امروز آرمان عبدالعالی را به جرم قتل دوست دخترش به طناب دار آویختند.
او در زمان قتل (فرضی) ۱۶ سال و در زمان اعدام ۲۶ سال داشت.
من با به کار بردن اصطلاح کودک-مجرم برای نوجوانان به شدت مخالف ام چرا که وقتی این اصطلاح برای نوجوانی که ریش و سبیل دارد و هیکل اش اندازه ی یک آدم بالغ و کامل است به کار می رود، حالتی مسخره به وجود می آورد. کامیار در زمان قتل یک نوجوان بود، و او را می توان به درستی یک نوجوان-مجرم نامید.
از زمان دستگیری آرمان تا زمان اعدام اش ۱۰ سال طول کشید. ۱۰ سال پر از رنج و ترس و امید و ناامیدی، که خداوند نصیب هیچ بنی بشری نکند. این که به مدت ۱۰ سال در زیر طناب دار باشی و هر روز منتظر باشی که تو را بکشند، زجری ست که با هیچ زجر دیگری در زندگی قابل مقایسه نیست.
همین رنج را پدر و مادر آرمان هم تحمل کردند و لحظاتی را که هر ثانیه اش به اندازه ی قرنی می گذشت پشت سر گذاشتند.
در این قتل، نه جسدی پیدا شد، نه آلت قتلی!
یعنی هیچ کس نمی تواند به قطعیت بگوید که دختر مقتول به چه صورت به قتل رسیده و وسیله ی قتل او چه بوده است.
اگر آلت قتل پله یا شی سخت بوده، نه تنها اثری از آن یافته نشده، بلکه هیچ اثری از خون و دی.ان.اِ ی دختر مقتول در صحنه ی قتل مشاهده نشده است.
«تنها» «مدرک جرم» اعترافات آرمان بوده است.
حکایت اعترافات در جمهوری اسلامی هم که بر همه ی ما معلوم است.
سال ها پیش، در روزنامه ها، خبری منتشر شد که مو بر اندام آدمی راست می کرد.
در خراسان دو فرد افغانستانی که به جرم قتل، پای چوبه ی دار بودند، با پیدا شدن قاتل اصلی از مرگ نجات پیدا یافتند.
در آن زمان رییس آگاهی خراسان، به خاطر این موضوع از کار بر کنار شد.
متاسفانه این اتفاق در دوران پیشااینترنت افتاد لذا من نتوانسته ام روزنامه های آن دوران را در فضای مجازی پیدا کنم، و در همینجا از خوانندگان گرامی تقاضا می کنم اگر بریده هایی از روزنامه های آن دوران را در این رابطه دارند برای من ارسال کنند (fmsokhan@gmail.com).
زمانی که از این دو فرد پرسیده شد که شما چرا به انجام قتلی که مرتکب نشده بودید اعتراف کردید، گفتند ما را در آگاهی چنان شکنجه می کردند که ما تصمیم گرفتیم به قتل اعتراف کنیم و اعدام شویم تا از رنج شکنجه ها خلاصی یابیم.
قاتل واقعی را در جریان جرم دیگری دستگیر کرده بودند که او طبق معمول زیر شکنجه به جرم های دیگر کرده و ناکرده اعتراف کرده بود ولی مورد قتل مذکور به دست او درست بود چرا که وسیله قتل را ارائه داده و چگونگی وقوع قتل را دقیقا توضیح داده بود.
معلوم است که آرمان اعتراف و اقرار به قتل کرده است و هر کس دیگر هم زیر کابل ماموران آگاهی بیفتد به بدتر از قتل هم اعتراف می کند، ولی دستکم انتظار می رود که جسد، وسیله قتل، اثر قاتل و مقتول در صحنه جنایت، یا چیز دیگری غیر از اقرار پیدا شود که بتوان به قطعیت گفت دستکم این قتل به دست قاتل صورت گرفته است.
در این جا نمی خواهم سیستم بازجویی و کشف جرم و روند قضایی در جمهوری اسلامی را با کشورهای دیگر مقایسه کنم که ابدا قابل مقایسه نیست اما دستکم می توان به لحاظ عقلی شواهد و مدارکی را از مسوولان درخواست کرد که وقوع جرم توسط مجرم را مسلم کند.
در مورد آرمان چنین موضوعی اتفاق نیفتاده است.
در چنین حالتی می توان انتظار داشت که به جای اعدام، مجرم فرضی به حبس ابد محکوم شود چون موضوع قتل توسط فرد قاتل فرضی اثبات نشده است.
اما از این موضوعات که بگذریم، به حکایت زجر کش کردن فرد محکوم و خانواده ی او می رسیم.
اگر قرار بر کشتن مجرم است، چرا او را زودتر خلاص نمی کنند و او و خانواده اش را ۱۰ سال تمام زجر می دهند.
اگر هم در موضوعْ تردید هست چرا حکم مرگ برای او صادر می کنند و او را به حبس ابد محکوم نمی کنند؟
اینجاست که می توانیم با قاطعیت بگوییم سیستم پلیسی و قضایی حاکم بر ایران مثل همه ی موارد دیگر در این جمهوری نکبت، به درد انداختن در زباله دان تاریخ می خورد و این سیستم که مسوول مستقیم اش شخص علی خامنه ای ست تنها با دگرگونی کامل نظام حاکم می تواند تغییر کند.