بنویسم با عنوان:
شاهزاده رضا پهلوی! از بیانیه نوین و تاثیرات آن چه خبر؟
چند روز است دست و دل ام می لرزد که مطلبی بنویسم با عنوان:
جنابان اصلاح طلبان! از جشن و شادی تان به خاطر روی کار آمدن بایدن چه خبر؟
چند روز است می ترسم مطلبی بنویسم در باره ی تحریم بین المللی ورزش ایران و این که آخر کار چه شد؟
آری.
سر ی که درد نمی کند دستمال نمی بندند.
ترس، موجب حفاظت است و گاه ترسیدن عین خِرَد.
در جامعه ای که هوچی بازی، بیداد می کند.
در جامعه ای که قداره بندان مجازی، گاه از قداره بندان حکومتی در زدن سر و زبان منتقدان پیشی می گیرند.
در زمان جنگ، در جایی که هر لحظه جان در خطر بود، مربیان ما به ما آموختند که ترسیدن موضوعی طبیعی ست. کسی که نترسد، مشکل روانی دارد و انسان عادی یی نیست. اما آدم سالمی که با دشمن می جنگد، باید این ترس را تحت کنترل خود در آورد و نگذارد که ترس بر او فرمان براند.
و ما امروز نیز در چنین وضعیتی هستیم؛ به دست گرفتن مهار ترس، و تاختن به قلب دشمنان آزادی و حقیقت.