Thursday, Apr 8, 2021

صفحه نخست » دو شعر کوتاه از م. سحر در باره ایران و رنج‌هایش

M_Sahar_2.jpgخموشید، خموشید،
خموشی دمِ مرگست! (مولوی)‌

تا اهلِ ایران اینچنین خواب و خموشند
ایران، فروشی نیست، امّا می‌فروشند
افیونِ دینْشان بُرده تا آنسوی مُردار
نَشْگِفت اگر عاری ز رای و عقل و هوشند
سِحر ِخرافات آنچنانشْان کرده مدهوش
کاینگونه مجذوبانِ مُشتی لاش ولوشند
با نعمۀ جان و خِرَد بیگانه، اما
رَپ راپۀ طبلِ جهالت را به گوشند
تا گشت ملّت، اُمّت و ایران غنیمت
دزدان عبا زربَفت و مردم ژنده پوشند
قبرِ پدرشان نیز خواهد شد به تاراج
تا پیشِ دزدان همچو پیشِ گربه موشند
ایران نخواهد شد رها تا بر نخیزند
وز جان و دل، در راهِ آزادی نکوشند!

‌م. سحر/ پاریس ۶.۴.۲۱


***

نفرین بر اهلِ دین

نفرین بر اهلِ دین که وطن می‌دهد به چین
دریا و کوه و دشت و دمن می‌دهد به چین
بحرِ خزر به مُسکو و مرزِ جنوب را
خائن بنا به حُکمِ پِکن می‌دهد به چین
دیری بنگذرد که به حمّامِ جمکران
رهبر ستاده، لُنگ و لگن می‌دهد به چین!
زینگونه بهر توسعهٔ دین و انقلاب
درس از میان لای و لجن می‌دهد به چین
جنگ ِ حُسینی‌اش همه مصروف مغرب است
در شرق، باج صلح ِ حَسَن می‌دهد به چین
نشگِفت اگر به حُکمِ تجارت، امامِ شهر
ضمنِ متاعِ صادره، زن می‌دهد به چین!
دیری نپاید آن که به بیع و شرای شرع
بر خاکِ پارس، گور و کفن می‌دهد به چین!

‌م. سحر
۱.۴.۲۰۲۱
http://msahar.blogspot.com/



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy