رویداد۲۴ - علیرضا نجفی، «این مقتضای وظیفه هر کسی است که غیرت دینی داشته باشد. خون نواب صفوی امروز در عروق، در رگ بسیجیان ما جریان دارد. اگر شرایط کاملا مشابه آن جریان باشد، عین همان حرکت نواب میباید انجام بگیرد. عناصر مزدور شیطانی را شناسایی کنید، اگر از روی نادانی است شبههاش را رفع کنید. اگر از روی غرضورزی است، او را خفه کنید.» آیت الله محمدتقی مصباح یزدی «آنان واقعا فدایی اسلام بودند، برای اسلام قیام کردند و برای اسلام به کشتار ضداسلام دست. آنان جانشان را برای مبارزه با ظلم و کسانی که به فکر براندازی اسلام بودند مثل کسروی فدا کردند.» احمد جنتی در سالگرد بزرگداشت نواب صفوی
نواب صفوی از پدران معنوی جمهوری اسلامی است. اگرچه آیت الله خمینی از وی نامی نبرده است، اما دو تن از بنیانگذاران جمهوری اسلامی، آیت الله خامنهای و آیت الله هاشمی رفسنجانی متاثر از نواب و آموزههایش بودند و ایستادگی او در مقابل مظاهر ضد اسلام به نیکی یاد کردهاند. همچنین گروهی که نواب صفوی شکل داد، یعنی فداییان اسلام، پس از انقلاب نفوذ فراوانی در حکومت داشتند. نواب صفوی ایدههای خود را در کتابی آرمانشهر گرایانه به نگارش درآورد و در عرصه عمل هم وارد شد و میراثی را برای اسلافش بر جای گذاشت که ادامهدار شد. سه دهه پس از اعدام نواب صفوی، نیروهای مسلمان پیرو او موفق به تسخیر قدرت شدند.
بیوگرافی نواب صفوی
سید مجتبی میرلوحی در سال ۱۳۰۳ در محله خانی آباد تهران به دنیا آمد. امروزه وی را با نامی میشناسند که خود انتخاب کرده است. وی بعدها نامش را به مجتبی نواب صفوی تغییر داد. پدرش روحانی بود و در دادگستری حکومت پهلوی کار میکرد. در دوران کارمندی نیز با علی اکبر داور نزاعی سخت کرده بود و به جرم ضرب و شتم داور سه سال زندان شده بود.
تربیت مجتبی در کودکی بسیار مذهبی بود و او را از همان کودکی به کارهای سیاسی واداشت. مجتبی در مدرسه نظامیهای آلمان درس میخواند، اما طبع سنتی وی فضای مدرن مدرسه را برنمیتابید. در سال ۱۳۱۹ نواب صفوی با دوستانش تظاهراتی علیه قانون کشف حجاب برگزار کرد و مدرسه را رها کرد و به آموزش علوم دینی روی آورد.
در شهریور سال ۱۳۲۰ که رضاشاه از کشور خارج شد، بسیاری از اسلامگرایان فضای باز اجتماعی سیاسی را برای مبارزه با میراث سکولار رضاشاه مناسب دیدند و شروع به فعالیت کردند. نواب صفوی یکی از مهمترین آنها بود.
آغاز فعالیت سیاسی نواب صفوی
نواب با وجود مخالفتهایی که با حکومت پهلوی داشت در سال ۱۳۲۲ به استخدام شرکت نفت درآمد، ولی به زودی در اثر زد و خوردهایی که با کارمندان بریتانیایی داشت از آنجا بیرون آمد و برای ادامه تحصیلات دینی به نجف رفت. وی در نجف عطر میفروخت و از این طریق امرار معاش میکرد، اما چندان علاقهای به درس خواندن نداشت.
اقامت نواب در نجف چندان دوامی نداشت. وی قصد مبارزه با بیدینی را داشت و در دوران اقامت در نجف، کتابی از احمد کسروی به دستش رسید که به گفته خودش قلبش را آتش زد. کسروی که ازروشنفکران سکولار دوره پسا مشروطه بود که میگفت با تالیف کتابهای گسترده در باب ادیان و فرهنگ ایرانی-اسلامی باید به جنگ خرافات رفت.
ترور احمد کسروی توسط نواب صفوی
کسروی در روزنامهها مینوشت و کتابهای تاریخیاش بازتاب گستردهای در جامعه داشت. وی دلیل عقبماندگی ایرانیان را خرافات و دینخویی و عرفانزدگی میدانست و به دنبال نوعی انقلاب فرهنگی بود. کسروی گاه دست به کارهایی مانند کتابسوزان میزد که به سختی میتوان آن را از مصادیق انقلاب فرهنگی دانست. اما کتابهای تاریخیاش به ویژه آنهایی که درباره انقلاب مشروطه نگاشت تاثیر عمیقی بر فضای فکری ایران گذاشت. در اینشرایط نواب برای مقابله با کسروی به ایران آمد و در جلسات وی شرکت کرد.
به گزارش رویداد۲۴ آنطور که مشخص بود جلسات آنان و گفتگوهایشان نتیجهای نداشت و نواب تصمیم به قتل کسروی گرفت. نواب در سال ۱۳۲۳ گروهی را جمعآوری کرد و نامش را جمعیت مبارزه با بیدینی گذاشت که بعدها تبدیل به جمعیت فداییان اسلام شد؛ نخستین گروه مسلح شیعه در عصر جدید.
اعضای این جمعیت به چهل نفر میرسید که معتقد بودند از هر طریقی باید جلوی مظاهر بیدینی را گرفت. حاج مهدی عراقی که یکی از اعضای برجسته فداییان بود درباره اعضای آن چنین میگوید: «نواب صفوی به فکر این میافتد که یک محفلی، یک سازمانی، یک گروهی، یک جمعیّتی را بهوجود بیاورد برای مبارزه. این فکر به نظرش میآید که از وجود افرادی باید استفاده بکنم که تا الان این افراد مخلّ آسایش محلات بودهاند، مثل اوباشها که توی محلات هستند، گردن کلفتها، لاتها، به حساب آنها که عربدهکشهای محلات بودهاند.»
افراد مختلف به این طریق جذب گروه نواب شدند و با جمع کردن منابع مالی، اقدامات خود در مبارزه با دشمنان اسلام را فراهم آوردند. نواب با گروهش در اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۴ اقدام به ترور کسروی کردند.
نواب صفوی، کسروی را در چهارراه حشمت الدوله گیر انداخت و دو گلوله به وی شلیک کرد. با گیر کردن گلوله در اسلحه تصمیم میگیرند سر کسروی را به لبه جدول بکوبند تا بمیرد. با رسیدن پلیس کسروی به بیمارستان منتقل شد و نواب دستگیر شد. کسروی جان سام به در برد و نواب با وساطت بسیار آزاد شد.
فداییان اسلام با نفوذی که در ساختار قدرت داشتند حکم نواب را بسیار سبک کردند. ظاهرا در گزارش پلیس نوشته شد که نواب از خود دفاع کرده است. همین امر باعث آزادی وی شد.
نواب ده روز پیش از ترور کسروی بیانیهای منتشر کرد به نام «خون و انتقام» که در آن از مسلمانان میخواست برپاخیزند و حقوق خویش را بستانند: «ای جنایتکاران پلید! شما خویشتن را بهتر از دیگران در زیر پردههای مرموز میشناسید و بر دقائق جنایات خود مطلعید، ما هم آزادمردان از خود گذشتهایم که باک نداریم و به کمک احتیاجمان نیست. بترسید از نیروی ایمان زمانی که مجال یابد. ما سرچشمه کل میبینیم و تیرانداز و الا تیر و جویبار را چه کند؟ منشأ خرابیها و بیدینیها و مظلومکشیها شمائید. به خدا خونمان میجوشد و خون فداکاران دین در جوشش است و خون تازه میطلبد. جانبازی بر ما شیرین است. لیک، تا نستانیم، نبازیم، جان به زنجیرهای رقیب و اسارت پانصد میلیون مسلیمن عالم گسیختنی است. سالها است که زنجیر سیاهی ممالک اسلامی را از یکدیگر جدا ساخته، مراکز نصب این زنجیرها در داخله مسلمین به الوان گوناگون به قطع و فصل رشته اخوت و اتحاد و پاشیدن سم فساد و سوءاخلاق و جهل و بیایمانی و اختلاف مشغول است. «انما المؤمنین اخوة» - مؤمنان برادرند - این زنجیرها از ناحیه خودخواهانی است که سالها بعد از تمدن اسلام و ندای عالمگیر قرآن و دعوتش به آزادی، در جهل و بربریت غوطهور بودند.ای مسلمین عالم، قیام کنید، زنده شوید، تا حقوق خویش بازستانیم.» در بیانیه نواب صفوی مشخص نبود از چه کسی باید این حقوق ستانده شود. این نوشته در واقع مانیفست فداییان اسلام بود.
