*جمعه شب، ساعاتی پیش از به پایان رسیدن قرن چهاردهم و سال ۱۳۹۹ شمسی، باشاهزاده رضا پهلوی گپی جانانه داشتم. از نخستین دیدارمان در لندن ۳۹ سال میگذرد از آن پس بسیار باربه طور خصوصی و یا در رسانههای فارسی و عربی، با او به گفتگو نشستهام. در دفتر مرکز پژوهشهای ایران و عرب از شاهزاده استقبال کردهام، باهم بر سر یک سفره نشستهایم و هربار حس کردهام اگر بخت یاور ملت ما باشد و ما آتش زنندگان قیصریه وطن به خاطر دستمالی که انباشته از کین و قهر و جهل بود، رضا پهلوی را در هیأت پادشاه مشروطه، یا اگر اراده ملت بر نظام جمهوری سکولار دمکرات ملی، قرار گرفت، در مقام رئیس منتخب مردم، ببینیم و از حضور این انسان ملی و به معنای واقعی دمکرات، در مظهر نماد وحدت و همبستگی ملی ایرانیان بهره ور شویم، وطن را دوباره خواهیم ساخت و آرزوی سیمین بانوی نازنین را با ستون کردن استخوانهای خویش زیر سقف میهن شکسته دل غارت شده، تحقق میبخشیم.
نخستین بار که اورا در لندن دیدم او۲۰ ساله بود و ما فاصله سنی چندانی با هم نداشتیم با این تفاوت که من فاجعه انقلاب را با پوست و گوشت و روح دیده و لمس کرده بودم و او دردهای ولیعهدی پدر از دست داده؛ و از ولایتهدی به آوارگی رسیده را، در کنار خانواده تلخکام و درد مندش به دوش میکشید.
دکتر فضل الله صدر در کنار شاهزاده نشسته بود و ما را معرفی میکرد. مرحوم شجاعی و چهرههای سلطنت طلب آن روز در سالن ملاقات حضور پررنگی داشتند.
در تصور بعضیشان من بیگانهای در جمعشان بودم که حکم محکومیتش پیشاپیش صادر شده بودم. من اما پروا نکردم و به صراحت سؤلات و مطالبی را مطرح کردم که ابعاد محکومیتم را وسیعتر میکرد. اما در کمال شگفتی دیدم که شاهزاده جوان نه تنها از طرح سوالات و مطالبم دلخور نشد بلکه با پاسخهای بجا و مناسب، شماری از به ظاهر شاه پرستان متعصب را دلگیر ساخت و این دلگیری هفته بعد بیشتر و بیشتر شد. و آن زمانی بود که من حاصل دیدارم را با شاهزاه با تصویر روی جلد او در مجله مشهور الدستور به زبان عربی، و پست ایران رفیق دیر و دورم احمد شکرنیا؛ به چاپ رساندم. عنوان سرمقالهام در پست ایران "مگسان گرد شیرینی " بود.
به شاهزاده گفتم شما در قاهره سوگند یاد کردهاید. آیا این سوگند بدین معناست که خود را شاه ایران میدانید؟ شاهزاده خیلی صادق و ساده گفت؛ زمانی سوگند من فعلیت پیدا میکند که ملت ایران مرا تأیید کند. بعد پرسیدم پیام شما به ارتش ایران هنگام تجاوز عراق و اعلام أمادگیتان به عنوان یک خلبان برای بیرون راندن دشمن از خاک میهن، أیا یک حرکت نمادین بود یا واقعا اگر فرمانده نیروی هوائی مجال میداد و شرایط فراهم میشد علی رغم همه خطرها به جنگ عراق میرفتید؟ با صداقتی معصومانه گفت؛ البته میرفتم شما شک دارید؟ خجالت کشیدم و بعد گفتم البته شکی ندارم. مدتی بعد سخن را به همکاریش با دکتر بختیار و دکتر امینی و دیگر چهرههای متشخص اپوزیسیون کشاندم. از دکتر بختیار با احترام بسیار یادکرد، دکتر امینی را مؤمن به مشروطه پادشاهی دانست هم چون دکتر بختیار و سپس گفت مگر دکتر مصدق ملی کننده نفت جز این بود؟ ناگهان سکوتی سنگین بر سالن مسلط شد و من با بی پروائی بیشتری گفتم
اما سلطنت طلبان افراطی مواضع شما را قبول ندارند! شاهزاده بی پرواتر از من گفت مؤمنان به پادشاهی مشروطه جز این نمیاندیشند
بعضی مرا قطعهای شیرینی میپندارند.
گفتم مگسانند گرد شیرینی! با نیم لبخندی پاسخم راداد ... بعد سخن به نقش خارجیها رسید و قصه هویزر و اعلامیه بی طرفی ارتش. شاهزاده که عملا در مقام یک خلبان خود را نظامی میدانست با افسردگی گفت، چه افسران عزیزی به سبب همین کار جان باختند و در خون نشستند.
دوسال بعد در واشنگتن به منزل شاهزاده رفتم. پخته تر از پیش در خانهای ساده زندگی میکرد و محافظانش دو ایرانی بودند از عشایر، چهرههای سوخته، بلند قامت و استوار. یکیشان از نظامیان قدیمی بود و آن یکی سلحشوری جوانتر. کمی در باغچه خانه راه رفتیم و گپ زدیم و در خانه باز هم از آرزوها گفتیم و امیدها. از آن پس هربار ایشان به لندن میآمد و هربار که من به واشنگتن میرفتم، حتما دیداری داشتیم. گفتگوی من با شاهزاده در روزنامه لبنانی الحیاة سروصدای زیادی در لبنان به پا کرد، حزب الله را به غضب آورد و دبیر کل منصوب سیدعلی آقا، تهدیدهائی کرد که هنوز هم ادامه دارد. گفتگوی دیگر ما در الشرق الدوسط نیز انعکاس وسیعی داشت. شاهزاده روابط ما و کشورهای عربی در دوران سلطنت پدر را با روابط آن روز مقایسه کرد و پیش بینی کرد که رژیم با اوهام خطرناکش در جستجوی صلح و دوستی نیست بلکه، هدفش صدور انقلاب نکبت بار به این سرزمینهاست. عبدالرحمن الراشد سردبیر وقت روزنامه و چهره برجسته وسائل ارتباط جمعی در جهان عرب چنان از این گفتگو راضی بود که ترتیبی داد در تلویزیون العربیه بازخوانی شود بعد هم العربیه گفتگوئی با شاهزاده داشت. یکبار در واشنگتن با جمشید چالگی عزیزم در غروب مریلند گپ و گفتی جانانه داشتیم و بار دیگر با حضور دکتر نوری علا و دوستانی چند بر بال نسیم با چشم انداز رودی و نغمههای سرودی از آرزوها گفتیم. همیشه اورا صادق دیدم و سرشار از آمادگی برای به سال رساندن زورق به گل نشسته میهن.
بدفعات از خودم پرسیدهام ما از رضا پهلوی چه طلبی داریم و چه از او میخواهیم که حتی به اندازه تک تک ما جوانی نکرده، در سنین جوانی طعم تلخ آوارگی و بی پدری و بی وطنی را چشیده است. این دوستان چپ که حالا بشکن و بالا انداز راه انداختهاند أیا یک صدم او در رنج و تعب و ترس و درد بودهاند. پدر با تاج و تختش، لیلا با همه دلنشینی و شیرین زبانیش و علیرضا که اورا به یاد تصویرهای پدر بزرگ میانداخت، تنهایش گذاشتند. یکی از اقوام نزدیکش که در بین خانوادهاش زندگی کرده بود همه هستیاش را غارک کرد و بدتر از آن با رژیم جهل و جور و فساد، به معاملهاش گذاشت.
هر تشکلی را که بر شانه گرفت، با ناجوانمردی همراهان بر سرش فرو افتاد. افسانهها برایش ساختند و رژیم هر از گاه بوزینه هائی را راهی فرنگستان کرد تا علیه او افسانه بسازند و خانواده عزیزش را مورد بی حرمتی قرار دهند. اخیرا نیز شازدهای قجر را راه انداختهاند که اگر قرار است پادشاهی برگردد ماهم هستیم و یادشان رفته که دولت فخیمه بعد از شهریور ۲۰ اقازاده ممدحسن میرزا را علم کرده بود که به جای پهلوی دوم تاج برسرنهد تا لابد ۱۷ شهر دیگر را تقدیم روسها کند. در بسیاری از نشستها که با حضورش برگزار شده؛ نهایت صبر و صمیمیت و درویشی را در او دیدهام. گاه در برابر حریفائی که هنوز دل به دریا نزده، پر پرواز هم درآوردهاند. نیشش زدند و هیچ نگفت غمش ندیدند و او شادشان کرد و من بسیار بار بی اختیار گفتم ماشاءالله عجب تحملی دارید.
روزی که هزاران ایرانی در برابر مسجد گوهر شاد، آنجا که جدش پوزه آخوندها و مرتجعین را در مسأله کشف حجاب، لباس متحد الشکل و نظام وظیفه اجباری به خاک مالیده بود فریاد زدند رضاشاه روحت شاد به شاهزاده زنگ زدم. حال غریبی داشت انگار میشد نم اشکش را حس کرد. باهمه تجربههای خوب و مثبتی که در تعامل با مردم داشت شاید هنوز باور نمیکرد هموطنانش فریاد زنند رضا شاه روحت شاد ...
