Monday, Jul 5, 2021

صفحه نخست » سفرنامه‌هایِ خوزستان و مازندانِ رضا‌شاه، کوروش گلنام

Kourosh_Golnam_2.jpg"در تاریخ همروزگار ایران هیچ‌کس مانند رضا‌شاه ترور شخصیت نشده است..."

با جمله بالا پیش‌گفتارِ ارزشمند و موشکافانه زنده یاد داریوش همایون بر چاپِ دوم کتاب در ۱۳۹۲، آغاز می‌شود. جمله‌ای که حقیقتی دردناک در آن نهفته است. این ترور شخصیت شوربختانه اینک نیز پس از بیش از ۴۲ سال از بدترین سال‌های تاریخ "همروزگار" (کاربرد داریوش همایون به جایِ واژه معاصر) ایران، باشگفتی از سوی هم‌میهنانی هم‌چنان پَی‌گرفته می‌شود. در دشمنی و کینه آخوندها به رضا‌شاه که سیلی‌هایِ سخت، ماندگار و تاریخی به‌گوش آن‌ها نواخت، که تا پیش از آن کسی نتوانسته بود چنین آن‌ها را بی‌پرده و آشکارا به خاک بمالد، سخنی نیست. شگفت آن‌جاست که برایِ نمونه از هم‌میهنی نازنینِ دانش‌آموخته در رتبه‌ای بالا، انسانی پاک‌دست، اهل سیاست و کوشنده حقیقی در خدمت به مردم که در ایران است بشنوی که:

"خوب جاده و ساخت و ساز هم که امروز و در این حکومت فراوان انجام گرفته است و مسیری را که من تا پیش از انقلاب با اتومبیل در فلان ساعت می‌رفتم اینک شش، هفت‌ساعته می‌روم." و خود بیافزاید که "البته شماری راه‌ها را برای سود و منفعت خود کشیده و کوتاه کرده‌اند."

اگر حتا بخش دوم گفته ایشان هم در میان نباشد. همین که یک آدم درست‌کار، با‌دانش، اهل کتاب و سیاست، کارآمد در رشته خود در درونِ ایران با آن گرفتاری‌هایِ سخت هر‌روزه که هم‌چنان پاک مانده و به مردم خدمت می‌کند، زمان امروز را با دورانی که سردار سپه ـ رضا شاه قدرت گرفته است یکی بداند، نه تنها شگفت‌انگیز که دردآور است. دردآور است زیرا ریشه‌ها و رگه‌های پروپاگاندایِ سمی آخوند‌ها و دیگر کینه‌ورزانی که چشم بر حقیقت و وضع آن روزگار ایران و سختیِ کار رضا‌شاه بسته‌اند، هم‌چنان برای شماری انسان‌هایِ درست‌کار نیز پابرجا است و آن‌همه از خودگذشتگی و کوشش شبانه روز او را ندیده و تنها بر یک یا دو جنبه منفی کار او انگشت نهاده‌اند. نگذاشته‌اند درست بیاندیشیم که مگر خود رضا شاه در کجا و در میانِ چه مردمانی با چه فرهنگ و منش و روشی زندگی کرده است؟!

نگارنده نخست اندکی در باره شناسه این دو سفر‌نامه ارزشمند، که امید است روزگاری در خانه همه ایرانیان باشد زیرا به راستی "شاهنامه" دیگری است، را می آورم و سپس دنباله آن‌چه پیش‌تر آمد را پَی می‌گیرم.

تاریخ نگارش این دو سفرنامه

نخست گفته شود که نگارش سفرنامه‌ها به گفته داریوش همایون "به خامه فرج‌الله بهرامی دبیراعظم سردارسپه ـ رضا‌شاه" انجام گرفته است که نسبت به نگارش آن دوران شیوا نگاشته شده است و همه رویدادها، دیدگاه‌ها، اندیشه‌هایِ سردارسپه ـ رضا‌شاه را از زبانِ خودِ او در دو سفر پُر اُفت و خیز به ویژه سفر تاریخی و مهم خوزستان به سال ۱۳۰۳شمسی ـ ۱۹۲۴ میلادی، یک سال پیش از رسیدن به پادشاهی، برای رهایی خوزستان از حکمرانی شیخ خزعل و در حقیقت انگلیسی‌ها، و دیگری سفر به مازندران زادگاه او در سال ۱۳۰۵ شمسی ـ ۱۹۲۶ میلادی ـ یک سال پس از پادشاهی او را دربر می‌گیرد. کتاب ۳۲۶ برگ است که بخش نخست، سفرنامه خوزستان، در برگیرنده ۲۳۱ برگ است. در پایان این بخش سندهایی از تماس‌ها بین انگلیسی‌ها، شاه و ولیعهد میان خود و با انگلیسی‌ها و شیخ خزعل و... علیه سردار‌سپه در آن روزگار آمده است.

