خواننده محترم برای فهم صحیحِ موضوعات مطرح در این نوشته استدلالی و انتقادی و پی بردن به کنه آنها، لازم است کمی با حوصله و دقت بیشتر این نوشته را از نظر بگذرانید.
ما جامعهای بشدت عقب مانده هستیم. اصل این عقب ماندگی باز میگردد به بینش ایرانیان که در دو رویداد دینیِ زردتشتی و اسلامی در فرهنگ ما عمل میکرده و به همین ترتیب مناسبات اجتماعی را تنظیم و شکل میداده. واکاوی در این بینش خصوصاً مربوط به رویدادهای عقیدتی و سیاسی برآمده از فرهنگ اسلامی، به ما نشان خواهد داد که هیچگاه در تاریخمان نه اندیشیدم و نه اصلاً موضوعات بکر برای اندیشیدن داشتیم. هر چه بود بازتولید ارزشهای دینی نیاکانی بود که ما را تا مقطع انقلاب مشروطیت همراهی کرد. این بازتولید را میتوان از بینش معتزله در دوره دوم و سوم و چهارم هجری تا فرقه شیعی اسماعیلیه و همینطور تا زمانه ما با بینش چپ کمونیستی در رنگارنگیاش و «روشنفکری» دینی، دنبال کرد. وقایع نظیر شهید کربلا و پس از آن منصور حلاج که «انالحق» گویان چوبه دار را پذیرا شد و حمله تروریستی به پاسگاه سیاهکل و همچنین آخرین دفاعیات خسرو گلسرخی، الهام بخش نسلهای جوان ایرانی بوده که نمیتوانستند فراتر از ارزشهای نیاکانی به خود تکانی دهند. بر مبانی همین، نه شاه ایران مفهوم آزادی را متوجه بود و نه اپوزیسیونش. بعبارت دیگر هم در رژیم پیشین دیکتاتوری اِعمال میشد و هم اپوزیسیوناش دیکتاتور منش بود اما با یک تفاوت برجسته میان این دو؛ در اولی ارزشهای انسانیِ تجددمان جاری بود هر چند میزان ظرفیت اصلاحات سیاسیاش نسبت به تحولات اجتماعی در حد پایین بود و میانشان تناسب منطقی وجود نداشت، اما در دومی چنین ارزشهایی زائده «بورزوازی امپریالیستی» تلقی میشده و حتا بر علیه آن در عمل اعلام جهاد داده شد. آن اولی اگر در راه رونق و توسعه اقتصادی و رفاه عمومی گام مینهاد این دومی آگاه یا ناآگاه منتظر فرصتی بود تا با کسب قدرت سیاسی نظامهای مشابه رژیمهای به شدت عقب مانده بلوک شرق را به جامعه تحمیل کند. اسلامگرایان این شانس و سعادت را داشتند تا نوع اسلامیاش را بر ایران و ایرانی تحمیل کنند.
در ۲۲بهمن ۵۷ قطب اپوزیسیون اسلامگرا قدرت را تصاحب کرد و فاجعه استبداد دینی آفرید. بینش سیاسی کمونیستها و مجاهدین نیز در چرخه سیستم تک صدایی جامعه میچرخید. بر حسب استنباط هر یک از آنها در خصوص حقیقت، حقیقت مطلقاً یکی و فقط هم در انحصار آنها بوده به همین جهت این حق را برای خود قائل شدند تا در تلاش برای تصاحب قدرت سیاسی و اِعمال دیکتاتوری پرولتاریا یا جامعه توحیدی که نوع دیگری از دیکتاتوری مذهبی در آن مستتر است، جامعه و مردم را به اسم «دیکتاتوری خلقی» به سوی رستگاری پیش ببرند! در هر صورت، اگر قرار است نظام سیاسی پیشین از منظر مفهوم آزادی نگریسته و نقد شود اپوزیسیونش نیز باید از همین منظر مورد بررسی و نقد قرار گیرد. به معیار و ملاک مفهوم آزادی، نه شاه و نه اپوزیسیون هیچکدام دموکرات یا آزادمنش نبودند. با این تفاوت که در نظام سیاسی پیشین تحولات اجتماعی و مناسب با آن، آزادی اجتماعی و اصلاحات و بالا بردن سطح رفاه عمومی، پدیده دادگستری و قضاوت در شُرف تکوین بود اما اگر قدرت به دست این دو گروه دیگر و مثلاً چریکها میافتاد بر اساس بینششان جهنمی شبیه جهنم شوروی سابق یا از همین نوع جمهوری اسلامی منتها با عنوان دیگر، برپا میگردید.
مسئول سایت «اخبار روز» در مقاله منتشرهاش با عنوان «چپ ستیزی و نفرت پراکنی پیرامون سیاهکل» مینویسد: «فقط دوستداران چپ نیستند که به مناسبت سیاهکل به بزرگداشت و نقد این رخداد میپردازند، دشمنان چپ هم مترصد فرصتند تا کینهی تاریخی و طبقاتی خود علیه سیاهکل و چپ را به نمایش بگذارند». آری چپ سنتی از سر ناچاری واقعه خونبار سیاهکل را «نقد» میکند اما همزمان ثناگو آرمانهایی است که فدایی دنبال میکرد. یکی از این آرمانها دورنمای ساختن جامعه تک صدایی بوده که تاریخاً میبایست به درون فاضلاب مدفون میشده و شده. آرمانها در قالب مفاهیمی همچون عدالت، برابری، استقلال و نظایر اینها در همان سیستم تک صدایی معنا داشته و نه بیش از این. از این مسئله که بگذریم میرسیم به نکاتی در مورد نگارش دستوریِ جمله نقل قول شده: جمله از کلمه «فقط» میآغازد و میگوید «فقط دوستداران چپ نیستند که به مناسبت سیاهکل به بزرگداشت و نقد این رخداد میپردازند»، خواننده که این جمله را بخواند فوراً در ذهنش اینطور متبادر میشود که بواسطه کلمه «فقط» در ابتدای جمله، جمله بعدی همسان و هماهنگ با جمله اول خواهد بود اما در نهایت بهت به جمله دوم ناهماهنگ با جمله اول بر میخورد و آن اینکه: «دشمنان چپ هم مترصد فرصتند....». برای تسهیل فهم مثالی مشابه میآورم: «فقط من نیستم ایکس را تأیید میکنم، دیگران نیز ایکس را تأیید میکنند» این دو جمله کاملاً باهم هماهنگند و معنا را میرسانند. اما اگر گفته شود «فقط من نیستم ایکس را تأیید میکنم، دیگران مترصد فرصتند تا کینه خود نسبت به ایکس را به نمایش گذارند» در اینجا جملات ناهماهنگ، نارسا و ناقص بیان شدهاند. وقتی گفته شود «فقط دوستداران چپ نیستند» که چریکهای سیاهکل را نقد میکنند جمله بعدی هم باید این باشد که دیگران هم آنها را نقد میکنند نه اینکه با آوردن «دشمنان چپ» که «مترصد فرصتند» کل جمله بی قواره و بی ریخت شود. با وجودی که آقای ف. تابان برای نوشتن این مقاله شتاب هم بخرج نداد و منتظر شد تا هر کس هر چه خواست در خصوص عملیات سیاهکل بگوید و بنویسد و آنگاه ایشان بعنوان حریف تاخت و تاز را بیآغازد، اما معلوم نیست چرا مرتکب چنین اشتباه بزرگ دستوری شده.
حال بپردازیم به این جمله: «دشمنان چپ هم مترصد فرصتند تا کینهی تاریخی و طبقاتی خود علیه سیاهکل و چپ را به نمایش بگذارند». این «دشمنان» چه کسانی هستند؟ میتوان آنها را در این عبارات ف. تابان ملاحظه کرد: «هرسال و به ویژه امسال که مصادف با پنجاهمین سالگرد این حادثه بود، طیف گستردهای از مخالفان که بخش عمده آنها را سلطنت طلبان و سپس چپ هایی که گذشته خود را نفی کرده و دیگر چپ نیستند و بیشترشان از گذشتهی خود نادم و ضد چپ هستند...... در صدد برجسته کردن نقطه ضعفها و اشتباهات سیاهکل.....» هستند. آن دسته از چپ هایی که گذشته خود را نفی کردهاند در واقع هویت چپ سابق خود را نفی کردهاند و نه ماهیت چپ بودنشان را. میان هویت و ماهیت تفاوت است؛ هویت تغییر میکند و جنبهای از آن بر ماهیت افزوده میشود اما ماهیت غیر قابل تغییر است مانند ماهیت انسانی یا ماهیت حیوانی. بنابراین این وحی از کجا بر شما نزول یافته تا به پیروی از آن، نوع و ویژگی چپ تعیین کنید؟ بله بسیاری از چپهای سابق پس از بحران هویت ناشی از بن بست ایدئولوژیکی، از خانواده چپ سنتی که یک عضوش شما باشید فاصله گرفتند و هویت جدید خود را در «چپ نو» یافتند. به چه حقی، شما که هویت و ماهیتتان برهم منطبق شده و درِ هویت تازه را به روی خود بستهاید میتوانید عنوان چپ را یدک بکشید اما چپهای دیگر که هویتشان دستخوش تحول شده باید از چنین حق و عنوانی محروم باشند؟
حقیقت این است آنچه باعث شد خودم را قانع کنم تا به مسئول «اخبار روز» پاسخ دهم این عبارات ایشان بود: «بیسوادی» و «کم سوادی» و «بی تجریگی» همیشه در فهرست اتهامات علیه چریکها هستند، از این ارکستر مشترک همه چیز بیرون میآید، اما همهی این اتهامات غالبا هیچ وقت در برابر اضداد خود قرار نمیگیرد، گفته نمیشود چه کسانی در آن دوران «باسواد» و «باتجربه» بودهاند. گفته نمیشود باسوادها و باتجربهها چه کردهاند و کدام راهها را ارائه دادهاند و کدام جنبشها را رهبری کرده و چه نیروهایی را فراهم آوردهاند. سلطنت طلب هایی که این ارکستر را رهبری میکنند میدانند چه میخواهند و چه میکنند». پایان نقل قول. اول اینکه «اضداد» جمع کلمه «ضد» است و باید گفته میشد «بیسوادی» در «برابر ضد خود» نه «اضداد خود» دوم اینکه، وقتی گفته شود «بیسوادی» یا «کم سوادی» چریکها «در برابر ضد خود قرار نمیگیرد» ناگفته به «بیسواد» یا «کم سواد» بودن چریکها اعتراف شده است سوم، من بارها در مورد «بیسوادی یا کم سوادی» چریکها سخن گفتم و اینکه مطرح کردم سطح دانششان از میزان محتوای چهار تا اعلامیه خانه تیمی فراتر نرفته بود و بازماندههایشان هم حداقل تا کنون مستعد در کسب فراست و نبوغ فکری یا سیاسی تأثیرگذار نبودهاند حقیقتی ست انکارناپذیر. «بیسوادی» یا «کم سوادی» صرفاً گریبان چریکها را نگرفته بلکه مختص همگانی ست. ما از ارزشهای فرهنگی تغذیه میکنیم که در آن نه فکر فلسفی اساس دارد و نه فکر سیاسی. اگر این را بپذیریم آنگاه مقصودم از «بی سوادی» و «کم سوادی» بر آقای ف. تابان روشن خواهد شد. ضمناً نقد و عیانگوییام در خصوص بینش و عمل چریکهای سیاهکل از جایگاه و موضع خاصِ نوع حکومت سلطنتی یا جمهوری بر نمیخیزد و اینها کمترین تأثیر در روش نقد و عیانگوییام نداشتند و ندارند. من بواسطه معیار مفهوم آزادی، عمل چریکها را بازنگری کردم و در حد معین بدان پرداختم. در رابطه با سخنم راجع به چریکها، مقید به هیچ ایسم و مصلحت سیاسی نبودهام. و بالاخره چهارم، ضد بیسوادی باسوادی ست. پرسیدید «چه کسانی در آن دوره «باسواد بودند» که بخواهند «در برابر ضدش» قرار گیرند؟ در پاسختان میگویم: خلیل ملکیها که حاملان ارزشهای چپ نو بودند و نیز آن تعداد از تودهای هایی که با درک واقع بینانه از تحولات اجتماعی و ارزشهای تجدد جاری در دوره رژیم پیشین، آینده تیره و تاریک حزب را دریافتند و با ترک آن کمر به همت تقویت روند تجدد بسته بودند. اینها هوشیار و آگاه بودند اما متأسفانه «بی سوادی» یا «کم سوادی»، ناآگاهی یا کم آگاهیِ همگانی که چریکها نیز از این دایره مستثنا نبودند بعنوان قاعده عمل میکرد. بنابراین باسوادان و آگاهان که استثناء بودهاند نمیتوانستند تأثیرگذار باشند.
نیکروز اعظمی