در پی یورش قوای چترباز و کماندو به دانشگاه تهران در اول بهمن ۱۳۴۰، ابوالحسن بنیصدر که عضو کمیته دانشجویان دانشگاه تهران وابسته به جبهه ملی و مسئول اداره جنبش اعتراضی آن روز بود، در اول اسفند ماه ۱۳۴۰، توسط مأموران ساواک دستگیر شد و تا اواخر خرداد ۱۳۴۱ در زندان موقت شهربانی زندانی بود. گزارش روزهای زندان را برای همسرش عذرا حسینی که در تاریخ ۷ شهریور ۱۳۴۰ با او ازدواج کرده بود، نوشته است.
بمناسبت ۴۱ ام سالگرد انتخاب ابوالحسن بنی صدر به بعنوان اولین رئیس جمهور منتخب تاریخ ایران در ۵ بهمن ۱۳۵۸، دست نوشته های ایشان تحت عنوان «یادداشتهای زندان خطاب به همسرش» منتشر می شود. مقاله زیر، پیشگفتار این کتاب است که توسط فیروزه بنی صدر، دختر ابوالحسن بنی صدر و عذرا حسینی، که کتاب را نیز تنظیم کرده است، نوشته شده است.
انقلاب هدیه نسل جوان به ایران کهن است
در پی یورش قوای چترباز و کماندو به دانشگاه تهران در اول بهمن ۱۳۴۰، ابوالحسن بنیصدر که عضو کمیته دانشجویان دانشگاه تهران وابسته به جبهه ملی و مسئول اداره جنبش اعتراضی آن روز بود، زخمی و مدتی را مخفی شد. اما با گذشت حدود یک ماه، بر آن شد کارخود را در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه، از سر بگیرد. در اول اسفند ماه ۱۳۴۰، بهنگام رفتن به محل کار خود، توسط مأموران ساواک دستگیر شد و تا اواخر خرداد ۱۳۴۱ در زندان موقت شهربانی که، دیرتر، زندان کمیته نامگرفت و در پی کودتای خرداد ۶۰، زندان توحید خوانده شد، زندانی بود. بنیصدر همراه حدود ۶۰ دانشجوی دیگر و عدهای از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی، نظیر آقایان دکتر سنجابی، دکتر صدیقی، دکتر آذر، دکتر بختیار و دکتر خنجی زندانی بود. این سومین بار بود که او زندانی میشد: بار اول در تابستان ۱۳۳۱ در پی اعتراض به انتشار سند مجعول در باره پولگرفتن حسین مکی، دبیر جبهه ملی آن روز از انگلیسیها توسط سرهنگ یمنی، مدیر روزنامه آرام، دستگیر و به مدت ۱ روز زندانی شد. بار دوم، در زمستان ۱۳۴۱، در پی یورش ساواک به اعضای سازمان دانشجویان وابسته به جبهه ملی، با هدف انجام انتخابات قلابی، بدون سر و صدا دستگیر و بمدت بیشتر از یک ماه، در زندان قزل قلعه زندانی شد. همزمان، دانشجویان در دانشگاه تهران و رهبران جبهه ملی در مجلس سنا، در اعتراض به این انتخابات، تحصن کردند.
گزارش روزهای زندان را برای مادرم، عذرا حسینی که در تاریخ ۷ شهریور ۱۳۴۰ با او ازدواج کرده بود، نوشتهاست. من، برای اولین بار در سال ۱۳۹۵ از وجود دست نوشتههای زندان مطلع شدم. آنها را در اختیار گرفتم و با اشتیاق فروان خواندم. شوقی که مطالعه آنها در من برانگیخت، برآنم داشت دست نوشته را تنظیم و در دسترس مطالعه همگان قرار دهم.
پدرم بلحاظ وجود قسمتهایی از نوشتهها، که به او و همسرش، مادرم، مربوط میشوند، نخست مایل به انتشار کامل آن نبود. اما به باور من، نوشته ارزش تاریخی داشت و متعلق به تاریخ بود و میباید بیکم و کاست منتشر میشد. پدرم با این نظر موافقت کرد.
نوشته از دو بعد جاذبه و اهمیت دارد: آشنائی بیشتر با روحیه و احساس و طرز فکر یکی از چهرههای شناخته شده جنبش دانشجویی که ۲۷ سال بعد از آن، نخستین منتخب ملت ایران و رئیس جمهور کشور شد و آشنائی با یکی از پر حادثهترین دورههای تاریخ ایران و جهان که منجر به انقلاب بزرگ مردم در سال ۱۳۵۷ گشت. و نیز، نوشته مروری بر ادبیات ایران و جهان است. پدرم که اهل مطالعه است، خود را موظف کرده بود، در زندان، روزی یک کتاب بخواند. چکیدهای از هر کتاب، همراه با تحلیل و نظر خود را برای همسرش مینوشت. با مطالعه این یادداشتها، خواننده با محیط فرهنگی نسل جوان ایران و دنیا در آن برهه از تاریخ آشنا میشود.
این نوشته، تاریخی است زیرا نسلی را که در عرصه سیاست پا گذاشته و مصمم بود برای استقلال و آزادی وطنش مبارزه نماید، نیک میشناساند. و گرچه زمان این نوشته متعلق به بیش از نیم قرن پیش است، دارای دو ویژگی درخشان است:
- از منظر نظری، استحکام و وسعت فکری که در ۲۷ سالگی بنیصدر از آن در برخوردار بوده است و شهادت زمان بر وفاداری او به اصول راهنمای خود، استقلال، آزادی و رشد بر میزان عدالت. یادداشتها میگویند، در همانسالها، او بکار دقیقکردن تعریفها از اصول و بازیافتن بیان استقلال و آزادی بودهاست.
- استمرار امرهای واقع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بررسی شده که همچنان گویای حال و روز کنونی مردم ایران هستند.