چاپ نخست کتاب به سال ۱۳۸۳ نشر تلاش، چاپ دوم به سالِ ۱۳۹۲ بنیاد داریوش همایون ـ برایِ مطالعات مشروطه خواهی.

مرکز پخش انتشارات فروغ در آلمان.

بازگفت‌ها(نقل قول‌ها) از کتاب هم‌آن‌گونه آمده است که در کتاب، بی‌هیچ دگرگونی در انشا و نشانه‌گذاریِ آن.

وضع ایران آن روزگار از زبان رضا‌شاه

نخست گفته شود واژگونه آن‌چه که کینه‌ورزان و یا آنان که آگاهی درستی ندارند گفته و نوشته‌اند، رضا‌شاه سواد داشته و کتاب می‌خوانده است. در سفر مازنداران خود به این موضوع اشاره دارد. روزی پس از انجام کارها و رفتن دیگران چنین می‌گوید:

"...پس از رفتن آنها و صرف شام، مقداری از شب را به مطالعه کتاب پرداختم. کتب تاریخ از سایر اقسام کتب بیشتر جلب دقت و نظر مرا می‌نمایند و از قسمتهای تاریخی، مربوط به هر مملکتی باشد، لذت مخصوص می‌برم و به همین لحاظ غالیاً در خوابگاه من یک سلسله کتاب تاریخ است که مخصوصاً در مواقع ناخوابی به آنها متوسل می‌شوم، و گاهی هم اتفاق می‌افتد که مطالعه کتاب، بکلی مانع از خوابیدن من می‌شود.

کتاب بوستان سعدی هم که به یک قطعه جواهر بیشتر شبیه است تا به کلمات معمولی، کمتر ممکن است که از دسترس من دور بماند. در این مدت استفاده‌های خوب از این کتاب بزرگترین شاعر پارسی زبان برده‌ام و همیشه ممارست در قرائت بوستان سعدی دارم. دو حظ مختلف و متفاوت از این کتاب می‌برم، یکی لطف کلام و ادبیات و دیگری پند و مواعظ و حکمت."

از پایان برگِ۳۰۳ و آغاز برگِ ۳۰۴ کتاب.

بخوانیم که رضا‌شاه چه نمایی از وضعِ آن روزِ ایران( که امروز به بدتر ازآن دچار هستیم) به دست می‌دهد. او در جایی بخشی از اندیشه‌هایِ خود را چنین بیان می‌کند:

"مرحوم اعتماد السلطنه مرد صاحب‌نظر و متتبعی بوده، آثار و علائم و نوشتجات او را می‌پسندم. اخیراً در کتابخانه آستان قدس رضوی در "مشهد" که به‌دیدن کتابها مشغول بودم، کتابی مبنی بر پادداشتهای یومیه اعتمادالسلطنه به دست من افتد. بردم منزل و به دقت مطالعه کردم. این کتاب دو جلد است و یادداشتهایی است که این شخص از گزارشات یومیه دربار[قاجار] نوشته و با خط زنش پاک‌نویس شده است.

هرکس بخواهد وضعیت دربار ناصرالدین را بفهمد بهترین نمونه آن همین دو کتابی است که اعتمادالسلطنه نوشته است!

کتابها را باید دید و آنوقت به‌خوبی فهمید که این مملکت چرا به این روز سیاه نشسته است؟ چرا گردوغبار مذلت، فقر و مسکنت، تباهی و تبه‌روزی چهره آن را آزرده ساخته است؟ چرا مراحل تنبلی و تن‌پروری و وقاحت و بی‌آزرمی و بی‌فکری وبی‌علاقگی و اجنبی‌پرستی اندام عده‌ای از سکنه این مرز وبوم را سیاه‌پوش ساخته است؟ چرا یک تلث ایران از بدن مملکت مجزا و به‌دست اجانب داده شده، و در تجزیه هر یک از قسمتها چه تاثری در دربار ظاهر و تا چه درجه به این تجزیه و تقسیم با نظر لاابالی‌گری و بی‌قیدی و بی‌اعتنایی نگریسته شده است؟" تاکید از من. برگ ۲۵۳

و بخوانیم در پایان رنجِ سفری سخت در نبود جاده‌ها به مازندران چه می‌گوید:

" ساعت ده شب است. مطابق عادت معمول در اطاق خود تنها هستم. سکوت عمیقی اطراف اطاق را فراگرفته، جز روشنایی شمع و چند کتاب چیز دیگری خاطر مرا نمی‌نوازد. اندیشه‌های دور و دراز از مقابل چشمم دفیله[رژه رفتن و گذر کردن]می‌دهند. مسافرت خود را به پایان رسانیده، همه جا را و همه چیز را دیده‌ام، همه را برأی‌العین تماشا کرده و به ماهیت آنها واقفم. جز خرابی و ویرانی، ذخیره دیگری برای من در مملکت انباشته نشده، از قصز گلستان"تهران" تا بنادر "خلیج فارس" و "دریای خزر" همه جا خراب است. در همه جا خرابه‌هایی است که روی خرابه‌های دیگرانباشته شده، و مفاسدی است که برزبر مفاسد دیگر انبوه شده است. به تمام آنها باید شخصاً رسیدگی و به‌مقام تعمیر آنها برآیم. خزانه مملکت تهی است. وزارتخانه‌ها دور از مراحل وظیفه‌شناسی هستند. هیچ امری در مملکت وجود ندارد که کار را به دست اهل آن بسپارم. وسائل پیشرفت و سرعت عمل مفقود است. اخلاق عمومی در منتهای درجه انحطاط است. هیچ‌ کس به وظیفه خود آشنا نیست. لفاظی و شارلاتانی قایم‌مقام تمام حقایق واقع شده است. سالها نهال تذبذب و تزویر و چاپلوسی و دروغ را آبیاری کردند، من میوه آنرا باید بچینم. انشاء خط‌آهنی را که در نظر گرفته‌ام شاید متجاوز از دویست کرور تومان خرج داشته باشد. این پولی است که در هیچ تاریخی خزانه مملکت به داشتن آن معتاد نبوده است. از کجا این پول تأمین خواهد شد؟آیا از این خزانه فقیر و تهی؟ تعمیرات "مازندران"، ایجاد خطوط، تاسیس شهر، ایجاد دوایر و هتل و غیره میلیونها خرج دارد. از کجا و چه محلی پرداخته خواهد شد؟ ما قادر به انجام مصارف یومیه خود نیستیم. در این صورت ایجاد کارخانه قند و نخ و برق و غیره موکول به پرداخت چه وجهی خواهد بود؟ شکافتن "البرز" زدن تونل، خرید ریل، ایجاد مؤسسات و غیره و غیره از کدام پول؟

افکار دور و دراز خسته‌ام می‌کند، و با این موانع فوق تصور، هیچ کاری از پیش نخواهد رفت.

اما من تصمیم گرفته‌ام مملکت خود را بیارایم، تمام این موانع را زیر پا خواهم گذارد، و قهراً باید به تمام آمال و آرزوی خود صورت عمل و حقیقت بدهم. فاصله بین "ساری" و "علی‌آباد" رابا این افتضاح طی کردن، لایق شئون زندگانی امروزه نیست. با نزول چند قطره باران از هر تصمیمی اجباراً منصرف شدن، با حقیقت زندگانی آشنا نبودن است." همه تاکید‌ها از من. برگ ۳۲۵ ـ ۳۲۶

او که در شبانه روز تنها چهار ساعت استراحت می‌کند، اندیشه بر گرفتاری‌ها و سختی کارِ سازندگیِ ایران، حتا این میزان را نیز اندک‌تر می‌کند. شبی در سفر پس از تنها شدن می‌گوید:

"... شب‌ها به واسطه سکوت طبیعت و نبودن سروصدا، بر تفکرات من افزوده می‌شود، و غالباٌ ناراحت می‌شوم. از بدو جوانی به بیشتر از چهار ساعت خواب معتاد نشده‌ام. اگر حواسم مشغول نباشد و بتوانم چهارساعت بخوابم، این چهار ساعت خواب طبیعی من است، و بکلی رفع خستگی مرا می‌نماید. اما این اوقات بیش از سه ساعت خواب ندارم، و در ورود به استراحت‌گاه، باز غالباً قریب به‌نیم‌ساعت یا سه ربع در فکر هستم."

