Sunday, Feb 21, 2021

صفحه نخست » گزارش یک بگومگو در میدان

fight_022121.jpgفرزانه امجدی - رادیو زمانه، این نوشته شرح صحنه‌ای است در میان فردوسی سنندج. مأموران می‌خواهند دو دستفروش را از محل کسبشان برانند. دو طرف چه می‌گویند؟ با حال و روز دستفروشان آشنا شویم. این صحنه هر روز در همه جا تکرار می‌شود. در ایران، دست‌فروشی، چاره‌ای برای مشکل اشتغال است، زمانی که دولت از تأمین شغل و درآمد و کلاً تأمین اجتماعی برای شهروندان بازمانده است. در شهرهایی که بنیان‌های اقتصادی ضعیف است و سهم ناچیزی از ثروت ملی کشور را دارند، دست‌فروشی اولین چاره در بیچارگی است.

سنندجِ یکی از این شهرهایی است که جمعیت بسیار زیادی در آن بیکارند یا دارای اشتغال فصلی‌اند، یا در بخش‌های غیررسمی مشغول‌اند و یا مسافرکشی می‌کنند. در این‌باره حتی به شوخی ادعا شده که تعداد تاکسی‌های سنندج بیشتر از مردم آن است. تعداد بسیار زیادی از مردم در این شهر دست‌فروشی می‌کنند. اخیراً فعالیت آن‌ها با طرح ساماندهی دستفروشان، مختل شده است. شهرداری آنان را از محل کسب‌شان به جاهایی که خود در نظر گرفته می‌کوچاند. به دستفروشان گفته‌اند که مشکل ترافیک شهر به شما مربوط است و باید بروید تا مشکل حل شود.

نوشته حاضر، که محصول برخورد اتفاقی نویسنده با صحنه یکی از منارعه‌های میان دستفروشان و نیروهای گشت بازرسی شهرداری است، تک‌نگاری گفت و گو و نزاع آنان است.

مطالب بیشتر در رادیو زمانه

از خلال توجه به مکالمه آنان، می‌توان با زبان و استدلالی آشنا شد که دو طرف برای توضیح موقعیت خود به کار می‌گیرند. می‌توان مشکلاتی را فهمید که دستفروش‌ها را وادار به کسب معاش در کنار خیابان کرده است.

در میدان

ساعت حوالی ۴ بعد از ظهر است. میدان فردوسی سنندج، در یک روز زمستانی بهمن‌ماهی در تقویم سال ۱۳۹۹. وضعیت هوا چندان هم زمستانی نیست و بیشتر به یک روز آفتای بهاری می‌ماند.

برخی از دستفروشان اطراف میدان فردوسی سنندج به جاهای دیگری کوچانده شده‌اند که شهرداری تعیین کرده، اما چند نفری به روال گذشته بساطشان را برای فروش گذاشته‌اند. سبزی، خرما، ماهی و دیگر خوراکی‌ها و وسایل مورد نیاز زندگی.

حَرف‌هایی در میانشان جاری است. نزدیکتر که می‌روم متوجه می‌شوم موضوع گفت و گو، طرح ساماندهی دستفروشان است که اخیراً شهرداری آن را به اجرا گذاشته است. طبق این طرح دست‌فروشان از خیابان‌ها و پیاده‌روها به مکان‌های دوردست دیگری منتقل می‌‌شوند که شهرداری برای آن‌ها تعیین کرده است. دست‌فروشان اما می‌گویند آن‌جا فروش ندارند و نمی‌روند. عده‌ای از آن‌ها محل کارهایشان را ترک کرد‌ه و به محل‌های تعیین‌شده رفته‌اند. اما پسری جوان و مردی میان‌سال همینجا مانده‌اند. آن‌ها از قدیم‌کارها هستند و نخواسته‌اند به زودی تسلیم تصمیمی شوند که هیچ دخالتی در آن نداشته‌اند.

مأموران سر می‌رسند

در این میان، سر و کله ماشین گَشت شهرداری پیدا می‌شود. دست‌فروشان به محض این‌که مأموران را می‌بینند، می‌گویند: باز شروع شد! چه خاکی بر سرمان بریزیم؟

معلوم است که قبل از این هم چندین بار با آن‌ها سرو کله زده‌اند و به آن‌ها اخطار داده‌اند که از آن‌جا بروند. بعد از آن ماشین دیگری از پشت سر می‌آید که وسایل ضبط‌شده دست‌فروشان دیگر را حمل می‌کند. از ماشین اولی عده‌ای پیاده می‌شوند. قُلچُماق هستند. مشخص است که از قُماش «بزن‌‌بهادر»هایی‌اند که به خدمت سیستم درآمده‌اند. به سمت دستفروش‌ها می‌آیند.

از صحبتهای اولیه‌شان معلوم است که یکی از مأموران شهرداری دستفروشان را می‌شناسد. همین باعث می‌‌شود ملایم‌تر رفتار کند. بی‌سیمش را درمی‌آورد. هیچ کار خاصی هم با آن انجام نمی‌دهد. انگار تنها می‌خواهد به کارش رسمیتی ببخشد و از او حساب ببرند.

نزاع آغاز می‌شود

مأمور بازرسی شهری می‌گوید: جمع کنید؛ خودتان که می‌دانید طرح است!

مرد میان‌سال می‌گوید: چرا هر روز یک حرف می‌زنید؟ مگر دیروز همکارتان به ما نگفت بمانید اشکالی ندارد؟

مأمور بازرسی شهری می‌گوید: بیخود کرده‌اند. از این خبرها نیست. همه باید جمع کنند. ما دستور جدید داریم.

مرد میان‌سال در پاسخ می‌گوید: برادر من! به خدا من زندانی هستم و با وثیقه مرخصی گرفته‌ام. اینجا موز می‌فروشم. باید جریمه بدهم. بدهکار زندان هستم. جرمم هم چیه؟ همین کفش‌هایی که الان پای شما است را می‌فروختم. من بچه کوچیک دارم. تازه نصف بدهیم را داده‌ام. این بدهی تمام شود دیگر دست‌فروشی نمی‌کنم. بلافاصله پسر جوان‌تر هم شروع به صحبت کردن می‌کند: عزیز من، آنجایی که شما برای ما تعیین کرده‌اید شبیه بیابانه. کسی از اونجا رد نمیشه و فروش نداریم. مسئول و ارشد مأموران شهرداری می‌گوید این‌ها به ما ربطی ندارد. به ما گفته‌اند که شما نباید این‌جا باشید. اگر شما نروید بقیه هم که رفته‌اند شکایت می‌کنند و برمی‌گردن اینجا.

در پاسخ، مرد میان‌سال زندانی می‌گوید: اگر راست می‌گویید چرا به بنگاه‌دارهایی که نصف خیابان‌ها و پیاده‌روها را گرفته‌اند گیر نمی‌دهید؟ آن همه ماشین در وسط پیاده‌رو چکار می‌کنند؟ چرا با آن‌ها کاری ندارید؟

ورود نماینده تصادفی جامعه

در پاسخ مأمور شهرداری با اشاره به افرادی که اطرافشان رد می‌شوند می‌گوید: جناب! اگر این‌هایی که در این شهر زندگی می‌کنند از ایستادن شما اینجا رضایت دارند ما حرفی نداریم. اگر واقعأ راضی هستند اینجا باش.

مرد دستفروش می‌گوید: بله که راضی‌اند. چرا راضی نباشن. در همین لحظه، پسر جوانی که از آن‌جا رد می‌شود، توجهش به نزاع جلب می‌شود و جلو می‌آید. خطاب به مأمور شهرداری می‌گوید: بله که راضی هستیم. هیچکسی ناراضی نیست. فقط شما ناراضی هستید. چرا الکی می‌گویید مردم اجازه نمی‌دهند؟ آن‌ها از نظر من هیچ مزاحمتی ندارند. چرا ولشان نمی‌کنید؟

مأمور شهرداری خطاب به آن جوان رهگذر می‌گوید: خب انگار شما در جامعه زندگی نمی‌کنید! جوان رهگذر هم با عصبانیت بیشتری می‌گوید: اتفاقأ من خیلی زیاد هم در جامعه زندگی می‌کنم. من خودم کاسب هستم و می‌دانم جریان چیست.

با ورود این جوان به صحنه، کم‌کم افراد بیشتری توجهشان جلب می‌شود و می‌خواهند نزدیکتر بیایند و ببینند داستان چیست. مأموران گشتِ شهرداری سراسیمه شده و برخوردشان تندتر می‌شود: یا جمع کنید یا مجبوریم خودمان بساطتان را جمع کنیم!

دستفروشان به ناچار شروع به جمع کردن می‌کنند و همزمان سعی می‌کنند مأموران را قانع کنند. می‌گویند ما وسایلمان را یک جایی بین خیابان و پیاده‌رو طوری قرار می‌‌دهیم که مزاحم کسی نشود. لطفاً بگذارید این‌جا بمانیم. ما مزاحمتی نداریم.

اما مأموران که آنان را احاطه کرده‌اند به کمتر از جمع شدنِ بساط‌شان رضایت نمی‌دهند.

در نهایت هر دو وسایلشان را جمع می‌کنند. گشتِ بازرسی شهری هم می‌رود.

پس از آن دو دستفروش‌ مشورت می‌کنند که چه کنند. به این نتیجه می‌رسند که جای همیشگی‌شان در معرض دید ماشین‌های گشت است و باید جایشان را عوض کنند. باید بروند آن سوی میدان یا به یک خیابان یا میدان دیگر که فعلاً کسی مزاحمشان نشود. وقتی هم که آن‌جا لو رفتند به جای دیگری نقل مکان کنند. دستفروشی نوعی خانه‌به‌دوشی هم هست.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy