هرچی بود، گران حساب کردند با ما
هادی خرسندی - ایندیپندنت فارسی
سفر به شهر دوشنبه
-جناب آقای رئیسی لطفاً راجع به سفر خود به دوشنبه پایتخت تاجیکستان بفرمائید.
- بعله. سفری بود به تاجیکستان که بنده رفتم.
-انگیزه این سفر چه بود؟
-چی؟
-انگیزه.
-بعله. انگیزه بود، سفر بود، مسافرت به تاجیکستان بود.
-به چه منظور بود؟
- بله بود.
-منظورم اینکه دلیل این کنفرانس.
-بله به دلیل این کنفرانس اتفاقاً عده دیگری هم آمده بودند، چونکه سالن بزرگ بود. دور تا دور صندلی. عکسش هست. بنده هم چند تا سلفی از خودم گرفتم اما بغل دستیم افتاد.
-چه کنفرانسی بود؟
-شانگوی، شاگنای، هایشاینگ، یک همچین چیزی بود. اسم عجیبی داشت. ولی کنفرانس بزرگی بود. کوکاکولای مجانی هم میدادند.
-راضی بودید؟
-بعله. استراحتی بود. همراهان من البته یک چرتی زدند، فیلمش هست. ولی بنده مجبور بودم نطقم را بخوانم. نطق خوبی نوشته بودند، لغت سختی نداشت.
-راجع به چی بود؟
-بعله.
-منظورم این است که درباره چی بود؟
-نطق یا کنفرانس؟
-نطق.
-درباره کنفرانس.
-کنفرانس درباره چی بود؟
-راجع به همین نطق. یعنی ما باید اقتصاد زمینهسازی را برای زمینه اقتصاد بسازیم که با متفاوتهایی که هست تفاوت نداشته باشد.
-راجع به دکترای افتخاری هم بفرمائید.
-بعله.
-بفرمائید.
-عرض کردم بعله.
-قبلاً به تاجیکستان تشریف برده بودید؟
-سفر رسمی خیر.
-غیررسمی تشریف برده بودید؟
-نه خیر، فکر نمیکنم. یادم نمیاد. اگر هم بوده دکترا مکترا در کار نبوده.
- راجع به دکترای دوشنبه بفرمائید.
-چند شنبه؟
-دوشنبه.
-بعله قرار بود از دوشنبه به بعد روزی یک دکترا به بنده بدهند که زیاد نماندم. ولی جمعه یکی دادند، با اینکه دانشگاه تعطیل بود. مال سهشنبه هم معلوم نشد چی شد.
-چه احساسی داشتید؟
-بعله.
-بفرمائید. راجع به رِدای دکترا هم بفرمائید.
-بفرمایم؟ به بنده دکترا دادند با یک مانتو. گمانم زنانه بود. ملیحه دوزی داشت.
-ملیلهدوزی.
-بله دوزی داشت حالا ملیحه یا ملیلهاش را دقت نکردم.
-عجب.
-هرچی بود، گران حساب کردند با ما.
-پول گرفتند؟
-پس ماچ گرفتند؟
-دکترای چی دادند به شما؟
-علوم.
-چه علومی؟
-علوم دکترا. بُنچاقِشم دادند.
-یعنی سندش.
-همون بُنچاق. ورقه مالکیت. که کسی دیگر ادعا نکند.
-هیچ فکر میکردید که به شما دکترا بدهند؟
-نه خیر. بنده البته از بچگی به پزشکی علاقه داشتم.
-از قبل خبر از برنامه داشتید؟
-کدام برنامه.
-که میخواهند به شما دکترا بدهند؟
-همینکه دادند؟
-بعله.
-همان هفته اول که بنده با رأی اکثریت ملت انتخاب شدم و رئیسجمهور شدم از سفارت تاجیکستان اندازه شانه و دور سینه و بیادبی است دور باسن بنده را استفسار کردند بطور رسمی. البته ما فقط دور سینه و شانه را دادیم، باسن را از نظر شرعی ندادیم. رهبری فرمودند ناموسی است، ولی آنها منظورشان فقط مانتو بود، نظر بدی نداشتند.
-وقتی پوشیدید چه احساسی داشتید؟
-هیچی، ولی بسیار مشعوف بودم. در دلم میگفتم مهرعلیزاده که میگفتی این فقط شش کلاس سواد دارد، بیا ببین بدبخت.
-میدانستید قبل از شما چه کسی این دکترا را گرفته بود؟
-بعله، به حامد کرزای دوم داده بودند.
-اشرف غنی.
-نخیر، مَرد بود. اشرف نبود. رئیسجمهور افغانستان بود. اتفاقاً من گفتم حالا که او فرار کرده دکترایش را بگیرند بدهند به من، برای اینکه همیشه دوتا دکترا، بهتر از یک دکتراست. گفتند عملی نیست. عرض کردم اقلاً مانتوش را بدهند که من بپوشم مال خودم را بدهم به مقام معظم رهبری، قبول نکردند. گفتم زاپاس هم ندارید؟، معنیش را نفهمیدند.
-ولی چه خوب فرمودید که به لباس طلبگیِ خود بیشتر اهمیت میدهید.
-بعله، هرچی داریم از این لباس داریم. آن مانتو را هم از این لباس داریم. این لباس طلبگی شپشهایش هم برای ما مقدس است. ما در حوزه که مسابقه میگذاشتیم که چه کسی بیشتر در لباسش شپش دارد بنده همیشه برنده دوم میشدم.
-برنده اول کی بود؟
-مقام اول مال خود شپشها بود.
-برخورد دانشگاهیان تاجیکستان با شما چطور بود؟
-من آن جوانها را که میدیدم، خیلی دلم سوخت. جوانی کجائی که یادت بخیر. یاد دهه شصت افتادم، دیدم اینها دارند جوان جوان حیف میشوند کسی اعدامشان نمیکند. خیلی دلم سوخت.
-برخوردشان با شما چطور بود؟
-خوب بود. بیشترشان سراغ تَتَلّو را از بنده میگرفتند.
-بابت عکسی که برای تبلیغات انتخابات گرفته بودید؟
-بعله، البته دوره قبل بود. او خودش را کاندیدای ریاست جمهوری کرده بود، آمد با بنده عکس گرفت که انتخاب شود، خودش که انتخاب نشد هیچ، رأی بنده را هم خراب کرد.
-شما عضو هیئت علمی دانشگاه هم شدید.
-عضو چی؟
-هیئت علمی.
-البته زیاد برایم تازگی نداشت، چون سالها عضو هیئت مرگ بودم.
-میدانید در کدام هیئت علمی عضو شدید؟
-در هیئت علمی، یعنی علم هیئت، مثل هیئت عزاداران اباعبدالله، یا هیئتهای دیگر.
-جناب رئیسی جنابعالی در نشست سازمان ملل هم شرکت نفرمودید.
-نشست کجا؟
-سازمان ملل.
-نه خیر. در نشست شرکت نکردم، ایستاده بودم.
-بعله.
-پای پلهها ایستادم فیلم گرفتیم فرستادیم خیلی هم بهتر شد برای اینکه چند بار گفتند دوباره بخوانید، اشتباه شده.
-چه اشتباهی؟
-اشتباه فیلمبرداری. گفتند دوربین تُپُق میزند! بنده که از مسائل فنی سردرنمیاورم. هی بنده خواندم، هی دوباره گرفتند. سه تا فیلمبردار کشیک داشتیم. آنقدر خواندم تا ظاهراً دوربین درست شد. البته کسی که نوشته بود هم خطش خوانا نبود.
-مگر ماشین نکرده بودند؟
-بله ماشین کرده بودند ولی باز هم خواندنش سخت بود. مطالب مهمی داشت که باید میخواندم و باید خندهام نمیگرفت. البته بنده در عمرم هیچوقت نخندیدهام.
-چرا اصلاً کس دیگری بجای شما نخواند؟
-نخیر، باید از حلقوم خودم باشد.
-در نطقتان به چه نکاتی اشاره فرمودید؟
-به همه نکات.
-مثلا؟
-مثلا به همه نکات.
-از قبیلِ؟
-از قبیل همه نکات. حتی به بعضی نکات که از قبیل نبود هم اشاره کردم.
-چرا شخصاً به سازمان ملل تشریف نبردید؟
-بعضیها شایع کردند که بنده ترسیدم به عنوان جنایتکار بنده را بگیرند ولی بنده قبلا اعلام کرده بودم به خاطر جنایتهای دهه شصت باید به بنده جایزه بدهند. بنابراین ربطی ندارد.
-آقای رئیسی پیامی ندارید؟
-عرض کردم فرستادم به سازمان ملل.
-برای شنوندگان ما پیامی ندارید.
-دانش آموزان مدارس برای ادامه تحصیل به تحصیل خود ادامه بدهند تا بتوانند بیشتر تحصیل کنند و درس بخوانند که تحصیل خود را جدی بگیرند و برای موفقیت در زندگی، درس خود را تا کلاس شیش حتماً بخوانند. والسلام علیکم.