گمان میکنم از همان زمان رضا پهلوی با نگاه دیگری به خود نگریست. چهل سال بعد از فرش پادشاهی را از زیر پایش کشیدن و نود و اندی سال بعد از به تخت نشستن پدر بزرگش، فرزندان و نوادگان مردمی که فریاد میزدند تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود؛ در مشهد وسپس در تهران و ... آواز میدهند رضاشاه روحت شاد. برای شاهزاده این یک پیام دور از انتظار بود.
من روزی را که خلخالی جلاد سید روح الله کشمیری به ویرانگری مزار جدش، بلدوزر و بیل بدستانش را بسیج کرده بود به یاد دارم. همانروز خلخالی و اختری حسینیه دراویش گنابادی را در امامزاده حمزه ویران کردند. مزار پدرم آنجا بود فریاد میزدم و ناسزا میگفتم، یکی از مشایخ گنابادی آنجا بود آرامم کرد و گفت عکس برداشتهایم و بعد از باز سازی مقبرها را از نو میسازیم.
در گیرودار تظاهرات دیماه، تیغ کلنگی تابوتی را باز میابد. خودش است رضاشاه، نوادهاش بخت آن مییابد چهره نیای در خاک خفته را که سالها پیش از تولد او به خاک سپرده شده بود باز بیند. سرنوشت بازیهای غریبی دارد.
حالا شاهزادهای که از همه تاج و تخت از دست دادگان، از کنستانتین یونانی گرفته تا لگا روگوی آلبان، فاروق مصری و فیصل عراقی از مواهب سلطنت و ولایتعهدی کمتر بهره برده است، یکباره هموطنانش را شگفتی زده میکند.
او میتوانست تا پایان عمر شاهزاده رضا ولیعهد پیشین ایران باقی بماند. زندگی آرامی داشته باشد هر از گاهی به مناسبتی پیامی بدهد. صاحب سه داماد و نوه بشود مثل اغلب ما زندگی کند بی دغدغه خیال، بی واهمه از توطئههای رژیم جهل و جور و فساد. میتوانست کتاب خاطرات بنویسد، سخنرانیهای سیاسی و فرهنگی بکند و بابتش کلی درآمد به دست بیاورد و خیالش آسوده باشد که پس از او فرزندان و نوادگانش نیازمند ارباب بی مروت دنیا، نخواهند بود. با اینهمه دلش آنجا بود که برای خاک و آب و خلیج همیشه فارس و بابلسر و سرپل تجریش و کباب و بلالش لک زده است ...
گپ خودمانی شاهزاده با جمعی از یاران و همدلانش در آستانه نوروز به گمان من مهمترین پیام او در ۴۲ سال گذشته بوده است. او رسما اعلام میکند هموطنانم من شاه نیستم اما میراثی سنگین بر شانه دارم. چون به گزینه مردم باورمندم پس ضمن أدامه راه مبارزه، اگر بخت یارم شد و پس از آزادی میهن، مردم مینهم مرا برای انجام خدمتی برگزیدند، کمر همت میبندم و در خدمتشان خواهم بود. واژه "ایران بان" را؛ برمیگزیند. که در دل و جان میغلطد. در فردائی نه چندان دور به علت تشخصی که اودر بین اقشار مختلف جامعه یافته است إنتخابش به ایران بانی؛ از همه گزینهها محتمل تر است. حال فرض کنیم دو دوره چهار یا پنج ساله، او ایران بان شود، و بخشی از آرزوهای دیر و دورش را تحقق بخشد. ایا این چشم انداز برای ایرانیان آزادی خواه دلپذیرتر از به قدرت رسیدن قلتش الدیوانی نیست که با عنوان رهبر جمهوری دمکراتیک خلقهای ایران و یا، رئیس شورایعالی خلقهای ایران قدرت را به دست گیرد و چون کوتوله خپل کرهای دمار از روزگار ملت درآورد. به شاهزاده سالها پیش گفتم اگر گزینه ملت رژیم جمهوری مردمسالار سکولار بود، دودوره به شما رأی میدهم و اگر مشروطه پادشاهی طرفداران بیشتری داشت، همراه مردم خواهم بود. شاهزاده حالا کارمن را آسان تر کرده است. با صمیمیت از فعالان (و مدعیان رهبری) اپوزیسیون میخواهم صادقانه کلاه خود را قاضی کنند و به خود پاسخ دهند آیا، اگر در جایگاه رضا پهلوی بودند جمهوری را بر سلطنت ترجیح میدادند؟
رضاشاه جمهوری خواه بود؛ آخوندها سلطانش کردند، رضاپهلوی شاهزاده بود و هست، منش دمکراتش اورا به جمهوری خواهی رساند.