پس از مدتی که نواب آزاد شد، این بار برای کسروی در دادگاه پروندهای گشوده شد. کسروی به دلیل نداشتن امنیت جانی از حضور در دادگاه امتناع میکرد، اما با فشار دولت مجبور شد در دادگاه حاضر شود و نواب هم این فرصت را از دست نداد و تصمیم به قتل کسروی در دادگاه گرفت.
کسروی نهایتا در اسفندهمان سال به همراه منشیاش حدادپور به کاخ دادگستری رفت و گروهی از فداییان نیز با هدایت برادران امامی وارد آنجا شدند و کسروی و منشیاش را به قتل رساندند. آنها نخست هفت گلوله به کسروی شلیک کردند و بعد با چاقو ضربات متعددی به پیکر وی زدند.
جسد کسروی مدتی همانجا ماند چرا که او را دشمن دین میخواندند و حاضر به دفنش نبودند. وی فرقههای مختلف را نقد کرده بود و همگی را رنجیده خاطر. حتی صوفیان نیز به علت حمله کسروی به فرقهشان در کتاب «صوفیگری» حاضر به پذیرش پیکر وی در آرامگاه خود نشدند.
نهایتا کسروی را با هزار زحمت در شمیران دفن کردند و قاتلین برای مدت کوتاهی زندانی شدند. دولت بخاطر فشار محافل مذهبی سریعا قاتلان را آزاد کرد. محمدرضاشاه برخلاف پدرش مذهبی بود و با به قدرت رسیدن وی به نوعی از نیروهای مذهبی دلجویی شد؛ نیروهایی که در دوره رضاشاه با اصلاحات سکولار وی به حاشیه رفته بودند.
نواب پس از قتل کسروی نیز به فعالیتهایش ادامه داد. او دو سال بعد با شاه دیدار کرد و برای رهایی یکی از آشنایانش از شاه درخواست کمک کرد که مورد قبول واقع شد. سال بعد که دولت اسرائیل به صورت رسمی توسط سازمان ملل تاسیس شد، نواب با حکومت درگیر شد.
گروه فداییان اسلام در این سالها با انتشار بیانیه از زنان میخواستند حجاب را در خیابانها رعایت کنند و گاه دست به تهدید نیز میزدند. به گزارش رویداد۲۴ در سال ۱۳۲۸ نواب و همفکرانش دکتر سلیمان برجیس یکی از پزشکان مشهور کاشان را به دلیل بهایی بودن وی به قتل رساندند.
نواب صفوی در دادگاه عوامل قتل حاضر شد و خطاب به حضار چنین فریادی کشید: «مطمئن باشید برادران شما زنده هستند و این دادگاه هیچ غلطی نمیتواند بکند.»
ترور عبدالحسین هژیر و سپهبد رزم آرا توسط فداییان اسلام
نواب و گروهش دست به ترور دو مقام مهم سیاسی دیگر زدند؛ یکی عبدالحسین هژیر دیگری حاجیعلی رزم آرا. دستور ترور هر دوی این افراد را نواب داده بود. هژیر که مدت کوتاهی بود نخست وزیر شده بود، به ظن تقلب در انتخابات و جلوگیری از اعزام نیروهای مسلمان برای جنگ با اسرائیل و همچنین تبعید کاشانی به لبنان توسط امامی کشته شد و حاجیعلی رزم آرا برای انعقاد قرارداد گس-گلشائیان و مقابله با آیت الله کاشانی توسط خلیل طهماسبی به قتل رسید؛ قتلی که تایید آیت الله کاشانی را نیز در پی داشت: «این عمل (ترور رزمآرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه عالیترین و مفیدترین ضربهای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد.»
نواب صفوی در آذر سال ۱۳۲۹ کتابی به نام راهنمای حقایق نوشت و از عقایدش پرده برداشت. وی خواستار برپایی حکومتی اسلامی بود که در آن قوانین اسلام بیکم و کاست اجرا شوند، حجاب اجباری شود و هر آنچه از مظاهر غرب در کشور وجود دارد نابود شود. سینما نیز فقط به ترویج اصول اسلام بپردازد.