1- ابوالحسن بنیصدر متعلق به نسلی بود که ضربه و تحقیر کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را با تمام وجود لمس کرد و مصمم شد راه رهبرش، دکتر مصدق، را ادامه دهد و به نتیجه برساند تا که خود و نسلهای آینده، در وطنی مستقل و آزاد، زندگانی کنند. زمان نگارش این یادداشتها، «دوره اصلاحات در ایران» است؛ «اصلاحاتی» که حکومت امریکا به شاه تحمیل کرده بود. دکتر علی امینی، نخست وزیر آن دوره، به مردم و نیروهای سیاسی مخالف شاه و دانشجویان، وعده تحول از درون رژیم برای رسیدن به اهدافشان را میداد. شکست اصلاحات، در واقع، شکست هر نوع اصلاحات در نظام استبدادی را نویسنده در یادداشتها مشاهده و پیش بینی میکند. نسل پس از انقلاب ۱۳۵۷، این سه جمله نویسنده را نیز لمس و تجربه کرده است:
ـ «نسل جوان در همه جا به این نتیجه رسیدهاست که پیش از آزادی و استقلال میهن، هیچ کار اساسی میسر نیست و هیچ اصلاحی تا وقتی که مردم گلو زیر چکمه دارند، عملی نخواهد بود»؛
ـ «رئیس دولت دستور میدهد و معاونِ معاون او از پذیرفتن و اجرای دستور امتناع مینماید. و باز هم ایشان (دکتر امینی) قادر به اصلاحات هستند و مبارزه با فساد مینمایند، زهی پررویی!»؛
ـ «بیچاره امینی که ظاهراً آرزویش تحقق یافته، امروز وزیر شده و فردا باید بمیرد، مسلم است که بمحض سقوط دولتش برفرض آنکه فرصت فرار پیدا کند، حیات سیاسیش خواهد مرد. چقدر بدبختند آنها که به عنوان وزارت دلخوشند، وزیرند و نام وزیر دارند. اما این دیگرانند که وزارت میکنند و اینها نقششان همان نقش عروسکهای خیمه شب بازی است».
2- ابوالحسن بنیصدر پس از تجربه شکست جنبش ملی نفت و در زمان تجربه «اصلاحات»، دریافت که راه حل، بدیلی است که محل عملش، بیرون از رژیم شاه و داخل ایران (مستقل از قدرتهای خارجی) باشد. جانبدار انقلاب شد و روش آنرا نیز، جنبش عمومی دانست. از اینرو، او بارها جملهای که بیانگر هدف و رسالتی بود که برای خود و نسلش میشناخت را تکرار میکند: «انقلاب هدیه نسل جوان به ایران کهن است». بدینسان، در همان زمان، در کار تشخیص و توضیح فکر راهنما و روش جنبش همگانی مردم ایران بود. در این باره، به مبارزین هم بند خود و به همسرش توضیح میدهد که او نه تنها، انقلاب را به بعد سیاسی آن محدود نمیکند، بلکه خواستار انقلاب در تمامی ابعاد زندگی است، خواستار تغییر نظامی است که در آن، شهروندان اسیر روابط مسلط - زیر سلطه و ناتوان از شکوفایی و رشد هستند. از آنجا که انقلاب را حرکتی برای خروج از روابط مسلط - زیر سلطه میداند، روش آن را نه خشونت که خشونتزدایی میشناسد. در این باره، از جمله مینویسد: «ناچار شدم برای چندمین بار انقلاب را تعریف کنم. آیا واقعاً زد و خورد توأم با خون ریزی انقلاب است؟ آیا انقلاب مفهومی دیگری ندارد؟ چرا، اما گمان میکنم از آنجا که غالب انقلابها توأم با خونریزی بودهاست، ما تا لفظ و کلمه انقلاب را میشنویم، باید فوراً به یاد خون و جنگ انقلابیون با نیروهای قهریه بیفتیم؟ فیالمثل از انقلاب فرانسه، روسیه، مصر، چین و ... حرف میزنیم. اما از آنچه در هند روی داد و انقلاب به مفهوم واقعی کلمه بود، بعنوان انقلاب هند، یاد نمیکنیم. در هند، چه کردند. هیچ، استعمار را برداشتند و یک حکومت کاملاً مجهز ملی را بجای آن، نهادند و این حکومت، تمام روابط کهنه را که جامعه را بیحرکت نموده بود، بر هم زده و میزند و بجای آن، روابط نویی برقرار میکند و ایناست انقلاب، انقلاب واقعی» و «گفتم که اگر سلطه استبدادی پدر و مادر در سلول سازنده جامعه (خانواده)، شکسته و می شکند، این انقلاب بسیار مهمی است که نسل جوان تحمیل میکند. آیا انقلاب دگرگونی روابط نیست؟ آیا ما تنها میخواهیم خون بریزیم و خونمان را بریزند؟ و دیگر، کاری نمیماند که انجام دهیم؟ بیگمان خیر. انقلاب یعنی ایجاد حرکت در جامعه اسیر سلطهها، در خانواده، در گروه، در طایفه، در طبقه، در حکومت، سلطه از بالا وجود دارد و نسل جوان، یکی پس از دیگری این سلطههای تاریخی و بسیار قدیمی را دارد از میان میبرد و ایناست انقلاب واقعی».
3- ابوالحسن بنیصدر که پیرو راه و روش دکتر مصدق بود و استقلال و آزادی را هدف و روش میشناخت. عدالت را بعنوان میزان، نیز، از اصول راهنمای مبارزه خود میدانست. از اینرو، علی بن ابیطالب را الگو قرار میداد: «از علی بعنوان رئیس حکومت، بعنوان معلم و بعنوان یک انسان انقلابی، بعنوان پدر و بعنوان عضو جامعه سخن گفتم و مخصوصاً براین نکته تکیه کردم که او نخستین کسی است در جهان که نمایندگی طبقه محروم را در مبارزه با طبقه مرفه پذیرفت و برسر دفاع از منافع اکثریت، جان باخت... البته علی هرگز برآن نبود که از راه زور طبقه مرفه را از بین ببرد، بعکس او تنها میخواست جامعه مرفهی بوجود آورد که بتدریج امتیازات و ثروت میان عموم ملت تقسیم و تعدیل گردد».
4- اما ابوالحسن بنیصدر که مدام دعوت به انقلاب میکرد، عامل و مسبب انقلاب را استبداد میدانست، چرا که برای بقای خود، نیازمند بستن روزافزون همه فضاهای زندگی است. در پاسخ به هشدار رئیس ساواک، سرلشگر حسن پاکروان، نسبت به خطری (تحت سلطه روسیه کمونیستی درآمدن ایران) که فعالیتهای جبهه ملی و اعتراضات دانشجویان برای کشور ببارمیآورند، میگوید: «قبلاً از جنابعالی میپرسم، بین آقایان اعضای هیأت اجرائی (جبهه ملی) کدامیک چپ هستند و میخواهند مملکت را بسوی انقلاب خونین بکشانند؟» و ادامه میدهد: «اگر واقعاً به آنچه میگویید معتقدید، باید هم امشب به زندان موقت شهربانی و به زندان قزل قلعه بروید و دست دکتر سنجابی را ببوسید و از همه معذرت بخواهید. اگر شما دکتر سنجابیها را عاصی کردید و مجبور نمودید به خانهشان بروند، جانشین آنها همان چپ روسی خواهد بود که شما از آن بیش از ما بیم دارید. آیا بنظر شما دکتر سنجابی عامل بلوا بود.... تیمسار، این کارهاست که مملکت را بسوی یک انقلاب خونین میکشاند. شما وقتی مذاکره را بعنوان راه حل مشکلات قبول نمیکنید، در واقع به مردم میگویید: پیش بسوی انقلاب». و نیز، بنیصدر جمله گویایی از قول نهرو، در باره انقلاب فرانسه میآورد که درسی آموزنده برای نسلهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ است: «باید دانست که افکار و شرایط اقتصادی هستند که انقلابها را بوجود میآورند. ...بعضی ابلهان که قدرت را در دست دارند و در مقابل هر چه با فکر ایشان جور درنمیآید، کور میباشند، تصور میکنند انقلابها بوسیله عدهای عناصر ماجراجو و انقلابی و ناراحت که به تحریک مردم میپردازند، صورت میگیرد. در صورتیکه این به اصطلاح ماجراجوهای شورشی کسانی هستند که از وضع موجود ناراضی میباشند و میل دارند آنرا تغییر دهند».
5- ابوالحسن بنیصدر که شاهد نقش بنیادهای استبداد، از جمله ارتش، در بازسازی استبداد، با انجام کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بود، براین باور شد که تنها از راه جنبش همگانی یا انقلاب، میشود نه تنها آن را بمثابه ستون فقرات استبداد، خنثیکرد، بلکه مدافع حرکت مردمش نیز گرداند. در واقع، مردم نه در کودتای نظامی داخلی و نه در مداخله خارجی میتوانند نقش فعالی داشته باشند. تنها زمانی میان مردم و ارتش پیوند ایجاد میشود که ارتش به این واقعیت پی میبرد که اگر به رویارویی با مردم ادامه دهد، خود را کاملاً از مردم میبرد و امکان بقای خویش را از بین میبرد. بنیصدر از قول نهرو مینویسد: «همیشه یک انقلاب وقتی به مرحله بحرانی میرسد که افراد ارتش یعنی مهمترین ابزار و پشتیبان فشار دولتی از تیراندازی بروی برادران خودشان خودداری و سرکشی کنند». نسل انقلاب شاهد آن بود که جنبش همگانی، با شعار: برادر ارتشی، چرا برادر کشی، و با اهدای گل به سربازان و افسران، روشی کاملاً خشونت زدا بکار برد و ارتش را به پیوستن به انقلاب دعوت کرد. این روش سبب شد - بقول فرماندهان ارشد ارتش شاهنشاهی- «ارتش مثل برف آب شود...» و اکثر ارتشیان حامی انقلاب بگردند.
6- بنیصدر بانی حرکت سیاسیای بود که در بستر جنبشهای تاریخی ایران انجام گرفتنی باشد. از منظر او، یکی از شاخصترین آنها، جنبش ملی کردن نفت به رهبری دکتر مصدق بود. احساس وظیفه او نسبت به ثمر و به پیروزی رساندن جنبش بر اصول راهنمای استقلال و آزادی را این چند جمله، معلوم میکنند: «گفتم این فرمان تقدیر است که پیروزی انقلاب الجزایر و ملی شدن صنعت نفت همروز باشد، این مصدق سردار پیر بود که تمام ملتها را به گسستن زنجیرهای اسارت برانگیخت و پیروزی ملت الجزایر، پیروزی مصدق است چه او به همه انسانهای مبارز با استعمار تعلق دارد. و در پایان بیاناتم، سخنانم لحن حماسی یافت و گفتم این وظیفه ما، وظیفه مقدس ماست که مصدق را در برابر تاریخ روی سفید کنیم، ما نمیتوانیم و نباید در حالی که شاگردان ما، استادان پیکار برضد استبداد و اسارت شدهاند، تسلیم ننگ و زبونی و اسارت شویم. وظیفه ما، وظیفه مقدس ماست که تا پیروزی بجنگیم. نبرد را آن قدر ادامه دهیم، تا بار دیگر اشک شوق از دیدگان پیشوای ملت سرازیر شود... گفتم چشمان پرفروغ مصدق بزرگ نگران پیکار شماست».
7- سراسر این نوشته سرشار از عشق به ایران و وطن است. اما بنیصدر که خود را از فعالین ملی میدانست، وطن دوستی به بهای تخریب دیگر ملتها و یا سلطه بر آنها را بشدت نفی میکرد. برای هم بندهای خود، تعریفی از ناسیونالیسم بر اصل موازنه منفی ارائه میکرد: «آقای... مدعی بود که ناسیونالیزم یعنی مکتب اصالت ملت و سرانجام و پس از دو ساعت بحث، به اینجا رسیدیم که ناسیونالیزم در جهان امروز دارای مفهوم برتری طلبی نیست. ناسیونالیزم، یعنی مبارزه با تجاوزهای اقتصادی و سیاسی و از لحاظ سیاست جهانی، ناسیونالیزم طالب برابری همهء ملتها باید باشد. اگر ناسیونالیزم دارای یک مفهوم روشن و انسان پسند باشد، آن وقت، همه را در بر میگیرد. ناسیونالیزم را در مفهوم مبارزه با تجاوز میتوان تعمیم داد و شامل مبارزه با تجاوز طبقه یا یک گروه نیز نمود و گفت ناسیونالیزم مبارزه با هرگونه روحیه تجاوز طلبی اعم از خارجی یا داخلی است و در این معنی، مورد موافقت همه مردم خواهد گرفت. اما اگر ناسیونالیزم، اصالت ملت (را) در این مفهوم بدانیم که ملت اصل اول است و هرگاه لازم شد، ملت برای بقای خود، حق تجاوز دارد، اگر ناسیونالیزم را قبول نوعی انتخاب اصلح بدانیم، جز آنها که افکار ناپخته و نارسی دارند، هیچکس این مفهوم را قبول نخواهد کرد. جهان ما و عصر ما، عصر تجاوز نیست. و اگر این اصل را در روابط ملتها بپذیریم، حیات ملی ما دائم در خطر نیستی است. در جهان غولها، حق قوی در حمله به ضعیف را باید محکوم کرد نه تشویق. تازه برفرض که ما قویتر هم میبودیم، نمیباید طرفدار تجاوز باشیم و بگوئیم اگر لازم شد، فیالمثل، باید روسیه و عراق... را تصرف نماییم. چه روحیه تجاوز، روحیه سخیفی است و وقتی ما میدانیم برای همه امکان زندگی هست، چرا ما به دنبال تجاوز برویم و این کار غیر انسانی را تشویق و یا بعنوان اصل قبول کنیم».
8- استبداد همیشه عملکرد خویش را با تحقیر مردم توجیه و خود را ناچار از سلطه بر مردمی پست تبلیغ میکند. اما ساختن دمکراسی امری پویا است و بالیدن آن به میزان رشد حقوق و کرامت و شخصیت انسان و مردم است. از اینرو، رهبرانی میطلبد که هم به مردم علاقه داشته باشند و هم احترام بگذارند. بنیصدر بر لزوم محترم شمردن مردم و شخصیت قائل شدن برای آنان، مکرر، تأکید میکند. در باره نهرو مینویسد: «معمار شخصیت ملت هند و شخصیت جامعه انسانی است. هستند کسانی که حکومت استبدادی برقرار میکنند و کارخانه و راه و ساختمان میسازند اما این پیشرفت نیست. تا وقتی محیط آزادی فراهم نیاید، استعدادها نمیشکفند. در جامعهای که استعدادها مجال پرورش ندارند نمیتوان منتظر اصلاح بود و توقع پیشرفت داشت. ملت برای پیشرفت و برای بدست آوردن سرعت دائم روزافزون در پیشرفت، نیازمند شخصیت است. آنها که شخصیتی برای ملت قائل نمیشوند در واقع چنان جنایتی مرتکب میشوند که هیچ اصلاحی از قبیل برپا کردن چند کارخانه و ساختن چند راه نمیتواند با آن برابری کند. این نهرو که چون معلمیتوانا بکار تربیت ملتی است که از لحاظ جداییهای مذهبی، آداب و سنن گوناگون و زبانهای مختلف و تعصبات، در دنیا بینظیر است و این مرد توانا در چنین محیطی بیآنکه بیسوادی ملت، وجود تعصبات و ... را بهانه قرار دهد، انتخاباتی انجام داد که از لحاظ آزاد بودن کم نظیر بود» و ادامه میدهد: «نهرو، به این ترتیب خدمت بزرگی به انسانیت نمودهاست. او ثابت کرد که در همه جا، در صورتیکه وجدان بیداری در اداره کنندگان مملکت باشد، میتوان انتخابات آزاد را انجام داد و افسانه دمکراسی بدرد شرق نمیخورد، افسانه دروغی است که استعمار برای ادامه تسلط خود براین کشورها، ساخته است. یکی نیست از این آقایان که میگویند آزادی هنوز برای شرق زود است، هنوز فلان درصد از مردم این مملکت بیسوادند، بپرسد چه وقت در این کشورها آزادی وجود داشته است که معلوم شود مردم نمیتوانند آنرا تحمل نمایند؟ تاریخ شهادت میدهد که جنبش عمومی وقتی صورت میگیرد که مردم مصمم به بازیافتن احترام به خود و دیگران هستند». از اینرو، بنیصدر چنین مینویسد: «آنها که وظیفه اصلی و اساسیشان تربیت نسل جوان است و باید تا میتوانند در بالا بردن شخصیت مردم مملکت بکوشند... ». این لزوم احترام به نقش، شخصیت و کار مردم را به عوامل استبداد نیز گوشزد میکند: «وقتی یک جوان میبیند که یک سرهنگ که مثل او دانشگاه دیدهاست و بیست سال هم خدمت کرده، تازه کارش اینست که در خیابانها بدنبال دانشجویان بیفتد که آنها را دستگیر کند، آیا میتواند برای خود سرنوشت بهتری را پیش بینی کند؟ این نشانه بیکاری نهان است. شما برای سرهنگها که هیچ برای سرتیپها و سرلشکرها و سپهبدهایتان کار ندارید. بازپرس سکوت کرد و من از او خواستم جواب بدهد و بگوید آیا در مملکتی که کار یک سرهنگ تا این اندازه کوچک و تحقیرآمیز باشد، جوانان دانشجو میتوانند امیدوار باشند که آینده باین ترتیب روشن است؟». و بلاخره از نظر بنیصدر، رهبرانی در دل مردم جاودانی میشوند که مردم را دوست بدارند: «پیوند علی با دلهای مردم و محبت متقابل که او به انسانها و انسانها به او داشتند، بود. از برکت این پیوند بود که علی بدست طوفان زمان از میان نرفت و بر زمان، بر امواج آن، بر طوفان آن غلبه کرد و خود چون موجی عظیم شد که سراسر حیات را فرا گرفت».
9- بنیصدر، علم، دانش و مطالعه را لازمه موفقیت جنبش عمومی میدانست. از اینرو، در دورهِ عضویت او در کمیته دانشجویان دانشگاه وابسته به جبهه ملی ایران، این کمیته قبول شدن در امتحان را شرط ماندن در عضویت این سازمان گرداند. فرصت زندان را از جمله برای مطالعه تاریخ انقلابها و جنبشهای ملتهای دیگر، مغتنم شمرد تا از ضعف و قوتهای آنها، پند بیاموزد. او مینویسد: «گفتم که من از این پس سعی میکنم تنها به امور علمی بپردازم و وقتی علت را خواست، توضیح دادم که بسیار لازم میبینم که نسل جوان بخوبی موقعیت خویش را دریابد و با علم و بینش قدم در راه مبارزه گذارد. تنها در این صورت است که میتوان امید داشت این مبارزه حیات ملی را نجات خواهد بخشید».
10- به شهادت تاریخ، هیچ حرکت اجتماعی یا جنبشی بدون آرمان، روی نمیدهد و اگر هم روی دهد و به آن عمل نشود، بجایی نمیرسد و در نظام پیشین میماند. زیرا باور و عمل به آرمان است که دید و فضای عمل انسان را خارج از محدوده متعین روابط قوا، باز و امکان پذیر میکند و به او توان میدهد تا فریب وسوسههای قدرت را نخورد. شاید یکی از اساسیترین تأثیرهای آرمان، جسارت دادن به انسان برای پا نهادن در میدان مبارزه و پذیرفتن خطر باشد: «ما از انجام وظیفه روی برنتافتهایم، به میهن و به آرمان بزرگ: برون کشیدن حیات از کام شیر، وفادار ماندهایم...». بنیصدر که دکتر امینی با نیت فعلپذیر کردن او، به وی پیشنهاد مقام معاونت شهرداری تهران را داده بود، فریب معامله کردن آرمان با «واقع گرایی» را نخورد. متوجه آن بود که واقع و عمل گرایی تنها بکار توجیه عمل در محدوده روابط قوا و مستحکمکردن پایههای استبداد میآید و نوعی خودکشی سیاسی است، زیرا استبداد نه تنها مانع کوچکترین اصلاح است، بلکه پس از استفاده از افرادی که میفریبد، آنها را بیاعتبار و حذفشان میکند. او در باره شعار محوری مبارزه با فساد حکومت امینی، چنین مینویسد: «وقتی قانون اساسی نادیده گرفته شد، دولت مبارز با فساد!! ادعا کرد که در صلاح ملت وضع قانون نموده و آنرا بمورد اجرا خواهد گذارد. مردم این مملکت این حرف را قبول نکردند و قبول نمیکنند. اما انتظار میرفت آقای دکتر امینی و وزرایش لااقل خود آنچه را ادعا میکنند بپذیرند و اکنون معلوم میشود بر جامعه ما هیچ نظمی، حتی نظم من درآوردی آقای امینی نیز حکومت نمیکند. هیچ معلوم نیست کدام قانون و چه مقرراتی محترم است که به استناد آن بتوان دادخواهی نمود و این قابل تحمل نیست»؛ «کار دولت امینی یکسره شده و جناب ایشان رفتنی شده، چه انسان بدبختی! آن قدر تسلیم شد تا مفتضح شد. حالا که مفتضح شدهاست اجباراً باید جای خود را به دیگری بدهد. با فساد مبارزه کرد، نتوانست و تسلیم شد. او در هیچ یک از برنامههای خود توفیق اجرا نیافتهاست. تیمساران زندانی نیز یکی پس از دیگری آزاد شدند و داستان مبارزه با فساد نیز به پایان رفت».
11- بنیصدر به اهمیت اصول راهنما در جنبش و در زندگی شخصی هر انسان آگاه بود. اگر سالها بعد به او، لقب تئوریسین انقلاب ۱۳۵۷ داده شد، بخاطر دقیق کردن تعریفهای اصول استقلال، آزادی و رشد بر میزان عدالت، هم بعنوان هدف و هم بعنوان روش مبارزه جنبش عمومی بود. او «موازنه عدمی» (قول مدرس) و «موازنه منفی» (قول مصدق) را بسط داد تا اصل راهنمای عقل مستقل و آزاد بگردد. برای نشان دادن اهمیت انتخاب هدف، سرنوشت بابا سرگئی رمان تولستوی را عبرتآمیز میداند: «وقتی هدف نداریم، وقتی به درستی نمیدانیم چه میخواهیم بابا سرگئی هستیم. از این قطب عقبگرد میکنیم و رو به قطب دیگر میآوریم. و باز عقب گرد میکنیم و به قطبی تازه روی میآوریم. و وقتی هدف مشخص میشود که دیگر امکانات ما به حداقل رسیدهاست». راز ثبات سیاسی کم نظیر بنیصدر در طول بیش از شصت سال مبارزه را، به یقین، میتوان در کوششی دانست که برای بسط دادن موازنه عدمی (یا موازنه منفی به معنی خروج از روابط قوا) بعنوان اصل راهنما انجام داده است.
12- بنیصدر علم، اراده، ایمان، شجاعت، مقاومت، ادب و پاکیزگی را خصلتهای اساسی رهبری میدانست. از اینرو، به آموزش و پرورش خود و دعوت دیگران به آموختن و بکار بستن و پرورش این خصلتها، میپردازد: «دانشجویان هم باید توجه داشته باشند که به یک نسل انقلابی تعلق دارند و باید دارای روحیه و اخلاق انقلابی باشند، نباید کاری کنند که برای کسی مجال خورده گیری بماند». در باره شخص خود مینویسد: «من براثر سالها مقاومت و قبول انواع سختیها در برابر پول و شهوت، خودم را تأثیرناپذیر ساختهام و اکنون لازم است عملاً راه استقامت در برابر زندان و شکنجه را نیر بیآموزم. آینده نشان خواهد داد که برد با کیست».
مطالعه این نوشته شخصی بنیصدر به همسرش در اوائل ازدواجش، فرصت نادری به خواننده میبخشد تا با خصوصیات شخصیتی او، با خلوتش، با افکار درونیاش، با فضای خانواده و فرهنگیاش از زاویه دیگر آشنا گردد. قصد ندارم تمام خصوصیات شخصیت و ویژگی های اخلاقی او را بررسی کنم. بدینخاطر، به یک چند از آنها که بنظرم چشمگیر هستند، اکتفا میکنم.
1- ابوالحسن بنیصدر در خانواده ای مذهبی بزرگ شدهاست و در حالی که معتقد به دین اسلام است و به وظایف دینی عمل میکند، در طول عمرش، به دریافتها از دین بسنده نکرده و کاری یگانه را به انجام رساندهاست: بازیافت اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی. باوجود این، او هیچگاه خود را نه در یافتههای خود و نه، بطریقاولی، در محدوده محیط و باور های رایج، زندانی نکردهاست. با کنجکاوی در پی یافتن نکات مثبت در تجربههای ملتها، فرهنگها و افکار دیگر بود و هست. ابائی نداشت و ندارد که، از آنها، آنچه را ستودنی مییابد، بیان کند. در مورد استقامت مائو در مبارزه برای استقلال چین چنین مینویسد: «میدانی که من کمونیست نیستم اما مقاومت، ایمان، شجاعت، قدرت اراده را دوست دارم. و مبارزه مائو سرشار از ایمان و شجاعت و اراده است». وسعت دیدش را گستره مطالعات او بدست میدهد: از ادبیات ایران تا ادبیات هند، روسیه، اروپا، امریکای شمالی و جنوبی و از ادبیات اجتماعی-سیاسی تا رمانها در باره حدیث زندگی. بدین روش، او توانست ویژگیهای فرهنگ استقلال و آزادی را بیابد.
2- بارآمدن در خانوادهای متمول مانع نشد که نسبت به قشرهای استثمار شده جامعه احساس مسئولیت بکند. او مینویسد: «(گردانندگان مملکت) چون خود در رفاهند و تمام امتیازات مملکت مال آنهاست بخود میگویند هر چه هست، مائیم. ملت یعنی چه، ... اینها وقتی میبینند کسی از رفاه نسبی برخوردار است، تعجب میکنند، چرا او بخاطر دیگران و مردم مبارزه میکند، چه آدمهای بدبختی! برای من، قابل تصور نیست {و میپرسم} چگونه ممکن است در میان بیست میلیون بدبخت، خوشبخت زندگانی کرد؟»
3- بنیصدر سخت مخالف روابط سلطه و سلسله مراتب اجتماعی بود و هست. آن را مغایر با کرامت انسان میدانست و میداند: «عصر ما، عصر کوشش و مبارزه برای انسان شدن است، برای دست یافتن به ارزشها و حقوق تازهای، برای حرکت است، برای از بینبردن رسم زشت و بسیار زشت آقائی عدهای قلیل و بندگی جامعه است، برای نجات حیات ملی است. سراسر وجود ما لبریز از ایمان است. اگر جز این بود، خود به خطر مرگ افکندن حماقت بزرگی بود».
4- ابوالحسن بنیصدر تصمیم به مبارزه برای استقلال و آزادی را بعنوان هدف اساسی زندگیاش، با آگاهی کامل از الزامات شخصی و خانوادگی که میطلبد و با دشواریهایی که ببار میآورد، انتخاب کرده بود. او که کرامت انسان را زیست در استقلال و آزادی میدانست و بدینخاطر که متعلق به نسلی بود که مزه غرور و افتخار انسانی و ملی را در دوره مصدق چشیده بود، در پی آن بود که با تمام وجود تسلیم تحقیر کودتای ۲۸ مرداد نشود. زیرا آن را مساوی با مرگ میدانست. از اینرو هم در برابر خانواده خویش و هم پیشاروی خانواده همسرش که نگران سرنوشت این زوج تازه بودند و هم در برابر همه خانوادهها که فرزندان خود را تحت فشار برای دست کشیدن از مبارزه سیاسی قرار میدادند، استوار میایستد و خطاب به آنها میگوید: «ای نسل پیر، ای نسل فرسوده... ما تسلیم نمیشویم، بپاخاستهایم و مقاومت خواهیم کرد، مبارزه ما، جهاد ما بیگمان در شمار شورانگیزترین پیکارهای طول تاریخ بشر خواهد آمد. ما حاضر نیستیم عار تسلیم را بپذیریم. باش و پیروزی ما را ببین، باش و ببین که فیروز و سرافراز از معرکه پیکار به ساختمان ایران آزاد و آباد باز خواهیم گشت». خود را متعلق به نسلی می دانست که پیکار مبارزه برای سرفرازی وطن را بدست گرفته است و وعده می داد که «نسل حاضر انقلاب خواهد کرد»!
5- بنیصدر متوجه بود که عزم او بر مبارزه، با تشکیل خانواده سنتی ناسازگار است و خطر تحمیل قالب خانواده سنتی از سوی خانواده و جامعه را به همسرش هشدار میداد. در تحلیلش از نمایشنامهء هنریک ایبسن، «خانه عروسک» که داریوش مهرجویی در سال ۱۳۷۱ با الهام از آن، فیلم «سارا» را ساخت، مینویسد: «میدیدم که کوشش میشود تا تو را بطرف عروسک شدن برانند و من در این غم بودم که چگونه میتوان با یک عروسک، جز خانه عروسک ساخت؟ اما یقین داشتم و دارم که تو بیش از این متفکر و با هوشی که تن به عروسک شدن بدهی. من میخواهم تو به این نکته توجه کنی که من میخواهم تو انسان باشی و قدرت داشته باشی تا بتوانیم به هم عشق بورزیم. دعا کنیم و از خدا بخواهیم ما را در هر حال در برابر آزمایشها پیروز کند و بما مدد کند تا از پیش، خود را برای پیروزی و موفقیت در آزمایش صداقت و صراحت عشق آماده کنیم». خوشبختی را در تکرار الگوهای خانوادههایی که خود را محدود به زناشوئی و پدر و مادر شدن میکنند، نمیدانست: «بسیار آسان است که بیحرکت شویم و تنها به لولیدن اکتفا کنیم. راست است، دیگر از زندان و سرنیزه و ... خبری نیست، اما از زندگی و حیات هم خبری نیست. آیا بین این همه فامیل و دوست و آشنا تو کسی را سراغ داری که واقعاً احساس خوشبختی کند؟ حاصل عمرشان چیست؟ مایه دلخوشی آنها کدام است؟ اینها تا آنجا که من اطلاع دارم آن قدر زندگانی را پوچ یافتهاند و بقدری در تسلیم به سکون افراط کردهاند که لااقل از خوش بودن هم چیزی دستگیرشان نیست. خانوادهای تشکیل میدهند، پیاپی بچه بوجود میآورند و چند سال بعد همه چیز تمام میشود. یکی بابا و یکی مامان و خیلی از بچهها که نه ادب دارند و نه شادابند». همسر خویش را به ساختن هویت و جهانی دیگر، به نهراسیدن از سختیهای مبارزه، به تقویت روحیه مقاومت و به مفتخر بودن از شرکت در مبارزه، دعوت می کرد. از اینرو، خود را موظف می دانست، گزارشی از آنچه در طول مطالعات زندان اساسی یافته، را برای همسرش بنویسد، از جمله از نقش مقاومت زنان و از چهره های زنان مبارز، زیرا او را شریک این مبارزه میدانست.
6- بنیصدر استقامت بمعنای ایستادن برحق و کوشش مداوم را رمز پیروزی جنبش میدانست و میداند. از اینرو مینویسد: «جمله مرا بیاد عبارت حضرت علی میاندازد: خود را بشناس تا خدای خود را بشناسی. آیا نسل ما خدای خود را در کار سخت خواهد شناخت؟ آیا این نسل که نسل گذشته و پیر، آنرا نمیشناسد، رسالت خود را میشناسد؟ آیا ما نیز میتوانیم دنیا را حیران یک معجزه تازه نمائیم؟ فردا پاسخ این سئوالها را خواهد داد و آنچه اکنون ما راست، کار و کوشش مداوم و خستگی ناپذیر است، همین و بس». و حال که ۵۶ سال از آن نوشته میگذرد، کار و کوشش مستمر او، پیگیری و سماجت او نشان از و دلالت بر عمق باور او به آنچه در آن زمان استقامت میدانستهاست، دارد.
7- اما آنچه یکی از ویژگیهای شاخص شخصیت بنیصدر است، ایناست: او نه تنها خود را تسلیم فضا و موقعیتی نمیکند که جامعه به انسان تحمیل میکند، بلکه بر ایناست که انسان، با اراده، کوشنده و مقاوم، قادر به تغییر خود و جهان است و بدینسان، معمار زندگی خویش و حماسه ساز میگردد. از اینرو، کوشش میکرد و میکند تا با ساختن خود، بتواند بار مسئولیت مبارزه را بر دوش بگیرد: «یک نسل هستیم که به سلاح ایمان مجهزیم. آنروز که در یک جلسه ۱۵ نفری پیمان مبارزه میبستیم، بله از آنروز که من گفتم سنگ بزرگ را ما عده قلیل در آبِ ایستاده رها میکنیم، هیچکس گمان نمیکرد که یک نسل سراسر گیتی را صحنه پیکار برضد زور و ستم و قلدری و نوکری و خیانت و جنایت نماید». انسان با اتکا به نفس و عمل خویش نه تنها از قدرت و مراجعه به آن آزاد میشود، بلکه به یمن رشد فضیلتهای خویش است که امید به تغییر کردن و تغییر دادن را پیدا میکند. به همان میزان، اعتماد به نفس او قوت مییابد. میزان تغییر و افزایش تلاش هر انسان را میزان دستیابی به پیروزی میدانست و میداند: «پیروزی را مقاومت موجب میگردد. برای پیروز شدن باید مقاومت کرد. ما باید روی مقاومت خودمان حساب کنیم».
8- بنیصدر خطا و شکست در مبارزه و در زندگی، را از امرهای مستمر و اجتنابناپذیر مبارزه میدانست؛ نباید از آنها ترسید ولی باید از آنها درس گرفت. او مینویسد: «این ملت (ایران) از شکست، از احساس شکست، چنان رنجور میشود که دیگر برایش یارای بپاخواستن نمیماند. وظیفه ما است که نه تنها نگذاریم او احساس شکست کند بلکه، باید هر روز، با نشان دادن پیروزیهای تازه چنان شور و هیجان در او بوجود آوریم که، با حرارت آن، بتوان از سر ایرانی آباد و مرفه ساخت». از قول نویسندهٔ فرانسوی، آنتوان دو سنتاگزوپری در رومان «پرواز شبانه» مینویسد: «ملتی بر اثر پیروزی به ضعف میگراید و ملتی دیگر در شکست، نیروهای تازه مییابد. شکست امشب شاید درس عبرتی بود که فرا رسیدن پیروزی غائی را تسریع میکرد. تنها چیزی که اهمیت دارد، پیشرفت است». و از قول نهرو مینویسد: «شکست بیمفهوم است، شکست یعنی متوقف کردن کوششها تا وقتی میکوشیم، شکست نمیخوریم. آنها به مرگ اهمیتی نمیدادند و آنرا با گشاده رویی استقبال میکردند. معهذا زندگی را بسیار دوست میداشتند و میدانستند که تنها راه کامیاب شدن و لذت بردن از زندگی، بیباک بودن و ترس نداشتن و دلسرد نشدن از شکستها و ناکامیهاست. زیرا شکست و ناکامی نیز از کسانی که شجاع و دلیرند و از چیزی باک ندارند دوری میکند».
9- بنیصدر زندگی را هدف داشتن و تلاش برای رسیدن به آن، میدانست و میداند: «میان رنج هیچ بودن و رنج کوشش برای مفید بودن، رنج دوم را باید با طیب خاطر پذیرفت، قبلاً نیز گفتهام که این تنها آرزوی تو نیست که در راه مبارزه بباد میرود، آرزوهای بسیاری بباد خواهی داد تا الماس، الماسی بشوی که رمز سعادت این ملت باشد».
10- بنیصدر در یافته بود که امید و شادابی از رشد، کوشش و مقاومت در راه هدف پدید میآیند: «خوشبختی در بیحرکتی نیست»؛ «میبینی که ناچار بدنبال استقامت و پایداری موفقیت میرسد. آیا فکر نمیکنی لذت غلبه بر مشکلات از هر لذت دیگری بهتر باشد؟»؛ «و تو دختر محبوبم که اکنون در آستانه زندگی قرار داری، نباید با دلتنگی و ملال و افسردگی سروکار داشته باشی. تو باید با زندگی و تمام آنچه همراه داشته باشد، با شادمانی و گشاده رویی و صفای خاطر مواجه شوی و از مشکلاتی که در راهت فرا رسد، استقبال کنی تا لذت غلبه برآنها را دریابی». از آنجا که به آرمانهای خویش، استقلال و آزادی ایمان داشت و در تلاش خویش برای دستیابی به آنها مصمم بود، مطمئن بود که کوششهای مداومش اثر میبخشند. به یمن کوشش پیگیر، انسانی سرشار از شادی و امید شد: «ما یقین و اطمینان داریم که پیروزی و موفقیت در انتظار ما است و دیر یا زود به آن خواهیم رسید. اگر موانعی که باید برآنها غلبه یافت و مبارزاتی که باید در آنها پیروز شد، نمیبود، زندگی چیزی کسل کننده و بیرنگ میشد».
11- بنیصدر مسئولیت پذیری را از صفات رهبری میداند. او، با وجود اطلاع یافتن از خطر تظاهرات ۱ بهمن ۱۳۴۰، و طرحی خائنانهای که قرار بر اجرایش بود، مسئولیت اداره تظاهرات دانشجویان را پذیرفت تا مانع اجرای طرح شود و موفق شد. وقتی زندانی شد، مسئولیت اداره تظاهرات دانشجویان را بطور کامل برعهده گرفت. به بازپرس چنین پاسخ داد: «آقا تنها هدف من بیان حقیقت و فقط بخاطر آنکه از گفتن آنچه حقیقت نیست، عار دارم، هر چه حقیقت بود، نوشتم والا در من ترس وجود ندارد و اگر خلاصی همه دانشجویان از زندان موکول است به قبول هر مسئولیتی که دلخواه شما است از طرف من، من تمام مسئولیتها را بگردن میگیرم زیرا عقیده دارم زندان جای دانشجو نیست».
12- صفا و صمیمیت بنیصدر و سادگیاش در ارتباط با دیگران را میشود در روابط با دوستان و احساساتش نسبت به دوستان دانشجو و رهبران جبهه ملی مشاهده کرد: «معمولاً وقتی کسی را آزاد میکنند، ناگهان غمی مبهم قلب آنهایی را که میمانند در هم میفشرد. این غم تنها بخاطر آن نیست که دوستی آزاد شده! و دیگران در زندان ماندهاند، بیشتر به این جهت و کمی کمتر برای آنست که زندانیان زود بهم انس میگیرند و وقتی کسی آزاد میشود، مثل اینست که انسان تنها بماند»؛ «سال گذشته روزی که مرا از بند به یک اطاق بردند و دور از دوستانم زندانی کردند، سخت دلم گرفت. تو گویی تمام ابرهای دنیا در دلم شروع بگریه کردهاند. مدتها کوشیدم خودم را با خواندن کتاب سرگرم کنم اما حتی حوصله بازکردن کتاب را هم پیدا نکردم». و در باره دکتر صدیقی: «آقای دکتر صدیقی بدیدن ما آمد. او نیز چون ما زندانی است. گفت پیش از آنکه بدیدن اعضای خانواده خود برود، بدیدن فرزندان مبارز وطن آمدهاست. شدت هیجان چنان بود که چشمان همه پر از اشک شد. با هم روبوسی نمودیم. او در میان احساسات شدید جوانان زندانی، بند ما را ترک گفت»
13- عمق عشقی که تمام وجود بنیصدر را فراگرفتهاست را با خواندن سطر سطر این نوشته، میتوان مشاهده کرد، احساس کرد، لمس کرد. عشق به وطن، عشق به مردم، عشق به دکتر مصدق و عشق به همسرش. بنیصدر عشقش را با تمام وجود اظهار میکند و آنچه برای موفقیت زندگی زناشویی لازم میداند را از طریق درسهایی که از خواندن رمانها، میآموزد، به همسرش گزارش میکند. او رمز موفقیت دو همسر را، احترام به یکدیگر، صراحت با یکدیگر و رشد هر یک از آنها میداند. برای مثال، در تحلیل رمان علی محمد افغانی، «شوهر آهو خانم»، خطاب به همسرش مینویسد: «آنها نه تنها کوششی برای مبارزه با ضعفهای یکدیگر نمیکردند، بلکه با جهات مثبت و قوت روحی یکدیگر میجنگیدند. بنای کارشان بر استفاده از ضعفهای یکدیگر بود و استفاده از ضعفها کار شیطان است، نه فرشته عشق. عشق نیرومند میسازد، عشق به عاشق بزرگی میبخشد، عشق تصمیم را سختتر از پولاد میسازد، عشقی که اراده را از عاشق میگیرد، عشق نیست. هما، سید میران را به گرداب تردید و تسلیم کشاند و سید میران تمام استعدادها و ارزشهای قابل پرورش را در هما تباه گذارد. عشق میسازد، خراب نمیکند و این هوس بود که در گنداب خود، همه چیز را تباهکرد. عشق با جدایی، کینه، ترس، حسد، تردید، بددلی، دشمن دیرین است، عشق و محبت تیری است که از ترکش خدا رسته و بر دیده شیطان نشسته و همچنان در آن می خلد، عشق خدیجه به محمد و عشق محمد به خدیجه، عشق علی به فاطمه، عشق فاطمه به علی، عشق واقعی است. یکی پیامبر و دیگر نیمی از نبوت، یکی خلیفه و دیگری نگین خلافت است. عاشق واقعی با ضعفهای محبوب خود ناگزیر باید بجنگد و آنها را نابود کند، معشوق نیز در حق عاشق باید چنین کند».
من که فرزند بزرگ پدر و مادرم هستم و حدود سه سال بعد از نگارش روزشمار زندان توسط پدرم، به دنیا آمدهام و شاهد کوشش و پیگیری پدرم همراه مادرم در مبارزه برای استقلال و آزادی وطنم بودهام و هستم، با مطالعه این نوشته، بیشتر به اهمیت نقش اصول راهنما، ایمان و آرمانی که به انسان، پیشاروی تمام سختیها، توان پولادین برای ادامه مبارزه میبخشد، پیبردم. به یاد پندی افتادم که پدرم برای مقابله با ترس و نگرانیام از کنکور ورودی پزشکی، به من داد: «زمانی که من قدم به میدان مبارزه گذاشتم، کسانی بودند که میپنداشتند و میگفتند رژیم شاه، با آن میزان از حمایت خارجی و با داشتن آن دستگاه سرکوب و اختناق، قابل تغییر نیست و بایستی با آن ساخت. گرچه من میدانستم دست یابی به پیروزی امری فوق العاده سخت است، اما برایم مهم آن بود که در موقع ارزیابی زندگیام، مطمئن باشم بیشترین کوشش را انجام دادهام تا هیچگونه پشیمانی نداشته باشم. زیرا میدانستم انسان وقتی شکست را از آغاز میپذیرد، توان کوشش و مبارزه را از خود میستاند و عمری را باید شاهد ناتوانی روزافزون خود شود و فرسوده گردد». این پند باعث شد که من بدون دغدغه و نگرانی از نتیجه کنکور، کوشش کنم و آنچه در توان داشتم بکار موفقیت در آن برم.
درسی مهم دیگر پدرم از زندگی که شاید در این نوشته به روشنی بیان نشده باشد اما هر روزه شاهد آن بودم و هستم، ایناست: انسان کار و تلاش خویش را وابسته به عمل، فعالیت و اقبال و یا ادبار دیگران نباید بکند. زیرا انسان تنها قادر به تغییر خویش است، نه تغییر دیگران. بدینسان، انسان خود را از تأثیرات منفی بیعملی و عدم باور دیگران که میتوانند منجر به سرخوردگی و ناتوانی شوند، محفوظ و استقلال و آزادی عمل پیدا میکند. او همواره بر این باور است که میزان برای سنجش پیشرفت آدمی، کار پیگیر اواست. بدینخاطر است که هرگز ندیدهام به بهانه گرفتار شدن جامعه به یأس و نا امیدی، از کار و کوشش دست بکشد و خود را گرفتار احساس ناتوانی کند.
این کتاب درس زندگی، درس مقاومت، درس پیروزی و درس امید و شادی برای نسل دیروز و امروز و فرداهای ایران است.
در آخر از کلیه کسانی که انتشار این کتاب را ممکن ساختند، از صمیم قلب تشکر می کنم.
به امید پیروزی مبارزین خط استقلال و آزادی و سرفرازی مردم ایران
فیروزه بنی صدر
لینک برای دسترسی به کتاب،لطفا اینجا را کلیک کنید
http://www.banisadr.org/ketab/ZendanJ.pdf