شعر بخوان و غم بهل که خامشی شکسته شد
به همتِ قلم ببین بهارمان خجسته شد
زلالِ شبنمِ سحر، پیالههای آتشین
بداد دست عاشقان و بندها گسسته شد
شعار "مرده باد" را کلام از زبان بِراند
و زندگی بهجای آن به روی لب نِشَسته شد
جوانه سبز نغمهای به گوش تُردِ غنچه خواند
شنید چون طراوتاش درِ سکوت بسته شد
کجاوهی شکوفه را نسیم برد کوبه کو
و خار از خلیدناش گناهکار و خسته شد
ترانه دست مردمان گرفت و تا سرود بُرد
هزار گل به مژدهاش ببین که دسته دسته شد
به دورکن فریب را و آه بی نصیب را
که سهم انتظارمان شکوفهای خجسته شد
ویدا فرهودی
نوروز ١٤٠٠
پارادوکس «میانهروها» در سیاست خارج، علی افشاری