Monday, Feb 15, 2021

صفحه نخست » سهم اسطورۀ انقلاب در پیروزی انقلاب اسلامی، علیرضا مناف‌زاده

Alireza_Manafzadeh.jpgانقلاب‌ها را معمولاً با عوامل عینی توضیح می‌دهند. اما بعضی وقت‌ها عوامل ذهنی و گاه یک عامل ذهنی سهمی تعیین کننده در انقلاب دارند. انقلاب ایران در زمانی روی داد که مفهوم «انقلاب» در بسیاری از جامعه‌ها به ویژه در کشور‌های در حال توسعه از جمله ایران به یک آرزو یا «آرمان» تبدیل شده بود. فضایی که بر اثر چیرگیِ اسطورۀ انقلاب در میان جوانان شهری ایجاد شد، رفته رفته جامعۀ ایران پیش از انقلاب را دوقطبی کرد. آنچه «ژرار شَلیان»، کارشناسِ ژئوپلیتیک فرانسوی، سرخوشیِ «جهان سومی» و اسطورۀ «انقلابِ سه قاره» می‌نامد، به ایران نیز مانند بسیاری دیگر از کشورهای در حال توسعه راه یافت و گروه‌هایی از روشنفکران و جوانان طبقۀ متوسط شهری را شیفته و سرمست کرد. انقلاب برای بسیاری از آنان به آرزویی دست‌یافتنی و آرمانی واقعیت‌پذیر تبدیل شد. «کیش انقلاب» حتی به میان قشرهای محافظه کار جامعه مانند اهل دین و بازاریان نیز راه یافت. همه می‌دانند که در آن سال‌ها آخوندهای معترض و در رأس آنان خمینی هنوز رغبتی به انقلاب نداشتند.

در ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی ایران از ۱۲ تا ۲۲ بهمن را دهۀ فجر می‌‌نامند. در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ خمینی پس از تبعیدی چهارده ساله به ایران بازگشت و در ۲۲ بهمن آن سال یعنی ده روز پس از ورود او به ایران نظام شاهنشاهی سقوط کرد و انقلاب پیروز شد. امروز درست ۴۲ سال از آن تاریخ می‌گذارد. نوشتن دربارۀ علل عینی و ذهنیِ پیروزی انقلاب اسلامی ایران از همان فردای سقوط نظام شاهنشاهی آغاز شد و هنوز ادامه دارد. یکی از علت‌های ذهنیِ آن رویدادِ بزرگ چیرگی مفهوم یا ایدۀ انقلاب بر فضای سیاسی و فرهنگیِ بسیاری از جامعه‌های آن روز جهان به ویژه کشورهای در حال توسعه از جمله ایران بود.

بحث دربارۀ فراهم آمدن شرایط انقلابی در یک کشور بحثِ بی‌پایانی است. جامعه‌هایی را می‌توان نشان داد که در آن‌ها اوضاع و احوالی که در زبان تخصصیِ تحلیل‌گران شرایط انقلابی نامیده می‌شود فراهم آمد، اما به انقلاب نینجامید. بنابراین، در توضیح انقلاب‌ها نباید صرفاً به تجزیه و تحلیل عوامل عینی پرداخت. بعضی وقت‌ها عوامل ذهنی و گاه یک عامل ذهنی سهمی تعیین کننده در انقلاب دارند. یکی از عوامل ذهنیِ انقلاب ایران «اسطورۀ انقلاب» بود که دربارۀ اهمیتِ آن تاکنون کم سخن گفته‌اند.

انقلاب ایران در زمانی روی داد که ایده یا مفهوم «انقلاب» در بسیاری از جامعه‌ها به ویژه در کشور‌های در حال توسعه از جمله ایران به یک آرزو یا «آرمان» تبدیل شده بود. این آرمان در میان روشنفکران و جوانانِ طبقۀ متوسط شهری ایران چنان جایگیر شده بود که آنان را از هرگونه دوراندیشی بازمی‌داشت. همه به «انقلاب» می‌اندیشیدند و گمان می‌کردند با سقوط شاه همۀ نابسامانی‌ها و بی‌عدالتی‌ها از میان خواهد رفت.

یکی از پژوهشگرانی که نقش «اسطورۀ انقلاب» را در جامعه‌های «جهان سومیِ» نیمۀ دوم قرن بیستم بررسی کرده، «ژِرار شَلیان»، کارشناسِ ژئوپلیتیک فرانسوی، است. او که اکنون ۸۶ سال دارد از ۲۰ سالگی به جنبش‌های چریکی و ضد استعماری در چهار گوشۀ جهان پیوست و با شرکت در بیش از ۱۵ جنبش انقلابی و ضداستعماری با انقلابیان نامداری مانند چه گوارا و بن بلّا و سیاستمدارانی مانند احمد سِکوتوره و امیلکار کابرال نشست و برخاست و گفت و گو کرد.

به نوشتۀ ژِرار شَلیان در کتاب «اسطوره‌های انقلابیِ جهان سوم، چریک‌ها و سوسیالیسم»، سرخوشیِ «جهان سومی» در اواخر سال‌های دهۀ ۱۹۵۰ به وجود آمد و بسیاری از جامعه‌های توسعه نیافته را درنوردید. کنفرانس باندونگ در ۱۹۵۵ نخستین تلاش برای ایجاد هماهنگی میان کشورهایی بود که بعدها به کشورهای عضو «جنبش غیرمتعهد‌ها» معروف شدند. به گفتۀ شَلیان، آن کنفرانس نویدبخشِ سرخوشیِ «جهان سومی» بود. دشمنی با استعمار و «استعمار نو» ایدۀ مرکزی آن کنفرانس بود و در کانون بحث‌های شرکت کنندگان در کنفرانس قرار داشت. با جنگ الجزایر و پیروزی جنبش چریکی در کوبا این سرخوشی به بار نشست و کسانی مانند چه گوارا، فرانتس فانون و رژیس دوُبره پیام‌آورانِ آن بودند.

شَلیان سرسخت‌ترین اسطورۀ سرخوشیِ «جهان سومی» را اسطورۀ «انقلابِ سه قاره» می‌داند. یکی از عناصر سازندۀ آن اسطوره «ستایش مبارزۀ مسلحانه» در کشورهای آسیا و افریقا به ویژه آمریکای لاتین بود. نظریه پردازانِ آن اسطوره می‌گفتند برای به راه انداختن انقلاب کافی است گروهی پیشتاز سلاح به دست گیرند و به جنگ چریکی با نظام‌های حاکم در آن کشورها بپردازند. شَلیان رشد چپ افراطی در اروپا را نیز از نتایج آن اسطوره می‌داند. مبارزانِ چپ افراطی در اروپا با ساده لوحی گمان می‌کردند که کارگرانِ مهاجر در کشورهای اروپایی دارای توانمندیِ انقلابی‌اند. زیرا طبقۀ کارگر آن کشورها از چپ افراطی رویگردان بودند و وقعی به آوازه‌گری‌های آنان نمی‌گذاشتند. بعضی‌ از تحلیل‌گران و پژوهشگرانِ فرانسوی چپ‌های اسلامگرای کنونی را در اروپا به ویژه در فرانسه دنبالۀ همان چپ افراطیِ نیمۀ دوم قرن بیستم می‌دانند. این چپ‌گرایان که در دانشگاه‌ها و رسانه‌های همگانی نفوذ کرده‌اند با پشتیبانی از اسلامگرایان و گسترشِ رفتارها و نشانه‌های مسلمانی در فضای عمومی جامعه‌های غربی مانند ریش اسلامی، حجاب، روسری، عرقچین، دشداشه یا جدا کردن زنان از مردان در استخرها، خودداری زنان مسلمان از مراجعه به پزشکِ مرد و جز این‌ها، در پی تضعیف نظام‌های لائیک و سکولار کشورهای اروپایی‌اند. به گفتۀ داریوش شایگان در کتاب «نگاه شکسته»، «ستایندگانِ غربیِ اسلام و قوانین اسلامی خود حاضر نیستند لحظه‌ای در کشورهای اسلامی زندگی کنند».

