زیتون
سخنرانی دو هفته پیش عبدالکریم سروش در نسبت میان «دین و قدرت» معرکهی آرا شده و البته حواشی متعددی را هم بهدنبال داشته است. مطابق معمول اغلبِ نظریههای ایشان، کژخوانی و روایتهای سستی از آن هم رایج شده و مبنای نقد و نظر قرار گرفته است. حتی کسی پس از درگذشت مصباح یزدی از حلول روح او در سروش نوشته بود! ظاهرا پنجاه درصد ماجرا درست است چون عبدالکریم سروش اینبار از موضوعی سخن میگوید که پروژهی فکری و عملی مصباح یزدی بود اما مواجههی سروش با آن متفاوت است؛ به قول حافظ: من و انکار شراب این چه حکایت باشد/ غالبا اینقدرم عقل و کفایت باشد.
آقای سروش در این نظریه بهاختصار میگوید:«دین یک قدرت است. اسلام از وقتی متولد شد از منظر یک قدرت متولد شد. قرآن یک کتابی ست که بر قدرت تاکید می کند و پیامبر یک شخصیت اقتدارگرا بود که معنی قدرت خوب میفهمید و آگاهانه از آن بهره میگرفت و میکوشید از این قدرتی که خودش بهنام دین [اسلام] تولید کرده و به صحنه آورده، پاسداری کند. او میدانست این قدرت مثل هر قدرت دیگری با دیگر قدرتها وارد تعامل میشود. بده بستان میکند با قدرت های دیگر منجمله با قدرت سیاسی و این قدرت برای تثبیت خود به یکی از چیزهایی که احتیاج قوی دارد همین ارعاب و ترساندن است. گاهی ما اسم «قدرت» را میآوریم فکر میکنیم عمل مذمومیست. مخصوصا یکی بعد از لیبرالیسم، یکی هم بعد از انحطاط تصوفِ ما قدرت چیز مذمومی شمرده میشود. ولی خب اینگونه نیست و بدون قدرت قدم از قدم نمیشود برداشت و ما قدرت لزوما بد نداریم. میشود که قدرت و اقتدار جنبه مثبت و نیکویی هم داشته باشد»(تلخیص از نگارنده است اما به رویت آقای سروش هم رسیده است. متن کامل را اینجا ببینید)
و اما چند نکته:
۱. آنچه عبدالکریم سروش در این سخنرانی گفته است، پیشتر هم شنیده شده است غالبا از سوی مستشرقین و اسلامستیزان. اما مطابق معمول نظریههای قبلی ایشان اعم از «قبض و بسط شریعت» و «بسط تجربه نبوی»، سروش در پرداختن به این موضوعها متدلوژی خودش را دارد و این متد قضیه را شنیدنی و خواندنی و متفاوت میکند. در اینجا تفاوت اصلی هم این است که سروش وفاداری به دین را در این نظریه لحاظ میکند و مصلحانه سخن میگوید و خشونتهایی را که رخ داده است انکار نمیکند بلکه آن را غیر دینی و غیراسلامی و حتی غیراخلاقی نمیخواند و از آنها دفاع جدی دارد. خلاصهاش این است: بازی قدرت همین است. دین اسلام و شخص محمد هم مستثنی نیستند. به«زبان» امروز در مورد دیروز قضاوت نکنیم و حرفهای امروز را به «زبان» دیروز نزنیم.
۲. توییتر فارسی، برخلاف کارکرد اصلی این پلاتفرم، جایی برای برجستهسازی و درج خبر نیست بلکه محل کنشگری است. غلبهی این پلتفرم و کارکرد آن نزد نخبگان سیاسی، عدهای را وسوسه کرده است که نظریهی سروش را هم در ۲۸۰ کاراکتر طرح و نقد کنند؛ نظریهای که سروش دست کم ۳۰ جلسه را برای طرح آن سپری کرده است و پشتوانهی چند دهه اسلامشناسی و اسلامپژوهی و مطالعه قرآن و سنت را دارد. حاصل این برخوردهای توییتری غالبا مغالطهی پهلوانپنبه است. در نوشتهای جداگانه و همزمان آفت این مغالطه را با طرح دو نمونه از توییتر آقای عطاالله مهاجرانی آوردهام. (در اینجا بخوانیدش)
۳. خیلیها این نظریهی سروش را حمل بر تجدیدنظر کلی او گرفتهاند. بعضیها او را از اسلام خارج و گروهی از اسلام رحمانی اخراج کردهاند. اما سروش در ابتدای سخنرانی خود از یک «غفلت» سخن میگوید و نه یک تجدیدنظر. بهگمانم سخن همین است. سروش حداکثر آنچه را پیشتر به آن تصریح نداشت و یا نمیگفت یا نگفته بود، اقرار میکند. تناقضی کلی در ادعای فعلی و ادعاهای قبلی سروش دربارهی دین و پیامبر اسلام دیده نمیشود. من بیش از هر کس تاثیر محمدرضا نیکفر را در این تصریح و اقرار نمیتوانم نادیده بگیرم. وقایع تاریخی دهه گذشته و حتی مهاجرت و زیست دوگانهی سروش هم بیتاثیر نیستند اما پرداختن به این موضوع فرصتی جداگانه میطلبد.
۴. انتقاد و ایرادی که بر نظریهی اخیر سروش میتوان گرفت همان انتقادی است که بر نظریات پیشین او هم نسبتا وارد است و آن مهمترین بحث دینی سده اخیر، یعنی چگونگی تشخیص میان عرضی و ذاتی دین است. سروش «اجتهاد» را راه حل میداند اما نمیگوید مرجع داوری میان «اجتهاد»ها چیست؟ اجتهاد دینی، «علم» نیست و اگرچه از برخی روشهای منطقی بهره میگیرد اما روشی علمی نیست. بههمین خاطر معلوم نیست تکلیف ما با اجتهاد فردی که مرتد را محکوم به اعدام میکند، چیست؟ حتی نمیپرسیم با ابوبکر بغدادیها و مصباح یزدیها چه باید کرد، میپرسیم چرا همین اکثریت فقهای فعلی شیعه و سنی را ندیده بگیریم و بر مبنای آن دست دزد را قطع نکرد؟
به تعبیری دیگر: نام دقیقتر اجتهاد «فتوا» است و فتوا قائم به شخص است و روندی سیستماتیک برای تولید آن وجود ندارد بلکه یک «ماشین» است. جمعی هم بسپرد باز هم ماشین است. اگر هم بنا باشد روندی سیستماتیک را به آن تحمیل کرد، از درون فرو میپاشد و حاصل آن غلبهی علم بر دین و در نهایت حذف دین است.
۵. انتقاد دیگری که بر سروش وارد است و چندگانه است، متدلوژی اوست. این نظریه ظاهرا با نظریه و زبان رویاهای رسولانه است بیان نمیشود و سروش در متد خود به همان ترجمه و تفسیر قرآن اکتفا میکند و سخنی از تعبیر به میان نمیآورد. معلوم نیست که چرا سروش در اینجا قرآن را ترجمه میکند و به تفسیر المیزان ارجاع میدهد؟ استناد او به برخی از روایات هم نوعی مغالطه مصادره به مطلوب به چشم میخورد. (تمام این ادعاها را باید جداگانه و مفصل در جای خود مطرح کرد).
وقتی خدا میخندد!؛ احمد زیدآبادی