نواب صفوی و فداییان اسلام طرحی اتوپیایی را میریختند که از بهمن ۱۳۵۷ کمابیش در ایران اجزا شد. اگرچه در اعتقاد به اسلام مشکلی نداشتند، اما معضل اصلی از نگاه بنیادگرانه آنها به دین نشات میگرفت، آنها خود را حق میدانستند و دیگران را باطل و هیچ جایی برای تکثر عقاید قائل نبودند.
مقدمه کوتاه کتاب به خوبی بیانگر این مطلب است: «آری افکار عمومی و مردم مسلمان ایران همه میدانند که حق با ماست و سخنان ما حق است و با ما همدرد و هم آوازند و ایران سرزمین ما پیروان آل محمد (ص) است و به یاری خدای جهان ما ملت مسلمان ایران و ما پیروان آل محمد (ص) ریشه دزدان و غاصبین حکومت اسلامی را از بن درآورده، انتقام جنایات آنان را به دین و ناموس و وطن بازمیگیریم و حکومت حق اسلام و قرآن را به یاری خدای توانا تشکیل میدهیم و به بدبختی و سرگردانی ملت مسلمان ایران خاتمه میدهیم. آنگاه سرزمین پیروان آل محمد (ص)، ایران، بهشت جهان خواهد شد.»
درسال ۱۳۳۰ پروندهای برای نواب گشوده شد که مربوط به حملهاش به دبیرستان دخترانه و ضرب و شتم سرایدار مدرسه بود. وی با تحصیل زنان موافق نبود و همین امر باعث حملهاش به دبیرستان شده بود. با بازداشت شدن نواب، پیروانش مقابل زندان جمع شدند و شعار دادند و دولت را تهدید کردند تا هر چه زودتر وی را آزاد کند. همچنین نامهای خطاب به مطبوعات کشور نوشتند و بدگویان به سید را تهدید کردند: «جراید برعلیه هدف رهبر محبوب ما حضرت سید مجتبی نواب صفوی کلمهای ننویسند و خود را مورد تنفر و غضب فرزندان اسلام قرار ندهند که به صلاح آنها نیست.»
طرفداران نواب به زندان قصر نیز حمله کردند و با پاسبانها درگیر شدند. شعارهای آنها در این زمان علیه نخست وزیر وقت یعنی دکتر محمد مصدق بود. در حالی که نواب در زندان بود، فداییان اسلام از کاشانی حمایت کردند و حملات تندی را متوجه دولت سکولار دکتر مصدق کردند.
یرواند آبراهامیان در این باره چنین مینویسد: «مصدق نه روحانی بود و نه میخواست دین را علیه مخالفانش به کار ببرد. بر عکس، او یک انسانگرای غیر مذهبی بود محصول واقعی جنبش روشنگری فرانسه. رساله دکترای خود را درباره غیر مذهبی کردن حقوق در ایران نوشته بود و در سخنانش از تاریخ ایران و جنبش مشروطه مثال میآورد و نه از اسلام. اطرافیان او نزدیکترین مشاورانش ملیگرایان غیر مذهبی بودند و برخی از آنان را به ویژه آنهایی که به حزب ایران تعلق داشتند را میتوان مبارزانی ضد آخوند توصیف کرد.»
این توصیفات را باید در کنار اختلاف دکتر مصدق با آیت الله کاشانی گذاشت تا متوجه عمق دشمنی فداییان اسلام با جبهه ملی بشویم. فداییان اسلام ابتدا دکتر مصدق را تهدید به قتل کردند، اما قتل وی کار سادهای نبود و موفق به ترور رهبر جنبش ملی نشدند. به همین دلیل به سراغ وزیر جوان و رادیکال وی دکتر حسین فاطمی رفتند. محمد مهدی عبدخدایی که اکنون نیز زنده است، دست به ترور دکتر فاطمی زد، اما فاطمی با وجود جراحات عمیق از این ترور جان سالم به در برد.
آنان همچنین با چاقو به سیدحسن امامی امام جمعه تهران نیز حمله کردند و او زخمی شد. جالب است که فداییان اسلام هیچگاه قصد ترور شاه را نداشتند و وی را چندان مقصر اوضاع کنونی نمیدانستند. موضوع حمله آنها نخست وزیران سکولار بودند و در راس آنها دکتر محمد مصدق.
فداییان اسلام در جریان کودتای ۲۸ مرداد از شاه و سرلشگر زاهدی حمایت کردند. نواب صفوی در سال ۱۳۳۲ پس از مدت کوتاهی که زندانی بود از زندان آزاد شد و به مصر رفت. در مصر با سید قطب دیدار کرد و با اخوان المسلمین روابط حسنهای برقرار کرد. در بازگشت به ایران نیز نامهای به شاه نوشت و کودتای ۲۸ مرداد را انقلاب اسلامی خواند. وی از برکناری مصدق بسیار خوشحال بود و حتی در آن سال تصمیم گرفت نامزد مجلس شورای ملی شود.
در بیانیهای که نواب در بازگشت از مصر و در حمایت از کودتا نوشته، چنین میخوانیم: «بزرگترین جنایت مصدق تقویت عمال شوروی در ایران بود و تنها روح ایمان و علاقه خللناپذیر مردم این سرزمین و افسران و سربازان پاکزاد و مسلمان ما به ناموس و دیانت بود که به یاری خدا او و عمال رذل بیگانه را شکست داده و خواهد داد و به خدای محمد علیه و آله قسم که اگر دو روز دیگر حکومت مصدق باقیمانده و رجاله بازیهای بیگانه پرستان ادامه پیدا میکرد عقدههای درونی مردم مسلمان ایران به هزاران برابر شدیدتر از آن طور که شد منفجر گردیده و رگهای بدن فرد فرد عمال کوچک و بزرگ شوروی رذل را به دست و دندان خشمناکشان بیرون کشیده بنیاد هستی یک یک آنها را بدون استثناء در شعلههای سوزان غیرت خویش میسوزاندند تا یاس کرملین نشینان از تسلط بر کمترین خشت مملکت ما هزاران برابر یاس کنونی گردد خدای رحیم رحمی کرد که شاید هدایت شوند و از راه پلید فروش دین و ناموس و وطن به بیگانه بازگردند ... پس مملکت به خاطر اسلام و به نیروی ایمان حفظ گردیده و هر نفعی به هر که رسید در پناه اسلام رسید و اگر قانون اساسی صحیح است اصل دوم متمم قانون اساسی و سایر اصول آنهم صحیح است و شاه و نخستوزیر و وزرا عملاً باید دارای مذهب شیعه و مروج آن باشند و باید قوانینی که مخالف احکام مقدس خداست و به غلط از مغزهای پوسیده گمراهانی تجاوز کرده لغو و باطل گردیده و به عمر کثیف منکرات و مفاسد خاتمه داده شود و در مرحله اولی مسکرات خانمانسوز و لختی و بی قیدی شرم آور زنان و موسیقی شهوتانگیز فضیلت کش و رقاص خانههای جنایت بار و قوانین قضایی پوسیده اروپایی از میان برود و تعالیم عالی و احکام حیات بخش اسلام جایگزین آنها گردد ... تا شاه و هیئت حاکمه قانونی و رسمی و خوشبخت و سعادتمند باشند و بر ملتی خوشبخت و سعادتمند هم حکومت کنند و خدا و خلق خدا از آنها راضی باشند و در این خصوص کتاب رهنمای حقایق (برنامه فدائیان اسلام) راهنمائیهای لازم را با براهین کافی از سالهای پیش نمودهاست.»
همانطور که به خوبی میتوان در این بیانیه دید، نواب امید داشت حال که مصدق سکولار برکنار شده است شاه حکومت را هر چه بیشتر اسلامی کند.
اما آخرین ترور فداییان اسلام باعث نابودی آنها شد. حسین علا نخست وزیر وقت کشور و پدر معنوی محمدرضا شاه پهلوی که در سال ۱۳۳۴ برای شرکت در اجلاس پیمان بغداد به عراق میرفت، توسط فداییان ترور شد. این چندمین نخست وزیری بود که فداییان ترور میکردند و با اینکه علا از ترور جان سالم به در برد این رخداد باعث دستگیری نواب و تعدادی از یارانش شد. دادگاه، نواب صفوی، مظفر ذوالقدر، خلیل طهماسبی و محمد واحدی را به اعدام محکوم کرد و حکم آنان در ۲۷ دی ماه ۱۳۳۴ اجرا شد.