خود کامه
یک دوالپای بیچشم و رو
یک دوالپای بی در و پیکر است
*
خودکامه، از مردم کناره میگیرد:
آنگاه، یاراناش را پیراموناش
همچو دیوارهای دژی برمیکشد
بستگاناش را پیرامونش
همچو دیوارهای کاخی، بلند میکند
و بدینسان خود را
از دسترس درخواستها و فریادها دور میکند:
با اینهمه، عکس و تمثال حضورش را
در چشم شهرها و دهکدهها
و از همهی نگاهها میآویزد
*
خودکامه، جهان پنداری خود را دارد
که جیرهخوراناش آینهکاری میکنند
*
خودکامه هر کجا برود
زبان را برایش خلوت میکنند،
یک طرفه میکنند،
تا با پُرسشها روبرو نشود
تا هیچکش نتواند خوشپندارایها، دروغها
و خاماندیشیهایش را به چالش کشد
آنگاه، چون قهرمان پاسخها
رشتهی کلام را به دست میگیرد
*
خودکامه، رودهای اندیشه
و چشمههای آفرینشگری ملتی را
در بستر تنگ مغز خود، لجبازانه سد میکند
و نمیگذارد که پیشتازان هیچ میدانی
از لنگیاش جلو بزنند
*
خودکامه، زبان زور و سرنیزه را زود میآموزد
میدانهای کهربایی ثروت و دارایی را کشف میکند
خوشخوش به دیدن حلقههای طناب،
چو انگشتریاش، خو میکند
و سرمست میشود از اینکه میتواند
با فرمانی فریادها را گلوله باران کند
و نفسهای آزادگان را با طناب گره بزند
*
خودکامه، نشان نمایان ناخوشیها،
نشان نمایان نابسامانیهاست
*
خودکامه یک غدّهی کلان سیاسیست
خودشیفتهای هشیار
که با جان مردم شمشیرش را تیز میکند
و در هراس و سکوتشان، جا خوش میکند
*
خودکامه، پیشوای راستین مردم نیست
چرا که او را منجنیق دروغ و تبانی
به آن فراز فکنده است
خودکامه، سرآمد راستین مردم نیست
چرا که هیچگاه، از آزمونِ آتشِ هوشاشان
سرفراز نگذشته است
*
*