اکنون بخوانیم که به چه‌چیزی اندیشه می‌کرده است:

" به وضعیات این مملکت از سر تا ته که نگاه می‌ کنم، به جزئی و کلی اصلاحاتی که در هر رشته و هر شعبه باید به عمل آید، و همین‌طور به مسئولیت خود در مقابل اینهمه خرابی که توجه می‌کنم، حقیقتاٌ گاهی مرا رنجور می‌نماید.

هیچ چیز در این مملکت درست نیست. همه چیز باید درست شود. قرنها این مملکت را چه از حبث عادات و رسوم، چه از لحاظ معنویات و مادیات خراب کرده‌اند. من مسئولیت یک اصلاح مهمی را بر روی یک تل خرابه و ویرانه بر عهده گرفته‌ام. این کار شوخی نیست و سر من در حین تنهایی، گاهی در اثر فشار فکر در حال ترکیدن است.

مگر خرابی یکی، دو، ده و هزار است که بتوان یک حد و سدی برای آن قائل شد. آیا کسی باور خواهد کرد طرز لباس پوشیدن را هم من باید به اغلب یاد بدهم؟

تاکیدها از من، همه برگرفته از برگ ۲۷۳ کتاب

و ببینیم او سعادت خود را در چه می‌دید:

"سعادت من آن وقتی است که غبار مذلت از چهره بی‌گناه این مملکت بشویم، و آبروی از دست رفته او را به او برگردانم. " برگ ۲۹۴
رضاشاه به شدت با چاپلوسی وسخن‌چینی مخالف بوده و در این‌باره بردباری نشان نمی‌داده است:

"من طبعاً از اشخاص سخن‌چین و سعایت پیشه متنفر و منزجرم. فقط یک نفر شیخ نمام، متقلب پیدا شده بود که سپردم او را طرد نمایند، تا نمامی و سعایت نیز در ضمن اصلاحات بکلی از قاموس اجتماع ایران محکوم و معدوم شود. " برگ ۲۹۰

"... چه لذتی بالاتر از این که اصول مداهنه و تزویر یعنی تملق و چاپلوسی در یک جامعه‌ای بمیرد و جای خود را بدهد به صراحت لهجه و تقوی و فضیلت و صفای قلب؟

برای یک پادشاه دلسوز هیچ سرور و نشاطی بالاتر از آن نیست، که درباریان و عموم اعضای دولت را با صفای قلب و خلوص عقیده ببیند، تا با مداهنه و تزویر و دروغ و تملق و چاپلوسی.

...البته اشخاصی که من بار حضور می‌دهم، باید مؤدب و معقول باشند، و محکوم‌اند که موقعیت خود را تشخیص بدهند،ولی هرگز صرف‌نظر نمی کنم آن سالوس‌هایی که مدار ماهیت خود را بر روی ریب و ریا، دروغ و تزویر و مکر و حیله قرار می‌دهند." برگ‌هایِ ۲۹۴ ـ ۲۹۵

این دورنمایی کلی و هراس‌آور از زمان به‌قدرت رسیدن سردارسپه ـ رضا‌شاه است. خزانه خالی، کشور بدهکار، شیرازه کارها در همه جا از هم گسیخته، حکومتی ناکارآمد و فاسد با انبوه تملق‌گویان و جاپلوسان درباری، نفوذ دو دولت روسیه و انگلیس و کسانی که در اندیشه سود خود به سادگی خود را به بیگانگان می‌فروشند، نفوذ نیروی ویرانگری به نام آخوند در دربار و در جامعه، وجود همه گونه بیماری، نبود آب پاک در دسترس مردم، نبود راه‌های درست ارتباطی با خطر راهزنان که در هر گوشه کمین کرده‌اند، نبود بهداشت سراسری و وضع نابسامانِ اجتماعی، نبود آموزشگاه‌ها و میزان بالای بی‌سوادی و... انبوهی گرفتاری هایِ فراوانِ دیگر که نگارنده مفصل تر در مقاله‌ دیگری "رضا شاه مردی که چهره ایران را دگرگون ساخت"به آن پرداخته‌ام. خوانندگان اگر بخواهند به وضع اندوهبار آن روزگار ایران بیش‌تر پی ببرند باید برگ‌به‌برگِ این کتابِ تاریخی و مهم را بخوانند.

اکنون وضع آن روزگار را با هنگام انقلاب و به قدرت رسیدن آخوندها در ایران برابری بدهید:

ـ خزانه مملکت پُر،

ـ نه تنها کشور بدهکار نبود که کشورهایِ پیشرفته برای نمونه فرانسه از ایران وام دریافت کرده بودند و بابت خریدهایی نظامی که محمد رضا شاه پیش‌پرداخت کرده بود نیز ایران از آمریکا، انگلستان، فرانسه و...طلبکار بود؛

وضع بهداشت، آموزش، جاده‌ها، لوله کشی آب و برق و دسترسی به گاز در بیش‌تر کشور به هیچ عنوان برابر با دوران قدرت‌یابی رضا‌شاه نبود؛

میزان آموزشگاه‌ها، دانشگاه‌ها و... دیگر مرکزهای آموزشی و شمار با‌سوادان در جامعه حتا سایه‌اش هم در زمانِ رضا‌شاه وجود نداشت.

همه چیز جامعه ایران در زمان انقلاب نسبت به زمان به قدرت رسیدن رضا‌شاه بسیار مدرن‌تر و پیشرفته‌تر شده بود که بُنیان و پی‌ریزی‌اش را رضا‌شاه با پشت‌کار و کوششی نمونه انجام داده و در اندازه توان خود تنها در مدت ۱۶ سال پادشاهی، ایران را به دروازه تمدن و پبشرفت رهنمود شده بود. امروز ما سرزمین کنونی ایران، بر پایی حکومتی مرکزی، جلو‌گیری از فروپاشی و جدا‌شدن بخش بزرگ و ثروتمند خوزستان از ایران را مدیون دلیری و کوشش رضا‌شاه برای یک‌پارچگی و سربلندی ایران هستیم.

تشویق درست‌کاران، عشق به ایران و پیش‌رفت ایران

هر جا با آدم درستکار و زبده‌ای در کار خود برخورد کرده، شادمان شده و حتمن او را یا با دادن رتبه بالاتر، یا هدیه‌ای و یا حتا به زبان تشویق نموده است. کاش امکانی وجود داشت که من همه را در این‌جا می‌آوردم. این نوشته را که تنها نشانی کوچک از اندیشه ها و کوشش‌هایِ رضاشاه بزرگ است را با گفته‌هایی از او پس از پایان دادن به خودسری شیخ خزئل، که از درخشانترین برگ‌هایِ تاریخ "همروزگار" ما است، هنگام ورود از خاک عراق و پا گذاشتن به خاک ایران به پایان می‌برم:

"...عاقبت به خاک ایران رسیدیم. چنان شور و سروری در من ایجاد گردید که بی اختیار از درشکه فرود آمده و بر خاک افتادم وبر زمین بوسه دادم. در هیچ واقعه این قدر رقت نکرده بودم. خاک این سرزمین مقدس، گویی توتیایی بود که چشم انتظار کشیده ما را، روشنی بخشید. تمام همراهان در این اظهار شادمانی با من شریک بودند. به آنها گفتم که شخص هر قدر در خاک خارج می‌ماند وطنش را بیشتر دوست دارد، و پس از مدتی توقف در ملک بیگانه، چنان حالی در خود می‌بیند که ساعتی سکوت در زیر آسمان وطن خود را بر سلطنت دنیا ترجیح می‌دهد. از حب وطن راسخ‌تر، هیج ریشه محبتی در قلب انسان فرو نرفته است. فرزند و اقوام و تمام چیزهای عزیز را در راه وطن فدا کردن، از ساده‌ترین و طبیعی‌ترین کارهای بشری است." برگ ۲۱۷



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy