پدر پویا بختیاری یک چیزی هم طلبکار است!
هادی خرسندی - ایندیپندنت فارسی
-چرا پسرتان را کشتید؟
-کدام پسرم را؟
-همین آخری را.
-با درود به رهبر شکوهمند انقلاب. و جانشین بر حقش مجتبی یا رئیسی. بسم الله الرحمن الرحیم. آهان چرا پسر کشتم. کار حماسی بود. رستم هم کشت. رئیسجمهور هم کشت! خیلی وقت بود کسی را نکشته بودم. آدم یادش میره. مثل یکنفر ویالون میزنه، یک مدت نزنه، یا حکومت هم همینطور. آدم نکشه. از سرش میفته. ولی دمکراسی هم هست. یعنی حکومت مردم بر مردم. کار خودش به دست خودش. منوچهر بختیاری، خودش پسر خودش نکشت، الان داره تاوان پس میده، زندانه. من خودم کشتم الان دستگاه با من مهربان است. اون پسرش را دولت در آبان گلوله زد من ولی خودم کشتم. همیاری و همکاری با دولت فریضه دینی. پدر پویا بختیاری یک قتل پسر به نظام بدهکار است ولی حالا یک چیزی هم طلبکار. شما بگو کفن چند تیکه؟ من پسرم برای کفن آماده کردم.
-دعواتون شد؟
-نه خیر، من گفتم یک باجناق دارم اون را بکشیم، این مخالفت کرد. من نمیخواستم پسر را بکشم دستگیر بشم. میخواستم اسید بهش بپاشم، چونکه اسید بپاشی دستگیر نمیشی، حمایت میشی. ولی پسر پررويی کرد. من بعدش ارّه برقی خریده بودم سرش توی خواب ببرم. این ولی برق اعتمادی بهش نیست. وسط گردن یک وقت قطع میشه. پسر پامیشه میگه چرا نصف گردن من بریده شده؟ خواب می بینه اول، بعدش داد میزنه آبروریزی.
-عجب.
-بعله. مملکت نیست که. برق یکهو قطع. ولی این برق قطع میشه دیگه پول برق نمیدی. مجانی میشه. حرف امام خمینی راست بود. اما تابستان قطع برق مصیبت.
-شما به عملکرد دولت انتقاد دارید؟
-پس چی؟ دولت قانون اسلام رعایت نکرد وگرنه من الان آزاد بودم پسرخاله هم کشته بودم. پسر من هم ناباب بود، دختر میاورد خانه صیغه نمیکرد. چند بار من گفتم اول صیغه بخون، دو دقیقه. اون تا لخت میشه، صیغه تمامه. ولی نخوند.
-همسرتون هم با شما همکاری کرد؟
-بعله. نیمه دیگر. بیچاره خواب نداره. همیشه میترسه من سرش ببرم. برای همین همکاری میکنه. بدبخت دیه هم نداره. بنابراین همکاری میکنه. دگمه آسانسور نگه میداره تا من کیسهها را بیارم.
-چه دفاعیاتی از خودتون دارین؟
-دفاع چی؟ متهم نیستم. محکومی ندارم ولی در دادگاه میگم این پسر میخواست در انتخابات شرکت نکنه. میخواست بره اون نامه چهارده نفر که گفتن خامنهای باید بره، امضا کنه. با صهیونیست هم رابطه داشت. علیه نظام هم تبلیغ میکرد. توهین به رهبری هم میکرد. دو تابعیتی بود. مثل نازنین زاغری جاسوس بود مثل نسرین ستوده. رمضان روزه نمیگرفت. محرم سینه نمیزد. عید قربان گوسفند نمیکشت. عید فطر چلوکباب نمیخورد. چهارشنبهسوری آتیش میپرید. سیزده بدر بیزده بدر گردش. نوار ظریف فروخته به ایران اینترنشنال. زمان احمدینژاد خس و خاشاک بود. دو بار سر قبر شاملو رفت. سلیمانی را به پهپاد نشان داد. همسایه بهائی داشت. خیلی به محیطزیست علاقه میداد. گلدان آورده بود توی باغچه. خونش حلال بود. تازه میخواست در کلابهاوس افشاگری کنه. مثل لاریجانی دروغ میگفت عین احمدینژاد. پس من کشتم. من از مقامات مسئول تقاضای تشویق نامبرده خودم را دارم. مگر یارو دکتر بختیار را کشت آمد، گل گردنش ننداختن؟ پس اینا هم باید بیاد گل بندازه به من.
-تقاضای دیگری هم دارید؟
-بعله. یک جفت الان برادران افکاری در زندان هست پای اعدام. حالا دنیا شلوغش کرده، اگر رهبر معظم خودش دستش نمیتونه اینها را بکشه، به من تحویل بدن، هفت ساعت هرکدام توی کیسه تحویل. من به نظام خدمت کردم. هرکس یک جوان بکشه در راستای خدمت نظامه. من چندتا کشتم، پس شورای نگهبان برای رهبری باید من رد صلاحیت نشم.
-حیفتون نیامد پسر فیلمسازتان را کشتید؟
- ولی پسر من ضدانقلاب بود. شما ندیدی هواپیمای اوکراین میفته فیلمبردارش دستگیر میشه؟ وکیل مجلس سیلی میزنه عکاسش تحت تعقیب؟ پس فیلمبرداری، عکاسی خودش جرم. آلفرد هیچکاک هم اگر پسر من بود کشته بودم. فهمیدی؟
-بعله فهمیدم.
-آش میخوری؟
-آش؟
-بعله. خانم من پخته آورده. خوشمزه.
-نه، نه. ممنون. میل ندارم.
-بذار یک قاشق بریزم دهنت.... میخوری راحت میخوابی .... سرکار شما کمک کن آش بریزیم حلق این خبرنگار... ولی فرار برقرار ترجیح. حیف شد.
***
www.tafrihbook.com