نیکروز اعظمی
عبدالکریم سروش، که در ضدیت با هنرمندان نسل جوان ایرانی، چون گلشیفته فراهانی و شاهین نجفی (آنهایی که یکتنه در برابر حکومتی ایستادهاند که دامنهی ترورش را تا بیرون از مرزهای ایران گسترانده) شمشیر از رو بسته و پیشتر به خاطر دست داشتن در جنایت "انقلاب فرهنگی" شهره ی شهر شده بود، چندی پیش با تکیه بر جهل "روشنفکری"دینی گفت که خمینی باسوادترین مرد تاریخ ایران، از پیش از اسلام تا پس از آن بوده است و محمدرضا شاه بیسوادترین. در پیِ این گفته، دیگری که از پُرخوریِ اندیشههای غربی دارد بالا می آورد، افزود؛ "رضاپهلوی کودن است". و حالا مسعود بهنود، همان که وجدانش نلرزید آنگاه که فروغ را صیغهٔ گلستان خواند، به خیل سینهزنانِ این خیمه پیوسته و گفته است: "خامنهای صاحب چندین کتابخانه است و محمدرضا شاه هیچ نداشت."
من نه داور سواد و جهلام و نه قاضیِ نیت و ناآگاهی، تنها میکوشم جهلِ این عصاقورتدادههای پُر مدعا را نشان دهم. آنها که هنوز با ذهن و زبان تاریکشان، روح و روان انقلاب "زن، زندگی، آزادی" را می خراشند و در سایهی نام روشنفکری، تاریکی میپراکنند. در باب عملکرد خاندان پهلوی، از داوریهای ایدئولوژیک بسیار شنیده و دیدهایم، اما آنچه هنوز از دایره ی قضاوت ایدئولوژیک فراتر نبرده ایم، انصاف تاریخ است. تاریخی که بر پایهی سنجههای تاریخنگاریِ مدرن و انتقادی نوشته شود، نه با کینه و تعصبِ ایدئولوژیک. آری، قضاوت را باید به تاریخ سپرد اما نه به منبرنشینان کتابخانهها و نه به منادیان ژورنالیسم بدون وجدان بیدار که واقعیت را قربانی مصلحت می کنند و نه از رهگذر فرقه گرایی، بلکه به وجدان آگاهی که انصاف را از مسیر علم تاریخنگاری نقاد بجوید.
اما بازگردیم به یاوهگویی ژورنالیست ما، مسعود بهنود؛ آن که در ادعایش از اینکه خامنهای اهل کتاب است و محمدرضا شاه نه، میکوشد برای اولی نرخ باسوادی بتراشد و برای دومی نرخ بیسوادی. ما فرض را بر این می گیریم که او راست میگوید. اما آن "کتابخوانِ"نخست با این سرزمین چه کرد، و آن "بیکتاب" دوم چه؟ یکی از فرطِ "مطالعه"، کشور را در ظلمات خویش فرو برد و دیگریِ "بیسواد" و بیکتاب، دستکم چراغ ها را چنان روشن نگه داشته بود که از تلالؤِ آن فروغ، انقلاب بزرگ اجتماعی دههی چهل شعلهور شد. بیتردید وجدان بیدار فرهنگی و تاریخی ما از آنان عذر خواهد خواست و آنها را تبرئه خواهد کرد. انقلاب و انقلابیون "زن، زندگی، آزادی"، آغازگر این وجدان اند. و در خاتمه، اگر عاقبت کتاب خوانی، مسعود بهنود شدن است، من بر نادانی ام سجده خواهم کرد و پیشانی بر مُهر نماز خواهم نهاد.
«سایهی بزرگی بر دیوار،
اما درون، تهی و سرد است»نیما

با سخنرانی خود، علی خامنه ای به داد شمخانی رسید