Friday, Feb 11, 2022

صفحه نخست » رویدادی که انقلاب نام گرفت، کورش عرفانی

erfani.jpg«هیچ چیز احمقانه تر از این نیست که همه رویدادها را توطئه بدانیم، از آن احمقانه تر این است که هیچ رویدادی را توطئه ندانیم.» (ک. ع)

در چهل و سومین سالروز انقلاب بهمن ۵۷ کشورمان ایران در لبه‌ی یک پرتگاه تاریخی به سر می‌برد. این مدت زمان لازم بود تا یک تمدن ده هزارساله را به مرز نابودی بکشاند. در حالی که ایران مصیبت‌های فراوان طبیعی و تاریخی را در این چند هزارسال پشت سر گذرانده بود و از سه بار هجوم بیگانگان جان سالم به در برد، سرانجام در چهارمین هجوم توسط دشمنان خود، دچار بزرگترین اشتباه تاریخی خود شد و اینک فرصت کوتاهی باقی مانده تا به خود آید و از محو برنامه ریزی شده‌ی خویش رهایی یابد.

مقدمه

نه لشکریان وحشی اسکندر، نه تازیان و نه مغولان آدمخوار، هیچ یک نتوانستند فرهنگ و تمدن این سرزمین را به طور کامل از میان برند؛ البته آنها آسیب‌های زیادی به سرزمین و جمعیت و رشد اقتصادی و توسعه‌ی تاریخی ما وارد کردند و شاید اغراق نباشد که بگوییم این تجاوزات پیاپی و کتاب سوزان‌ها و از سرهای بریده تپه و کوه درست کردن، یک پسرفت هزارساله را به ما تحمیل کرد. اما این هجوم اخیر از جنس و قواره‌ای دیگر بود و به همین دلیل گستره‌ی تخریب و آسیبی که به ایران وارد کرده، مقیاسی در گذشته‌ی این سرزمین نداشته است.

بیگانگان در طول تاریخ درس خود را از ملت مقاوم و جان سخت ایران گرفته بودند. این که هر موقع به طور مستقیم و به نام دشمن و اشغالگر وارد سرزمین ما شوند، در نهایت چاره‌ای جز قبول شکست از جانب مقاومت تاریخی ساکنان این سرزمین را ندارند. مقدونیان طعم این ناکامی را چشیدند، اعراب مجبور به واگذاری خلافت خود به ایرانیان شدند و مغولان راهی جز مستحیل شدن در فرهنگ این سرزمین نیافتند.
این بار اما دشمن با اسم و شکل خودی به سرزمین مان پا گذاشت، از ضعف‌های ما در درون بهره برد، ما را فریب داد، به جان هم انداخت و پیروز گشت. کشور ما از ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ با ورود یک تازه مسلمان غیر ایرانی، در راءس سپاه آدمکشی که در لندن و پاریس و تل و آویو و واشنگتن سازمان داده شده بود، به اشغال دوباره‌ی بیگانگان درآمد. ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ روز ورود لشگر دشمن به ایران و ۲۲ بهمن، سالروز کسب قدرت توسط آنان در مملکت ما بود. نامش این بار، انقلاب.
این کلمه شاید در مورد رویداد بهمن ۱۳۵۷ در ایران دست و دل بازانه ترین مصرف و پرسوءاستفاده ترین مورد به کاربستن این واژه باشد. درست مثل این می‌ماند که در روستایی که هرگز زرافه را ندیده و نه شناخته، اما اسم گورخر را شنیده است، زرافه‌ای بیاوریم و بگوییم این همان گورخر است. این ماجرای ملت ایران بود و «انقلاب». یک حرکت سازمان یافته توسط جریان‌های فراماسونری و صهیونیست که به اسم «انقلاب»، آن هم نه ازهر نوعی بلکه «انقلاب اسلامی»، به مردم ایران حقنه شد. بزرگترین فریب تاریخی مردم ایران.
اجازه دهید همین جا وقبل از آن که پیش رویم نکته‌ی مهمی را روشن سازیم. آن چه به راستی یک انقلاب را شکل می‌بخشد از تعریف معینی برخوردار نیست. هر انقلابی، تئوری انقلاب را به سهم خود دگرگون می‌کند. پدیده‌ی انقلاب پیچیده و چند متغیری است. آن چه در کشور ما به عنوان «انقلاب» ۵۷ معرفی می‌شود نیز امری چند بعدی است که از هر زاویه‌ای تفسیری متفاوت از این رویداد به دست می‌دهد. در طول این چهل و سه سال گذشته، ارزیابی‌های متعدد، متفاوت و حتی متناقضی از این رویداد ارائه شده است برخی آن را یک انقلاب به تمام معنا می‌دانند، بعضی معتقدند شرایطی از یک انقلاب را دارد اما نه همه‌ی آنها و یا برخی ویژگی‌ها را به طور خاص، و سرانجام بعضی نیز آن را توطئه‌ی بزرگ دشمنان ایران می‌دانند. کدام نظر به واقعیت تاریخی و در یک نگاه بی نظر یا کم جانبدار می‌تواند نزدیک باشد؟
قضاوت قطعی در این مورد آسان نیست، اما مبنای هر قضاوتی مهم است. نگارنده شاید برای این منظور، به طور تصادفی، در جایگاه خوبی قرار داشته باشد. از یک سو سن و سال و من که در زمان شروع انقلاب ۱۳ سال و در زمان به ثمررسیدن انقلاب ۱۳,۵ سال بود و این نشان می‌دهد که ارزیابی من درباره‌ی انقلاب، به دلیل تعلقم به ساواک شاهنشاهی و امثال آن نیست. هم چنین فرزند وزیر و سرمایه دار و تیمسار هم نبوده‌ام که بگوییم از موضع ورشکستگی طبقاتی به آن نگاه می‌کنم. متعلق به یک خانواده‌ی کارگر بودم که در رفاه نسبی قشر مزدبگیر آن زمان زندگی می‌کرد. با همه کاستی‌ها و مزایای آن.
دلیل دیگری هم که شاید مرا در یک موقعیت قضاوت دقیق تر نسبت به انقلاب بگذارد این است که دو کار دانشگاهی خود در مقطع پیش-دکترا و دکترای جامعه شناسی خویش را به کشف چرایی ریشه‌های انقلاب در حوزه‌ی اجتماعی-سیاسی گذرانده‌ام که در قالب تز و مقاله و کتاب منتشر شده‌اند. بنابراین، تا حدی از بستر جامعه شناختی، اقتصادی و نیز سیاسی جامعه‌ای که در آن «انقلاب» روی داد خبر دارم. در این بین، هم چنین، بیش از چهل سال فعالیت روزنامه نگاری، تحلیلی و سیاسی اجازه می‌دهد که تصویری چند بعدی و چند متغیری از این رویداد تاریخی به دست آورده باشم. آن چه در زیر می‌آید تلاشی است برای برقراری این ایده که هر گونه تحلیل یک متغیری، یک جانبه، یک بعدی و محدودیت گرا تصویر مناسبی از واقعیت پیچیده‌ی علت‌های آشکار و پنهان این واقعه به دست نمی‌دهد. پس باید گشایش ذهنی داشته باشیم تا بتوانیم فرضیه‌ها و نظرگاه‌های مختلف را مورد نظر قرار دهیم. در مورد درستی و نادرستی آن با تکیه بر مستندات موجود و آن چه در آینده حاصل خواهد شد می‌توانیم نظر دهیم.