باری، در سال‌های دهۀ ۱۹۷۰ سرخوشیِ «جهان سومی» و اسطورۀ «انقلابِ سه قاره» به ایران نیز مانند بسیاری دیگر از کشورهای در حال توسعه راه یافت و گروه‌هایی از روشنفکران و جوانان طبقۀ متوسط شهری را شیفته و سرمست کرد. انقلاب برای بسیاری از آنان به آرزویی دست‌یافتنی و آرمانی واقعیت‌پذیر تبدیل شد. «کیش انقلاب» حتی به میان قشرهای محافظه کار جامعه مانند اهل دین و بازاریان نیز راه یافت. بنیان‌گذارانِ «مجاهدین خلق» از میان خانواده‌های مذهبی برخاستند و کوشیدند اسلام و انقلاب سوسیالیستی را باهم آشتی دهند. انقلاب چنان بر ذهن‌ها چیره شد که حتی شاه بر اصلاحاتِ اقتصادی و اجتماعیِ خود از جمله اصلاحات ارضی‌اش نام «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و مردم» گذاشت. البته هواداران انقلاب‌ِ سرخ یا انقلابِ خونین، «انقلاب سفید» شاه را «نعل وارونه» خواندند و بر آوازه‌گری‌های خود برضد او بیش از پیش افزودند.

در آن روزگار، بعضی از جوانان طبقۀ متوسط ایران زیر تأثیر افکار نظریه پردازانِ انقلابی اروپایی، افریقایی و آمریکای لاتینی مخفیانه جزوه‌هایی در ستایش مبارزۀ مسلحانه و انقلاب و در نکوهش امپریالیسم و رژیم شاه نوشتند. برای مثال، جزوه‌هایی مانند «ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقا» یا «خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب» از امیرپرویز پویان و جزوۀ «مبارزۀ مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» از مسعود احمدزاده ثمرۀ چنین تأثیری بود. جزوه‌هایی از این دست که بیشتر انشانویسیِ آوازه‌گرانه بودند در آن سال‌ها در دانشگاه‌های کشور در میان دانشجویانِ انقلابی دست به دست می‌گشتند و ذهن‌های جوان را برای ازخودگذشتگی و فداکاری در راه انقلاب و توده‌ها آماده می‌کردند.

فضایی که بر اثر چیرگیِ «اسطورۀ انقلاب» در میان جوانان شهری ایجاد شد، رفته رفته جامعۀ ایرانِ پیش از انقلاب را دوقطبی کرد. همه می‌دانند که در آن سال‌ها آخوندهای معترض و در رأس آنان خمینی رغبتی به انقلاب نداشتند. این را عبدالکریم سروش، یکی از کوشندگانِ انقلاب اسلامی، نیز در یکی از سخنرانی‌هایش گفته است. به گفتۀ او: «روحانیت اگر شاه را قبول نداشت به این سبب بود که به ظواهر شرع عمل نمی‌کرد. در گفتارهای خمینی یا دیگر روحانیان پیش از انقلاب اصلاً از مسائلی مانند استعمار، استثمار، اختلاف طبقاتی یا روابط بین‌المللی شاه که روشنفکران چپ و راست از آن‌ها سخن می‌گفتند، خبری نبود. دعوای روحانیت با شاه بر سر این موضوع‌ها نبود. آنان به شاه ایراد می‌گرفتند که چرا به بهایی‌ها اجازۀ فعالیت داده‌ است».

به گفتۀ سروش، «خود خمینی در زمانی که هنوز مرجع نشده بود بلند شد رفت پیش شاه. نامه هم به او نوشت. اختلاف خمینی با شاه این بود که چرا او حق رأی یا حق طلاق به زنان داده است. چرا به مغازه‌های مشروب‌فروشی در کشور اجازۀ کار داده است؟ نواب صفوی که آیت‌الله خمینی تأییدش می‌کرد با دوستانش رفتند دکتر حسین فاطمی، وزیر خارجۀ دکتر مصدق، را ترور کردند، برای اینکه می‌گفتند او ظواهر شرع را رعایت نمی‌کند و اجازه می‌دهد در مملکت شراب فروشی باشد».

به گفتۀ سروش، «زمانی هم که خمینی به رهبری رسید یعنی قدرت سیاسی را به دست گرفت، یکی از جملاتش که آن را روی دیوارها نوشته بودند، این بود: وقتی که تمام احکام اسلام اجرا شود، آنگاه مسئولیت ما پایان یافته است».

بنابراین، برای توضیح انقلاب ایران از نظرپردازی‌های بیهوده دربارۀ انقلابی بودن اسلام و مذهب شیعه باید خودداری کرد. به گفتۀ داریوش شایگان در کتاب «نگاه شکسته»: «اسلامی که امروز یکه تازی می‌کند اسلامی است که مُهر و نشانِ ایدئولوژی عصر انقلاب‌ها و دورۀ ثوره (انقلاب عربی) را بر پیشانی دارد». او در ادامه می‌افزاید: با انقلاب «مذهب شیعه بر سریر قدرت نشست و خواست کاری را به انجام برساند که در اعتقاد شیعیان دوازده امامی بر عهدۀ هیچکس نیست مگر مهدی، امام زمان، که روزی خواهد آمد تا دایرۀ زمان را بربندد». به گفتۀ شایگان، اسلام با تبدیل شدن به ایدئولوژی به دام «نیرنگ تاریخ» افتاد و اعتبار معنوی‌‌اش را در میان مردم از دست داد.

اکنون، پرسش این است که چرا روشنفکران و جوانان انقلابی آن روزگار چشم و گوششان را بر این حقایقِ آشکار بستند و از خمینی که تازه به جرگۀ انقلابیان و براندازان پیوسته بود، پشتیبانی کردند؟ در اینجا دو نمونه از «کورذهنی» روشنفکرانِ آن دوره به دست می‌دهم و قصدم از این کار به هیچ وجه این نیست که در پی «بُز طلیعه» یا سپر بلا بگردم و همۀ گناهان را به گردن آنان بیندازم. حقیقت این است که آن نسل، چنان که داریوش شایگان به درستی گفته است، از ریز و درشت «گند زد». البته خود او هم از غافله عقب نماند و در آغاز چنان شیفتۀ خمینی شد که او را با گاندی مقایسه کرد. تازه پس از به قدرت رسیدن خمینی بود که متوجه خطای خود شد.

باید دید چگونه «اسطورۀ انقلاب» بر ذهن و روان جوانان و روشنفکرانِ آن دوره چیره شد. با گفتن اینکه شاه با دیکتاتوری‌اش راهی جز انقلاب را برای آن نسل باز نگذاشته بود، نمی‌توان به این پرسش پاسخ داد. درست است که سیاست‌های شاه در پدید آمدنِ فضای انقلابی در جامعه بی تأثیر نبود و چنان که گفته شد خود او نیز بر اصلاحاتش نام انقلاب گذاشت. اما آنچه به سیاست‌های شاه در فراهم آمدن شرایط انقلابی مربوط می‌شود موضوع بحث ما در اینجا نیست. موضوع این گفتار چیرگیِ اسطورۀ انقلاب بر ذهن و روان جوانان آن دوره است و اینکه چگونه این چیرگی سبب‌ساز کورذهنی و خودفریبیِ روشنفکران آن سال‌ها شد.
سیاوش کسرایی، شاعر کمونیست انقلابی، در زمانی که خمینی هنوز در پاریس بود، در یک سخنرانی در همان شهر زیر عنوانِ «جدایی ما امپریالیسم را امیدوار می‌کند» گفته است: «کتاب ولایت فقیه آیت‌الله خمینی را بخوانید ببینید چگونه (این مرد) سعی کرده برای حکومت اسلامی نظام عادلانه‌ای را تشریح کند. (...) باید قبول کنیم که مذهبی و روحانی بودن رهبری و طرفدارانِ ایشان روی جنبش اثر می‌گذارد. آن‌ها با نظامی که در پیش دارند نمی‌توانند به شما اجازۀ فعالیت ندهند. (...) محتوای جنبش ما مبارزه با استبداد و امپریالیسم است و او تاکنون از آن عدول نکرده است. چنان که از اعلامیه‌های خردمندی که در پاریس نشسته (یعنی خمینی) معلوم است تکیۀ نهضت ما به مبارزه با استعمار و امپریالیسم، خارج شدن از قراردادهای نظامی، به رأی گذاشتن پیشنهادات اساسی، غیرمتعهد بودن و بیرون آمدن از پیمان‌های تحمیلی است».

این خودفریبیِ حیرت‌انگیز خاص یکی دو نفر نبود. بسیاری از روشنفکران و جوانان انقلابیِ آن روزگار چنان از سرخوشیِ «جهان سومی» و «اسطورۀ انقلاب» سرمست بودند که می‌خواستند همه چیزشان را در راه آن فدا کنند. هما ناطق، مورخ سرشناس، در مصاحبه‌ای که چندی پس از انقلاب دربارۀ نخستین اعتراضِ جمعیِ زنان کشور به حجاب اجباری با او کرده‌اند و ویدئوی آن موجود است، گفته است: «زنان مملکت ما اولاً با حجاب خو گرفته‌اند. حجاب برای ما هیچ‌وقت مسأله‌ای نبوده. مادرها و زنان پیر مملکت ما همه‌شان حجاب بر سر دارند. بنابراین، برای ما در ایران مسأله‌ای به نام حجاب وجود ندارد و اگر قرار باشد آزادی و استقلال ما به قیمت این باشد که ما حجاب سر بکنیم، من فکر می‌کنم که همۀ زنان ایران حاضرند یکراست حجاب سر کنند. اگر (حجاب به سر کردن) به این قیمت باشد که ما از امپریالیسم رها بشویم و بتوانیم نهادهای رژیم گذشته را درهم بکوبیم و به استقلال و آزادی برسیم، اگر این بهایی است که باید پرداخت، ما می‌پردازیم!».

البته هما ناطق سال‌ها بعد از زنان ایران عذرخواهی کرد. اما آن عذرخواهی مسأله‌ای شخصی است و از نظر تاریخی اهمیتی ندارد. این نیز مهم نیست که بسیاری از بازماندگان آن نسل خطای خود را در پشتیبانی از انقلاب اسلامی به گردن نمی‌گیرند و با تاختن به این و آن دنبال «بُز طلیعه» می‌گردند. گویا گذشته، آن‌قدرها هم که می‌گویند، چراغ راه آینده نیست. اما جدا از اینکه بازماندگان آن نسل چه می‌گویند، این پرسش دریغ‌انگیز را نمی‌توان از خود نکرد: به راستی چه جان‌هایی به سبب «اراده‌ باوری» و «آرمان گرایی» نظریه پردازان و رهبران انقلابیِ بریده از واقعیتِ آن سال‌ها از میان نرفت؟ و چه نسل‌هایی تاوان آن آرمان‌گرایی را پرداخت نکردند؟ به گفتۀ ژرار شَلیان، سرگرم کردن خویش با قصه‌های لطیف و شیرین دلپذیر است. اما واقعیت بخشیدنِ به آن قصه‌ها می‌تواند به فاجعه بینجامد.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy