Saturday, Oct 23, 2021

صفحه نخست » بار دیگر محمد؛ احمد زیدآبادی

503D42DA-EAC3-4D44-B1E6-D01ECDA1568A.jpegکانال تلگرام نویسنده

برای بار دوم در جهان ظاهر شد. این بار گمنام و بی‌نشان اما با همان سلوک و پوششِ نخستین. با موهای بلندِ افشان بر شانه‌هایش و جامه‌ای به رنگِ زرد و بی‌آستین بر تن. راهیِ سفری دراز شد از مغرب در حاشیۀ اطلس تا شرق دور در جزایر آرام. همه جا نام او لقلقۀ زبان آدمیان بود ولی او در رسم آنان نشانه‌ای از خلق و خوی خود ندید. هر چه به میانۀ راه می‌رسید نومیدتر می‌شد تا اینکه در میان آنان خویش را به کلی بیگانه یافت.
اندوهی گران بر دلش نشست و چمشۀ دیدگانش جاری شد. با دل شکستگی آهنگ بازگشت کرد که ناگهان مردانی بدخشم و بدغضب سد راهش شدند. از چشمانشان شرارۀ آتش می‌بارید. ابتدا او را سخت به سخره گرفتند که این چه ظاهری است که برای خویش آراسته است! بعد یکی از آنها گفت؛ باید زلف‌هایش را برید تا آنها را چنین بر دوشش افشان نکند! دیگری گفت؛ لباس زردش را باید درید و جامه‌ای سرتاسر سیاه و کبود بر اندامش کشید تا از پوشیدن رنگی چنین جلف پشیمان شود! آن یکی گفت؛ از مچِ دست تا بازویش را باید با جوهر تیره، رنگ زد تا در مقابل چشم جماعت آنها را لخت و عیان نکند!
به آرامی پرسید؛ این همه را به چه جهت انجام می‌دهید؟ خروش برآوردند که برای حرمت دین محمد! گفت؛ من اما خود محمدم! بی‌درنگ او را زیر بارش سنگ و تازیانه گرفتند و کشان کشان نزد مفتیان بردند تا حکم ارتداد و سنگسارش را صادر کنند......



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy