کشتار دهها نفر و زخمی شدن عده زیادی در منطقه مرزی سراوان فاجعه وحشتناکی بود که در روز دوشنبه خبر آن رسید. اما فاجعه وسعتی بمراتب گسترده تر از این دارد. بیکاری مزمن و فقر گسترده در استان سیستان و بلوچستان بخش مهمی از مردم را بسر حد نابودی کشانده است. خرید و فروش سوخت یا قاچاق سوخت به پاکستان بصورت تنها شغلی در آمده است که شانس زنده ماندن را برای آنها فراهم میکند. با آنکه سودهای کلان این قاجاقها به سران شبکههای قدرتمندی مرکب از روسای محلی ونیروهایی در دستگاه نظامی و بروکراتیک که کنترل و توزیع سوخت و گذرگاههای عبور و مرور را کنترل میکنند میرسد ولی مردم معمولی و فاقد کار و در آمد که به "سوخت بر" موسوماند چه بصورت حاشیهای وجه بصورت وانت ران این شبکهها گذران زندگی میکنند. این سوخت بران فاقد قدرتاند که اغلب قربانی رقابت و زد و بند این شبکهها میشوند. آنها کشته میشوند، تصادف میکنند و یا زنده زنده در شعلههای آتش انفجار مخازن سوخت جان میدهند.
خانوادههایشان هرگز مطمئن نیستند که آنها از سفرهای چنان پر خطری باز میگردند و یا نه. در منطقه قدرت بمعنای حکومت برهنه تفنگ و تفنگدار عمل میکند و طبعا با قلدری، کشتار و خونریزی تعریف میشود. بنابر این واقعه اخیر سراوان غیر مترقبه نبود بلکه تنها بعدی گسترده تر داشت.
اعتراض به آنچه رخ میدهد همیشه ادامه دارد ولی گوشی برای شنیدن وجود ندارد. در نتیجه خشم و عصبانیت و روحیه طغیانگری به جهاتی رفته است که رهائی را فقط در خود خشم جستجو کند. بسیاری از همین روحیه نگران و عصبانی سیاست هویتی ساختهاند و نمیتوان آنها را به چوب ملامت بست چون بحق میگویند نه کسی از مرکز به ما گوش میکند و نه میخواهد ما را ببیند. آنها میگویند ما در کشور بیگانهایم و صدایمان هنوز بیرون نیامده است بعنوان نوکر خارجی، وهابی، ناسیونالیست بر انداز و جدائی طلب بشدت سرکوب میشود.
آنگاه با همین روحیه صدای بسیاری از آنانکه از سرکوب گریختهاند بصورت صدائی بلند، خشن، نا خوشایند و حتی "غیر متمدنانه" و "هویت گرایانه" سیاسی بنظر میرسد.
من خود از همین منطقه سراوانم و نسبت به ستمگری که بر مردم آن منطقه و حتی فراتر از آن در کل ایران میرود معترضم. اما صدایم از نظر سیاسی به آنسو نرفته است و نخواهد رفت چون معتقد نیستم ناسیونالیسم قومی حتی در شکل مغلوباش در شرایطی که ما زندگی میکنیم میتواند نیروئی رهائی بخش باشد ولی این را هم به آشکار میبینم که مرکز نشینان چه دردرون و چه در بیرون از قدرت با همان ناسیونالیسم زشت قومی اما در شکل غالب خود نمیتوانند ستم آشکاری که در حواشی مملکت صورت میگیرد ببینند و آنگاه با الفاظ بیمعنای "ما همه ایرانیم" و یا حتی با تکبری نژاد پرستانه که ما "آریائیم چشم و گوش خود را میبندند.
بیاد دارم که بعد از انقلاب با زحمات ارزشمند دکتر متین دفتری، شکرالله پاک نژاد و دکتر بهمن برومند چه صادقانه بسوی یاری بین مرکز و پیرامون قدم بر داشته شد ولی همان ناسیونالیسم قومی اما این بار در ردای دینی با خوی ویرانگاری و انکار به تارج هر آنجه انسانی و دموکراتیک بود دست زد.
اکنون روی سخنم با آنهائی است که با مرکزنشینی و مرکزبینی خو گرفتهاند و با دیدگاه تنگ و اغلب انکار گرایانه به تعریف ایران و ایرانی میپردازند. تنها گذاشتن و نادیده گرفتن درد و رنج مردم حواشی و منجمله بلوچها که دسته دسته گشته میشوند و در دادگاها بدون محاکمه عادلانه به اعدام و نابودی محکوم میشوند یک وظیفه انسانی است که بشما هم محول میشود بنابراین نسبت به این ستمگریها صدای خود را بلند کنید.