بخت با افغانستان یار نبود که اعضای القاعده دو روز پیش از عملیات یازده سپتامبر موفق شدند احمد شاه مسعود را در درۀ پنجشیر با ترفندی پیچیده ترور کنند.
زنده یاد احمد شاه مسعود که در جنگهای چریکی با ارتش سرخ و مقابله با دار و دستههای مسلحِ رقیب، در مقام یک رهبر نظامی آبدیده و کارکشته ظاهر شده بود، اگر از توطئۀ ترور جان سالم به در میبرد، شاید سرنوشت افغانستان به گونهای متفاوت از امروز رقم میخورد.
پس از سقوط امارات اسلامی طالبان، به احتمال بسیار احمد شاه میتوانست با استفادۀ مؤثر از کمکهای نظامی بینالمللی، ارتش ملی افغانستان را به نحوی سازمان دهد و تجهیز کند که ضمن تأمین امنیت مردم قادر به مقابله با موج شورش و طغیان و جنگ طالبان باشد.
در غیاب احمد شاه مسعود اما کمکهای مالی و نظامی بینالمللی برای تشکیل ارتش ملی افغانستان بر اثر بیکفایتی و کوتهبینی و فسادِ بسیاری از ارگ نشینان کابل عملاً به هدر رفت و ارتش پوشالی ۳۵۰ هزار نفری آنان در مقابل هجوم ۷۵ هزار جنگجوی طالب نه فقط مقاومتی از خود نشان نداد بلکه همچون تکه یخی در برابر تموز آفتاب، ذوب شد.
شاید راز ترور شادروان مسعود درست قبل از عملیات یازده سپتامبر نیز همین نکته باشد.
در کاردانی و لیاقت احمد شاه مسعود همین بس که او درۀ پنجشیر را در طول اشغال نظامی افغانستان از سلطۀ روسها و متحدان داخلی آنها در امان نگه داشت و پس از سیطرۀ طالبان بر تمامی خاک افغانستان نیز این منطقه را به صورت حوزۀ استحفاظی نیروهای خود در آورد.
آیا امروزه میتوان همین انتظار را از پسر جوان او هم داشت؟ گمان نمیکنم. احمد مسعود فرزند ۳۲ سالۀ احمد شاه مسعود دوران جوانی خود را در ایران و بریتانیا به دور از غوغای جنگ در افغانستان گذرانده و عمدتاً مشغول تحصیل بوده است. او حتی اگر استعداد نظامی را از پدر به ارث برده باشد، بدون شک فاقد تجربههای عملی او در طراحی استراتژی و تاکتیکهای جنگی در محیط بینهایت پیچیده و پر دردسری مانند افغانستان است و به همین جهت نیز نباید آنچه را از پدر بر میآمد از پسر انتظار داشت.
احمد مسعود امروزه بیشتر یک نماد نوستالژیک است، نمادی که شاید در آینده نقشی مهم پیدا کند اما در حال حاضر امکان دگرگونی شرایط عینی افغانستان را ندارد.
این در حالی است که جامعۀ افغانستان هم نسبت به گذشته دستخوش تغییراتی شده است. به نظر میرسد بیشترِ مردم این کشور از ترور و ناامنی و بیثباتی و بیکفایتی و مینگذاری جادهای و ادامۀ جنگ و قتل و کشتار جان به لب شدهاند. پس حس و توانِ ورود به جنگ تازهای را ندارند. از همین رو آنها عمدتاً به حفظ دستاوردهای اجتماعی و فرهنگی ۲۰ سال اخیر کشورشان از طریق اعتراضهای مدنی میاندیشند تا آغاز جنگی دوباره علیه طالبان.
طالبان هم به نوبۀ خود میکوشند تا تصویر ملایمتری از خود به نمایش بگذارند. گرچه برخی این تصویر ملایم را از روی خدعه و نیرنگ و برخی دیگر واقعی و صادقانه میدانند، اما ظاهراً اکثر افغانها صبر و انتظار در پیش گرفتهاند تا آنان را در عمل بیازمایند.
جامعۀ جهانی هم همین شیوه را در پیش گرفته است. گویا اتفاق نظر نانوشتهای در سطح جهان وجود دارد که طالب در میدان جنگ و ستیز قدرت و قوت بیشتری مییابد، لذا از این طریق قابل مهار نیست پس آن را باید در نقطهای دیگر کنترل کرد. آن نقطه، درگیر کردن طالب در دیپلماسی بینالمللی و مناسبات سیاست روزمره است. در اینجاست که طالب یا مجبور به نرمش و سازش است و یا محکوم به زوال و اضمحلال.
بر این اساس، هموطنان ما که به دلایل روشن، بیش از هر ملتی از حضور طالبان در عرصۀ قدرت افغانستان خشمگین شدهاند، در مورد بغرنجی شرایط کشور همسایه باید تاب بیشتری از خود نشان دهند و گرنه دلهره و هیجان و خشم در کنار امید کاذب و ترغیبِ چهرههای ملی نمادین افغانستان به جانفشانیِ بیحاصل، سبب سرخوردگی و افسردگی بیشتر خواهد شد.