Monday, Dec 13, 2021

صفحه نخست » دریغا که بزرگ‌مردی از میان ما رفت! به یادِ دکتر شاپور راسخ (همراه با گفت‌وگویی با دکتر راسخ)، کاظم کردوانی

Kazem_Kardavani_2.jpg افتخار شاگردی دکتر شاپور راسخ را نداشته‌ام اما، از دیرباز نام‌اش را شنیده و تاحدودی با پهنه‌های فعالیت‌های علمی و کاری این بزرگ‌ آشنا بودم. سلوک شخصی دکتر راسخ و پرهیز وسواس‌گونه‌ی او از خود گفتن و فروتنیِ روشنفکرانه‌اش ازیک‌سو و بی‌توجهی و بی‌اعتناییِ دستگاه‌های خبررسانی در یادآوری و بزرگ‌داشت سرمایه‌های فرهنگی و علمیِ ملی ما ازدیگرسو سبب شده است که کم‌تر کسی، جز آنان که از گذشته می‌شناختن‌اش و قدر او را می‌دانستند، بداند که چه سهم ارزنده‌ای در پاگرفتن جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی در دانشکده علوم اجتماعی و ایران و تربیت چند نسل از دانش‌آموختگان این عرصه‌ی علم داشته است و چه کارهای سترگی در سازمان برنامه و مرکز آمار ایران به سرانجام رسانده است.

دکتر راسخ ده سال معاون طرح و بودجه‌ی سازمان برنامه و بودجه بود. در سال ۱۳۴۵ که حکومت تصمیم به استخدام یک صدتن مدرس برای دانشگاه‌های کشور گرفت، مسئولیت اجرایی آن را به عهده‌ی سازمان برنامه و بودجه گذاشت و مسئول این کار در سازمان برنامه کسی جز دکتر راسخ نبود که با دقت و بی‌طرفی علمی تمام آن را به پیش بُرد (دکتر عبدالحسین نیک‌گهر ). در سه سالی که ریاست مرکز آمار را به‌عهده داشت کارهای بزرگی در سروسامان دادن این مؤسسه به سرانجام رسانید و ازجمله «سالنامه آماری مرکز آمار» را بنیاد نهاد. دکتر راسخ یکی از پُرکارترین استادان در دانشکده‌ علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود اما، «ساواک» هرگز به او اجازه‌یِ استخدام رسمی در دانشگاه را نداد؛ آن هم «به‌جرم» بهایی بودن! حتی در زمان ریاست دانشگاه دکتر نهاوندی از او خواسته شد که در پرسش‌نامه‌ی دولتی استخدامی که به «ساواک» فرستاده می‌شد جلویِ پرسشِ «مذهب» را خالی بگذارد و هیچ چیزی در آن ننویسد اما، شاپور راسخ نپذیرفت و گفت این «مسئله‌ی شماست.» (دکتر کاظم ایزدی ) دکتر شاپور راسخ افزون‌بر همه‌ی توانایی‌ها و خدمت‌هایی که به کشور ما کرده است، انسانی بود به‌غایت شریف؛ هیچ‌گاه از چنین ظلمی که بر او رفته بود سخن نگفت و اگر به‌نوعی به آن اشاره هم می‌شد با ظرافتی خاص از کنار آن می‌گذشت. حتی در گفت‌وگویی که با دکتر جمشید بهنام داشتم (که در نشریه‌ی «آزادی اندیشه» منتشر شد) به موضوع ممنوعیت ساواک در استخدام دکتر راسخ در دانشگاه تهران اشاره کرد اما، پیش از انتشار دکتر بهنام از من خواهش کرد که این موضوع در این گفت‌وگو حذف شود. علت را که جویا شدم گفت: «می‌ترسم راسخ ناراحت شود.»

Shapour_Rasekh.jpgشاپور راسخ

بیش از شش سال پیش که انتشار نشریه‌ی «آزادی اندیشه» (وابسته به «انجمن آزادی اندیشه») را آغاز کردیم موضوع ویژه‌ی نخستین شماره‌ی آن را اختصاص دادیم به «علوم انسانی، علوم اجتماعی». و پیش از همه پرداختم به علوم اجتماعی در ایران و شکل‌گیری آن در دانشگاه تهران و تشکیل دانشکده علوم اجتماعی ایران و تحول آن. برای این کار از چند تن از پایه‌گذاران و بزرگان علوم اجتماعی ایران یاری طلبیدم. ازجمله با دکتر راسخ تماس گرفتم و پس از طرح موضوع از ایشان خواهش کردم که برای آن شماره‌ی نشریه گفت‌وگویی انجام بدهیم. بی‌هیچ درنگ و اماواگری، به‌‌رغم سن و مشکل‌هایی که داشت، بر من منت نهاد و با گشاده‌رویی پذیرفت.

همراه با بزرگ‌داشت خاطره‌ی این بزرگ‌مرد عرصه‌ی دانش و پیش‌رفت کشورمان، آن گفت‌وگوی شش سال پیش را که به‌صورت کتبی انجام شد و در نشریه‌ی «آزادی اندیشه»، شماره اول، خرداد ۱۳۹۴ برابر با ژوئن ۲۰۱۵ منتشر گردید، در این‌جا می‌آورم. گفت‌وگویی که به‌رغم کوتاه بودن آن گوشه‌هایی از زندگی علمی او و وضعیتِ علوم اجتماعی آن روزگار ایران را نشان می‌دهد.

یادِ عزیزش را همواره گرامی می‌داریم.

علوم اجتماعی در دانشگاه تهران

در گفت‌وگو با شاپور راسخ

آزادی اندیشه: پرسش اول ما درخصوص مختصری از زندگی تحصیلی و کاری حضرت‌عالی است.

شاپور راسخ: در پرسش اول از زندگانی و تحصیلات و مشاغل علمی و اداری من سئوال کرده بودید به استحضار‌تان می‌رسانم که در فروردين سال ١٣٠٣ در تهران متولد شدم. تحصیلات دبیرستانی من در مدرسه شرف تهران صورت گرفت و بعد به دانشکده ادبیات رفتم (مقارن سال ۱۹۴۳) و پس از پنج سال هم شهادت‌نامه‌های دوره‌ی دکترای ادبیات فارسی را گذراندم و به موازات سال‌های آخر، در رشته‌ی اقتصاد دانشکده حقوق همان دانشگاه شاگرد اول شدم. مرحوم فروزانفر می‌خواست مرا پس از نگارش رساله‌ی دکتری، به دانشیاری خود بپذیرد ولی شوق تحصیل در علوم اجتماعی مرا روانه ژنو سویس کرد (سال ۱۹۵۱) و در فاصله سال‌های ۱۹۵۱-۱۹۵۸ فوق‌لیسانس علوم‌اجتماعی و دکترای جامعه‌شناسی را در دانشکده علوم اقتصادی و اجتماعی ژنو طی کردم و ضمناً در کلاس‌های درس پرفسور گورویچ در دانشگاه پاریس حاضر می‌شدم و از کلاس های روژه باستید Roger Bastide مردم‌شناس هم بهره می‌بردم. رساله‌ی دکترای من در باره‌ی «اندیشه‌های پیش‌ساخته و تعصبات بی‌پایه در میان گروه‌های انسانی» بود.

قبل از عزیمت به سوئیس، حدود سه سال در دبیرستان‌های تهران تدریس می‌کردم و بعد از بازگشت به ایران (سال ۱۹۵۸)، امتحان دانشیاری را با استادی چون دکتر غلامحسین صدیقی گذراندم و پذیرفته شدم و تدریس خود را هم‌زمان با دکتر جمشید بهنام آغاز کردم که حدود دوازده سال ادامه یافت.

خوشوقتم که ناچیز بودن حقوق نیمه‌وقت دانشیاری، مرا متوجه سازمان برنامه کرد. در آنجا برای ارزیابی برنامه هفت‌ساله به‌‌دنبال کارشناس علوم اجتماعی و اقتصادی می‌گشتند و مرا به‌عنوان کارشناس پذیرفتند و دیری نگذشت که به سمت مدیر اموراجتماعی و بعد معاونت طرح و برنامه در سازمان برنامه منصوب شدم و حدود ده سالی در سمت معاونت خصوصاً برای تنظیم نقشه‌های عمرانی پنج‌ساله‌ی سوم و چهارم، خدمت کردم و مدت سه سال هم سرپرستی مرکز آمار ایران را داشتم و تصور می‌کنم معلومات نظری من در علوم اجتماعی با تجارب عملی در عرصه‌ی برنامه‌ریزی و طرح‌ریزی توسعه و عمران مملکت تقویت شد و در دوران سرپرستی مرکز آمار ایران هم تحولی در آن دستگاهِ به‌خواب‌رفته به‌وجود آوردم که انتشار سالنامه‌ی آماری ایران یکی از ثمرات آن است.

از ایران در سال ۱۹۷۸ خارج شدم و از سال ۱۹۸۰ تا حدود ۲۰۰۵ با یونسکو خصوصاً دفتر بین‌المللی تعلیم و تربیت (ژنو) و مؤسسه‌ی بین‌المللی برنامه‌ریزی تعلیم و تربیت (پاریس) هم‌کاری نزدیک داشتم و چند کتاب در زمینه‌ی اصلاحات در نظام آموزشی و برنامه‌ریزی تعلیم و تربیت برای این سازمان نوشتم که به چاپ رسید و بعضاً از انتشارات معتبر آن دستگاه محسوب شد.

چند خدمت که توانستم در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی و بعد در دانشکده علوم اجتماعی انجام دهم به اجمال عبارت از این‌ها‌ست:

۱-تدریس رشته‌های مختلف جامعه‌شناسی (قبلاً جنابان دکتر یحیی مهدوی و دکتر غلامحسین صدیقی فقط به جامعه‌شناسی عمومی پرداخته بودند). قبل از آن توجه به جامعه‌شناسی فرانسه بود، دورکیم و دیگران. آشنایی با جامعه‌شناسی انگلوساکسون با درس‌های بنده آغاز شد.

۲-سرپرستی گروه‌های تحقیقی چون مطالعه و پژوهش در منشأ اجتماعی وکلای مجلس شورا و وزرای ایران با همکاری محققان ارجمندی چون خانم زهرا شجیعی (صاحب چند کتاب در این زمینه) و جناب احمد اشرف (که بعداً برای تکمیل تحصیلات به آمریکا رفتند)؛ مطالعه و پژوهش در سازمان مذهب شیعه به کمک آقای وکیلی قمی؛ بررسی‌هایی در پاتولوژی اجتماعی ایران از جمله با هم‌کاری آقای جیلانی؛ بررسی در جامعه‌شناسی روستایی با هم‌کاری آقای خسروی که بعداً وارد کادر آموزشی هم شدند و یکی دو عرصه‌ی دیگر.

۳-هم‌کاری دریافتن لغات معادل اصطلاحات جامعه‌شناسی و اصطلاحات علوم اجتماعی در کمیته‌ای به سرپرستی دکتر صدیقی.

۴-انتشار یک کتاب کاملاً مقدماتی «مقدمه بر جامعه‌شناسی ایران» با هم‌کاری دکتر جمشید بهنام.

۵-آشنا کردن دانشجویان بعضی رشته‌های دیگر چون هنرهای زیبا و ارتباطات عمومی با مباحث مربوط در جامعه‌شناسی.

آزادی اندیشه: آیا می توان از پیشینه‌ی علوم اجتماعی و انسانی در ایران (پیش از دانشگاه تهران و دانشکده علوم اجتماعی) سخن گفت؟

شاپور راسخ: موضوع سابقه‌ی علوم انسانی که شامل فلسفه، منطق، تاریخ و حتا علوم ادبی می‌شود خارج از حیطه‌ی اطلاع بنده است و سابقه‌ی قدیمی‌تری از سنوات خدمت دانشگاهی من دارد. در مورد علوم اجتماعی تاحدی‌که به‌خاطر دارم آقای دکتر غلامحسین صدیقی تاریخ اجتماعی یا نهادهای اجتماعی در ایران را آغاز کرده بودند. ترجمه‌ی دکتر یحیی مهدوی از علم‌الاجتماع از معلم فرانسوی، فلیسین شاله، تا اندازه‌ای راه‌گشای این علوم بود. ولی خود من در دانشکده حقوق-رشته اقتصاد- شاهد آن بودم که استاد دکتر شهید نورائی درس تاریخ اقتصادی و تاریخ اقتصادشناسان بزرگ را با تحلیل جامعه‌شناسانه می‌داد. بعید نیست که مباحثی چون کتاب مقدمه ابن‌خلدون در دروس استادان تاریخ فلسفه آمده باشد. تصور بنده این است که دکتر غلامحسین صدیقی که فیش‌های فراوانی در باره‌ی نهادهای (تأسیسات) اجتماعی ایران داشت پایه‌گذار بحث و تحقیق از جامعه‌شناسی ایران بود.

آزادی اندیشه: علوم اجتماعی در دانشگاه تهران چطور مطرح شد و چگونه به‌رغم مشکلات و معضلات زمان پاگرفت؟

شاپور راسخ: به سئوال فوق تاحدی پاسخ داده‌ام. رساله‌ی دکترای دکتر صدیقی زمینه را برای مطالعات تاریخی‌-‌جامعه‌شناختی گشوده بود. تحولات اجتماعی و گسترش مدرنیته در ایران و بازگشت تحصیل‌کردگان ایرانی در رشته‌های مربوط از خارج، موجباتی ایجاد کرد که به‌گمان من علوم اجتماعی بدون زحمت وارد دانشگاه شد. اما، البته از روز نخست همه‌ی درها به‌روی تحقیق در امور و مسائل اجتماعی باز نبود و جبر زمان کم‌کم راه را هموار کرد. یادم هست که وقتی اول گام‌های تحقیقی را به سوی مطالعه‌ی عشایر برداشتم معلومم شد که موضوع عشایر در مملکت فقط از دیدگاه سیاسی-نظامی مطرح است و از بعد فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی آن در سطوح بالای کشور به‌کلی غافل هستند. بعداً یکی از شاگردان فوق‌لیسانس ما دکتر نادر افشار نادری به فرانسه رفت و تحصیلات مردم‌شناسی کرد و بعد از مراجعت کم‌کم مطالعات عشایری رونق گرفت. مطالعه‌ی هم‌کار من در باره‌ی سازمان مذهب تشیع در ایران هم در آن زمان توفیق انتشار نداشت.

آزادی اندیشه: موانع رشد علوم اجتماعی در ایران در آن زمان چه بودند؟

شاپور راسخ: پاسخ این سئوال را مرحوم احسان نراقی و آقای دکتر جمشید بهنام که در سمت ریاست بودند بهتر می‌توانستند و می‌توانند بدهند. بی‌شبهه بعضی ملاحظات سیاسی در مقابل مطالعات اجتماعی بود ولی این امر مانع نشد که خانم شجیعی جلد اول و محتمالاً جلد دوم تحقیق خود را در باره‌ی منشأ اجتماعی وکلای مجلس شورای ملی از آغاز تا آن روز را به چاپ برسانند که نقش نظام فئودالی را در دنیای سیاست ایران به‌روشنی ثابت می‌کرد. سال‌هایی که ما کار مطالعات اجتماعی را در ایران شروع کردیم سال‌های ورود ایران در خیلی از عرصه‌های پژوهش و آموزش بود که در ایران سابقه نداشت. مثل مطالعات در امور و روابط بین‌المللی که با کوشش کسانی چون دکتر منوچهر گنجی و دکتر محمدرضا جلیلی در دانشگاه تهران آغاز شد. پیش از آن بیش‌تر جهالت حاکم بود ولی نسل جدید متدرجاً پرده‌های جهل و بی‌خبری را کنار زد.

آزادی اندیشه: آیا استادان قدیم دانشگاه سهمی در ایجاد یا رفع موانع داشتند؟

شاپور راسخ: مسلماً دکتر صدیقی درشورای دانشکده و شورای دانشگاه مدافع علوم اجتماعی بود، ولی از جزئیات خبری ندارم.

آزادی اندیشه: دانشکده علوم اجتماعی چگونه تشکیل شد؟

شاپور راسخ: مسلماً آقای دکتر بهنام که اول رئیس این دانشکده بودند بهتر از بنده در این مورد آگاهی دارند.

آزادی اندیشه: مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی چرا و چگونه تشکیل شد؟

شاپور راسخ: وقتی که بنده و دکتر بهنام مقارن هم از اروپا برگشتیم یعنی سال ۱۹۵۸ دکتر صدیقی در جست‌و‌جوی دستیاران و دانشیارانی بود که مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی را به راه اندازد و البته نقش دکتر احسان نراقی که شبکه‌ی روابط اجتماعی وسیعی داشت در این گشایش نادیده نباید گرفت؛ چون دکتر صدیقی نظر به سوابق در جبهه‌ملی و حکومت دکتر مصدق مایل نبود که خود با دستگاه‌های دولتی طرف شود. پس از پذیرفته شدن در امتحان دانشیاری، بهنام و بنده هر دو فوراً تدریس را آغاز کردیم برای دوره‌ی فوق‌لیسانس که شاگردان اولیه‌ی مؤسسه بودند. بعضی شاگردان بااستعداد چون (دکتر) مهدی امانی و (دکتر) احمد اشرف که بعدها به خارج رفتند و دکترای خود را گرفتند و بعضأ به کار تدریس در مؤسسه پرداختند ، به‌زودی فارغ‌التحصیلانی چون دکتر فیروز توفیق به جمع ما پیوستند. در ابتدا اشخاص به شوق گرفتن درجه فوق‌لیسانس می‌آمدند چون چنین امکانی در همه‌ی دانشکده‌ها نبود ولی بعداً به‌تدریج که جاذبه‌ی مطالعات اجتماعی که بیش‌از‌بیش شناخته می‌شد دانشجویان را به خود جذب کرد و سبب شد که حتا دوره لیسانس در چارچوب دانشکده علوم اجتماعی تأسیس شود. فراموش نکنیم که در این دوره خیلی از افراد نسل جوان تحت تأثیر مکتب مارکسیستی بودند لذا با علوم اجتماعی نوعی آشنایی داشتند و دل‌شان می‌خواست بیش‌تر از این از آن رشته «سر در بیاورند».

گمان می‌کنم که دستگاه‌های دولتی هم مستقلاً یا تحت تأثیر سخنان مسئولان مؤسسه، به تحقیقات اجتماعی علاقه‌مند شدند. خود من در سازمان برنامه که مسئولیت طرح‌های اجتماعی-آموزشی و مانند آن را داشتم پشتیبانی قوی نسبت به تحقیق و تحقیقات ابراز داشتم و یکی از گزارش-های بنده به دولت در مورد لزوم تقویت تحقیقات اساسی و کاربردی در ایران بود که منجر به تأسیس وزارت علوم و آموزش عالی و تحقیقات شد (درحالی‌که خود من مدل تشکیلاتی نظیر CNRS فرانسه را پیش‌نهاد کرده بودم). در نگارش این گزارش آقای دکتر انصاری که از WHO.( سازمان بهداشت جهانی كه مركزش در ژنو است) دعوت شده بود با بنده هم‌کاری داشت. بدون اینکه بخواهم به تفصیل بگرایم نقش بنده در تأمین اعتبارات برای تمام‌وقت کردن کادر دانشگاه ناچیز نبود.

با رونق گرفتن تحقیقات، کم‌کم دستگاه‌های بخش عمومی قرارداد‌هایی با مؤسسه برای اجرای پژوهش‌های موضعی بستند و حتا کسانی چون پی‌یر وییه Vieille فرانسوی به ایران دعوت شد که گروه مطالعات شهری را در مؤسسه راه اندازد.

آزادی اندیشه: استادان چگونه انتخاب می‌شدند؟ حکومت و به‌طور‌مشخص «ساواک» تا چه حد در این امر دخالت می کرد؟

شاپور راسخ: من از مداخله‌ی ساواک در قضیه‌ی انتخاب استادان و دانشیاران اطلاع دقیقی ندارم، ولی می‌دانم که دکتر نراقی مجبور بود با بعضی مقامات حتا ساواک برای حفظ پاره‌ای از محققان که پرونده‌ای در این سازمان داشتند یعنی دارای سوابق فعالیت‌های سیاسی بودند تماس گیرد و در حل مشکلات آن‌ها بکوشد و احیاناً بعضی افراد را به خارج کشور بفرستد، چون آقای بنی‌صدر که در معرض زحمات ساواک نباشند. پرونده‌ی استخدامی من در سازمان برنامه بود لذا به جزئیات قضیه‌ی مداخله ساواک در دانشگاه (که محتملاً در کار استخدام کارشناسان سازمان برنامه هم می‌توانست مؤثر باشد) آگاهی ندارم فقط شنیدم که آقای معین‌فر رئیس دفتر فنی ما در زمان مرحوم اصفیا نمی‌توانست عنوان رسمی پست خود را بگیرد زیرا ساواک مخالفت کرده بود اما، شخصاً مواجه با مشکلی در این زمینه نشدم.

آزادی اندیشه: نقش وزارت علوم و هیئت‌امنا در این زمینه چگونه بود؟

شاپور راسخ: وزارت علوم در آن زمان تشکیل نشده بود. باز در این مورد باید از آقای دکتر بهنام سؤال کرد که محتملاً هم‌زمان با تأسیس این وزارت‌خانه به ریاست دانشکده علوم‌اجتماعی منصوب (یا منتخب) شدند.

آزادی اندیشه: موضوع واحدهای درسی و ... چگونه انتخاب می‌شد؟ آیا مُدلی برای این کار وجود داشت؟ آیا رئیس دانشکده و استادانِ مسئول از آزادیِ عمل برخوردار بودند؟

شاپور راسخ: بنده به یاد ندارم که دستگاهی از خارج مؤسسه در انتخاب واحدهای درسی مداخله کرده باشد. تا جایی که می‌دانم ما در انتخاب مواد برنامه محدودیتی نداشتیم و بیشتر سعی می‌کردیم از الگوهای دانشکده‌های مشابه در خارج کشور که خودمان با آن‌ها تجربه داشتیم الهام بگیریم.

اگر توسعه‌ی تحقیق در زمینه‌ای لازم بود نیاز به تأسیس درس به‌خصوصی در برنامه دیده نمی‌شد، بلکه عملاً آن را در فعالیت‌های تحقیقاتی مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی می‌گنجاندیم. در مورد رابطه مؤسسه با دستگاه‌های دولتی قبلاً اشاره کرده‌ام.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy