دیروز پیکرجوانی در یک روستای دور افتاده و گمنام در کرمان بخاک سپرده شد. جوانی که چشمانی سخت غمگین داشت. چشمانی زلال خیره شده به افقی دور دست. چشمانی که راه برتو میبست عاطفهای نا شناخته را در تو جاری میساخت. چونان عاطفه پدری به فرزند خویش. دیروزدرسکوت یک ملت که در این چهل سال حکومت اسلامی بقدری کشتار و حوادث هولناک دیده که دیگر هیچ جنایتی روح ویران گشته آنها را به تالم واعتراض بر نمیانگیزد! جوانی بخاک سپرده شد.
جوانی که جرمش درویشی بود و تلاشش چیزی جز رسیدن به پاکیزگی درون و مدارا با خلق نبود. او پیرو آئینی بود که جهان را سبز میخواست. جهانی فارغ از نابرابری، عاری ازخشونت. او چیزی جز آرامش، امنیت وصلح برای سرزمینش نمیخواست.
دیروز مادری که دیگر توان مویه کردن نداشت با نگاهی غمگین ترو درمانده ترازفرزند، شاهد راحت شدن پسر جوان ورعنایش از بار فشار شکنجه ودرد وارد شده از دست حکومتیان بود. مادری که روزهای متمادی پیچیده در یک پتو گاه بردرزندان ایستاد، گاه نشسته بر نیمکت مقابل در بیمارستان نالید. به پنجرههای بسته خیره شد. دست در دست مادرانی نهاد که چون اوغم از کف دادن فرزند داشتند. مادر پوریا بختیاری که یک شبه موهایش سفید شد، مادر کریم بیگی که بجرم دادخواهی فرزند کشته شده خویش سختی شکنجه وزندان را پذیرفت. مادرانی که همراه شیر زنی بنام نرگس محمدی روزها در مقابل بیمارستان نشستند تا نماداعتراض به ظلمی باشند که در این سرزمین در حق فرزندانشان رفته است. مادری غایب بود مادری پیر بنام گوهر عشقی که دیگر توان ایستادن ونشستنش بهمراه دیگر مادران در وی نیست. مادری که با عکس فرزندش میگردد و فریاد میزند " پسرم ستار را به چه جرمی چنان وحشیانه کشتید؟ "
دریغ ودرد که زخم خنجرنشسته بر پیکر این ملت چنان کاری وعمیق است که در حال حاضر به چیزی جزالتیام بخشیدن بر زخمهای خود، دم در کشیدن بخاطرحراست از همان ته مانده زندگی خودو فرزندانش فکر نمیکند.
در زندگی ملتها زمان هائی معینی وجود دارد که روح اجتماعی زیر بار فشارزندگی؛ سرکوب دائم، حضور گسترده نظامیان تا بن دندان مسلح، خشونت حیوانی حکومت با توسل به لشگری از لمپنها، لاتهای کف خیابانی، قوالان وافراد بی هویت، تربیت شده در زیر دست اراذل واوباش سخت ضربه میخورد وبیحسی بر وجودش مستولی میگردد. زمانی که حکومتهای فاشیستی نقاب از چهره برمی دارند. کوچکترین اعتراض مردم را با شدید ترین وجه پاسخ میدهند. بخاکشان میکشانند تا مردم دست از خواستههای خود بکشند! اراده، هویت فردی وگروهی ونهایت امیدخود را ازدست بدهند! قبول کنند که مقاومت وایستادگی در مقابل چنین نیروئی ممکن نیست.
چنین نسق کشی از درویشان گنابادی دادن معیار دست مردم وچشم زهرگرفتن از عموم ملت است. ترسانیدن و رساندن مردم به جائی که تن به وضعیت موجود بسپارند و دعا کنند که وضغ بد تر از این نشود ومنتهی آرزویشان حفظ وضع موجود باشند. زمانی باید تا کاسه صبر توام با ترس ملت در سایه مبارزان وطن سر ریز شود، نسل جوان در یک هم گرائی عمومی برای پایان دادن به وضعیت تلخ وبی چشم انداز خویش وساختن آینده روشن بپا خیزد و در جنبشی بزرگ و فرا گیر طومار حکومت را در هم نوردد. من بفرا رسیدن چنین روز خجستهای ایمان دارم چه باشم یا نباشم.
دیروزپسر جوانی را بخاک سپردند که روحش را مدتها قبل در کشاکشی تلخ بین زندان وتیمارستان کشته بودند. "من را به شکل صلیب به تخت بستند. آمپول و قرص میدادند. کارهای خلافی که رویم نمیشود بگویم، انجام دادند... من قانع شدم که اینها قصد کشتن من را دارند. "
چند ماه قبل نوید افکاری دیگر فرزند قهرمان این سر زمین نیز قبل از آن که اعدام شود زیرشکنجه جان داد نوشت "صدای ما جائی نمیرسد حال فهمیدم که آنها دنبال یک گردن برای طنابشان میگردند. "او نیز شبانه در گورستانی دور افتاده بخاک سپرده شد.
کم نیستند گورستانهای گمنامی که زیباترین فرزندان این آب وخاک در تاریکی شب در آنها بخاک سپرده میشوند. حال هر گوشه این سرزمین که نگاه کنی گورستان گمنامی را خواهی یافت که پیکر آزادهای را در دل خود جای داده است. گورهای گمنام با مردگانی که هنوز چشمانشان بسته نشده است. گورستان هائی که پای هر گور بی نامش گلی روئیده از اشگ مادران از دل خاک سربر زده. گورستان هائی که اگر گوش فرا دهی نوای لالائی اندوهناکی را خواهی شنید که مادر وطن برای فرزندان خود میخواند. نوائی که ما را به تفکر میدارد. با فرزندانمان چه رفته است؟ روز دادخواهی کی فرا خواهد رسید؟ پس در کدامین هنگام مادران داغدار با عکس فرزندان خود فریاد زنان نخواهند گردید.
"قاصد روزان ابری
داروک! کی میرسد باران؟ "
روزی که میدانم زیاد دور نیست. مردم جان آمده از بیداد چگونه بر خواهند خاست؟ ما برای رسیدن به چنین روزی چه کردهایم؟
بی شک آن روز فرا خواهد رسید! روزی بزرگ که نقطه پایان بر این برگههای سیاه آلوده به جنایت، بخون، عفونت وچرکاب یک دوره از تاریخ دردناک این سر زمین خواهد نهاد!
مردی که دیشب بخاک سپرده شد چشمانی غمگین، به معصومیت چشم یک کودک داشت. چشمانی که تا روز داد خواهی بسته نخواهند شد!
ابوالفضل محققی