صحبت های احمد فراستیِ ساواکی در کلاب هاوس خواب از سر م پراند. حرف هایش مثل آتش فندکی که زیر انگشتان زندانی سیاسی می گرفت تمام وجودم را سوزاند.
وقتی با نیشخندی هرزه و زهرآلود می گفت: شلاق نوش جان تان! تمام فراموشکاری های ۴۰ ساله از سر م پرید.
حرف های قشنگ رضا پهلوی، سخنان متین ملکه فرح، شماتت کنندگان چهل ساله ی ما «پدران انقلابی و روشفنکر»، همه زیر قهقهه ی مستانه ی شلاق زنی به نام احمد فراستی به طور کامل فراموش شد.
کلا یادم رفته بود که جنایات اطلاعات خمینی-خامنه ای، جنایات ساواک و ساواکی ها را کم رنگ کرده است، و با سخنان فراستی، و شلاق نوش جان تان گفتن او، جنایات ساواک در مقابل چشمان ام دو باره رنگ گرفت... رنگی سیاه و پر از وحشت....
چهل سال بعد از امروز یعنی سال ۱۴۴۰ خورشیدی و ۲۰۶۱ میلادی را در ذهن ام زنده کردم که ما نیستیم و اطلاعاتی های خمینی-خامنه ای در جایی مثل کلاب هاوس از آدمکشی های افتخارآمیز خود می گویند و به بازماندگان ۴۰ سال قبل می گویند شلاق و تعزیر نوش جان تان!
نه.
نه ما، که جوان و بچه بودیم، نه روشنفکران آشنا به جهان آزاد و دمکراسی، نه ما که آن زمان فرزندان بودیم و امروز پدران شده ایم، هیچ اشتباهی «««نکردیم»»».
دستگاه جهنمی ساواک باید می رفت. امثال فراستی باید به سوراخ موش می خزیدند. جوانان باید در مقابل جنایات ساواک و شلاق زدن ها و داغ و درفش های اش می ایستادند که ایستادند و آن را نابود می کردند.
اگر خمینی آمد، تقصیر جوانان ضد ساواک و ساواکی یی مثل فراستی نبود.
امثال فراستی ها باید گیر می افتادند و به حبس ابد محکوم می شدند و تحت معالجه ی روانی قرار می گرفتند تا بعد از ۴۰ سال جرات نکنند از لانه تاریک خود بیرون بخزند و به جوانان شلاق خورده ی آن روزگار بگویند شلاق نوش جان تان!
نه... کار ما درست بود. بر سر کار آمدن خمینی و دار و دسته ی آخوندها خواست ما نبود. خواست ما از بین رفتن شکنجه و داغ و درفش در زندان ها و کوتاه شدن دست امثال فراستی ها بود....