در ایران ۵۷ چه گذشت؟

با در نظر گرفتن این پیش فرض که جامعه‌ی ایران در سال ۱۳۵۶-۱۳۵۷ فاقد هر گونه استعداد اجتماعی و تمایل سیاسی برای سازماندهی یک «انقلاب» به شکل خودجوش و برخاسته از واقعیت‌های متعلق به تاریخ و جغرافیای خود بوده است در مقابل این پرسش قرار می‌گیریم که پس چرا شروع شد که به نام انقلاب تمام شد؟ برای پاسخ دهی به این پرسش ما فرضیه‌ی روشنی را پیشنهاد می‌دهیم. البته اصل بحث مفصل است اما در چارچوب یک مقاله به طور فشرده آن را چنین بیان می‌کنم:
«آن چه به عنوان انقلاب سال ۵۷ یا «انقلاب اسلامی» ایران معروف شد، محصول یک بهره برداری هوشمندانه‌ی قدرت‌های خارجی از شرایط نسبی و بالقوه‌ی اعتراض گری محدود سیاسی در ایران بود.»
توضیح:
شرایط عمومی کشور در ایران نیمه‌ی اول دهه‌ی پنجاه خورشیدی، به هیچ عنوان به طور خودجوش، توان تولید یک انقلاب را نداشت؛ اما چیزی به اسم انقلاب، به مثابه یک نوزاد زودرس، خام و ناساخته، با سزارین زورکی و خونین، توسط نیروهای بیگانه از شکم جامعه‌ی ایران بیرون کشیده شد. چون خام و نارسیده بود به سرعت، در فاصله ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹، در برخورد با واقعیت‌های بیرون جان سپرد. برای پنهان کردن خبر مرگ زودرس انقلاب، از آن موقع، رژیم حاکم لاشه‌ی آن را بیش از چهل سال است که در پارچه پیچیده و با تزریق میلیاردها دلار برای این جسد جشن تولد و دهه‌ی فجر امثال آن برگزار می‌کند. هدف این است که جامعه و جهان باور کند آن نوزاد مرده هنوز زنده است و هرسال بارورتر هم می‌شود!
غرب، شاه را به عنوان عروسک خویش می‌ساخت، نه عروسک ساز. خطای محمدرضا پهلوی و پدرش این بود که به ظاهر قدرت خویش پرداختند و از تدارک محتوا برای آن غافل شدند. این را می‌دانستیم و می‌دانیم که هر قدرت سیاسی فاقد پشتوانه‌ی اجتماعی فعال، سرانجام سقوط می‌کند، دیر یا زود، از درون یا از بیرون. غرب مراقب بود که شاه به یک پارامتر تعیین کننده در معادله‌ی بهره برداری از منابع سوختی حیاتی منطقه‌ی تبدیل نشود. شاه به این مهره تبدیل شد و با وارد کردن شوک نفتی و افزایش قیمت نفت از ۲,۵ دلار به ۱۶,۵ دلار در هر بشکه، به جهان صنعتی دست خود را بیش از حد زود رو کرد و نشان داد که می‌تواند به مهره‌ای خطرساز برای آنها تبدیل شود. تصمیم به کنار زدن وی در میان رهبران قدرت‌های صنعتی و محافل فراماسونری به طور آشکار یا ضمنی مطرح شده بود و تدارکات آغاز گشت.
صهیونیست‌های اسرائیل در پیشبرد پروژه‌ی خود در دهه‌ی هفتاد میلادی با مشکلی جدی مواجه شدند. آنها خویش را در محاصره‌ی جهان عربی دیدند که در کمین فرصت نشسته تا آن را از میان برد. بدیهی است که به فکر شکستن این محاصره افتادند. برای قطع حلقه‌ی محاصره‌ی اعراب به دور اسرائیل لازم بود یک قدرت غیر عرب از پشت به آنها بتازد و با جنگ و آشوب و تروریسم و خونریزی، تمرکز آنها را از اسرائیل دور سازد. بهترین کاندیدا برای این منظور ایران بود. برنامه ریزی برای تدارک این کار در اتاق‌های فکری صهیونیسم و فراماسونری ساخته و پرداخته شد. از نیمه‌ی اول دهه‌ی پنجاه میلادی، مراحل نخستین طرح آغاز شد. ریاست بخش بسیار حساس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)، یعنی اداره کل سوم ساواک موسوم به امنیت داخلی، در سال ۱۳۵۲ به یکی از ماموران موساد در ایران، پرویز ثابتی، سپرده شد؛ عوامل لندن و فراماسون‌های درون حکومت نیز کارشکنی‌های ماموریتی خود برای تضعیف رژیم شاه را از درون آغاز کردند: سه نخست وزیر پیاپی منتخب شاه در حساس ترین دوران بحرانی تاریخ ایران هر سه فراماسون و دارای ماموریت خرابکاری در بطن ساختار رژیم سلطنتی بودند: جمشید آموزگار، جعفر شریف امامی، سپهبد غلامرضا ازهاری.
ساواک در دوران ثابتی با خشونت بی سابقه در قبال نیروهای چپ، مترقی، دمکرات منش، ملی گرا از یک سو و نرمش و کمک رسانی به نیروهای راست، مذهبی، ارتجاعی و جریان‌های نفوذی تازه مسلمان در بازار و روحانیت، شرایط را برای نقشه‌ای که جهت نیمه‌ی دوم دهه‌ی پنجاه خورشیدی آماده کرده بودند فراهم می‌ساخت. شرح عملکرد بازار و روحانیت به عنوان دو بازوی اجرای این طرح نیازمند بحث مفصلی است اما دلایل آشکاری در مورد هدایت این دو توسط دست‌های وابسته به لندن و تل آویو موجود است.
در این میان هیچ کس به شاه ایران خبر و گزارش نمی‌داد که دو جریان قدرت فراماسونری و صهیونیسم به طور فعال در تدارک سرنگونی او هستند. سازمان‌های سیاسی و احزاب مردمی هم فاصله‌های نجومی از چنین درک و دریافتی داشتند. جامعه‌ی ایران نیز در مستی رفاه و تعامل با غرب از یک سو و تعامل خجالتی با سنت و مذهب از سوی دیگر، درگیر بود و تنها چیزی که به ذهنش خطور نمی‌کرد این بود که این دو جریان مخوف پشت پرده در حال پختن چه آشی برای او هستند. غفلت بزرگ دهها میلیون ایرانی می‌رفت که کشورشان را در اختیار دشمنان آن قرار دهد. این اتفاق رخ داد.
خروج گسترده‌ی یهودیان ساکن ایران به سوی اسرائیل و آمریکا و بیرون کشیدن سرمایه‌ها و مهاجرت سرمایه داران یهودی الاصل از ایران در نیمه‌ی اول دهه‌ی پنجاه خورشیدی، با دریافت پوشش‌های امنیتی و مخفی کاری لازم از جانب نهادی که عنصر موساد، پرویز ثابتی، بر راءس آن بود، بی سرو صدا و بدون دردسر انجام شد؛ هیچ گزارشی از این حرکت معنادار و به شدت بودار به گوش مقاوم اول مملکت نرسید تا شاید از خود بپرسد، چرا این جماعت دارند به طور گسترده و در مواردی با عجله از ایران خارج می‌شوند، کجا می‌روند، چرا می‌روند. بخش عمده‌ی دیگری از این جمعیت نیز در شکل اضطراری خود به طور مشخص در طول سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ از ایران به سوی لس آنجلس و اورشلیم رفتند. از آن سوی، آریستوکراسی مرتبط با فراماسونری نیز از سال ۱۳۵۵ جلای وطن کردند و اغلب آنها در لندن، پاریس و واشنگتن مستقر شدند. فقط مامورانی که دستور پی گیری طرح را داشتند تا پایان ماموریت خود ماندند مانند: جعفرشریف امامی و جمشید آموزگار، علی امینی و...
کار اصلی اما در بطن جامعه صورت می‌گرفت. در این ایام، یعنی نیمه‌ی دوم دهه‌ی چهل خورشیدی و به ویژه نیمه‌ی اول دهه‌ی پنجاه خورشیدی، جریان مخوف و بسیار سازمان یافته‌ی تازه مسلمان‌ها در درون بازار و نیز در بطن روحانیت پروژه‌ی شبکه سازی، آموزش، تدارکات، تبلیغات، یارگیری، تقویت روحانیت، شناسایی مراکز ثروت، شناسایی افراد و نیروهای سیاسی که باید از سر راه «انقلاب» بعد از به قدرت رسیدن «خودی»‌ها برداشته شوند و بسیاری دیگر از این نوع فعالیت‌ها را در قالب تشکل هایی مانند «هئیت موتلفه‌ی اسلامی»، «فداییان اسلام»، «فرقان» و... زیر نظارت مستقیم تل آویو ساماندهی و سازماندهی می‌کردند. پس می‌بینیم که این انقلابی که رژیم آخوندی سعی دارد منشاء آن را ۱۷ دی ۱۳۵۶ و به دنبال انتشار مقاله‌ی «توهین آمیز» روزنامه‌ی اطلاعات علیه خمینی معرفی کنند، در واقع امر و پیش از آن، از حدود ده سال کار تدارکاتی و عملیاتی با تکیه بر نیروهای وابسته به تل آویو و لندن از جمله تازه مسلمان‌ها در داخل کشور در بازار، مدارس، حوزه‌های علمیه، ساواک، ارتش، رادیو و تلویزیون، آموزش و پرورش و دستگاه اداری دولت برخوردار بوده است. پیروزی ۲۲ بهمن ۵۷ حاصل زحمت عظیم و شبانه روزی هزاران نفر در یک تلاش سازمان یافته‌ی ده ساله‌ی شبکه صهیونیسم در داخل و خارج با پشتیبانی نزدیک نظری، عملی و تدارکاتی لندن بوده است.
دستگاه اطلاعاتی ملکه که از این طرح صهیونیست‌ها با خبر بود، از میانه‌ی راه با آنها همکاری کاملی را صورت داد تا بتواند ایران را، که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ به حوزه‌ی نفوذ آمریکا غلطیده بود، به زیر نفوذ خود بازگرداند. شبکه‌ی قدرتمند نفوذی‌های وابسته به لندن در بین روحانیون، بازاری‌ها، نخبگان حکومتی و نیز فرماندهان ارتش در راستای یک همکاری مستقیم با صهیونیست‌ها وارد عمل شد. انگلیس‌ها در واقع به استثنای دوره‌ای که از دکتر مصدق و جنبش ملی شدن نفت سیلی محکمی خوردند، هرگز از دخالت مستقیم در ایران دست برنداشتند و همین امروز هم شبکه روحانیت سنتی را در جیب خود دارند.
در این بین نقش شبکه‌ی فراماسونری که نفوذ عظیمی بر قدرت سیاسی حکومتی در لندن، پاریس، بن و واشنگتن داشته و دارد را از یاد ببریم. عوامل فراماسونری در سرتاپای نظام پهلوی نفوذ داشتند و هیچ مقام عالی کشوری نیست که در تمام دوران پهلوی در راس امور کشور بوده باشد و از دور یا نزدیک وابسته یا عضو فراماسونری جهانی نباشد. نخست وزیرها، وزراء، سناتورها، اغلب نمایندگان مجلس، مسئولان رسانه‌های بزرگ کشور و... فراماسون‌ها بعد از انقلاب نیز آدم‌های خود در درون نظام جمهوری اسلامی در پشت و جلوی صحنه‌ی سیاسی داشته و دارند و در هماهنگی نزدیک با تل آویو و لندن منافع سرمایه داری جهانی را محافظت می‌کنند.

پس «عنصر انقلابی» چی شد این وسط؟

در کنار این عوامل خارجی باید به شرایط داخلی ایران هم اشاره کنیم. مطالعه‌ی جامعه شناختی من بر روی بافت طبقاتی و ساختار اجتماعی جامعه‌ی ایران در فاصله‌ی ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۶ خورشیدی که سر آغاز اعتراضات بود، خبر از همه چیز می‌داد به جز «شرایط انقلابی». تمامی تحلیلگرانی که بخواهند علت بروز انقلاب را، به طور کلاسیک، در بستر اجتماعی جامعه‌ی پیش از انقلاب جستجو کنند در خواهند یافت که، در ورای پیش داوری‌ها، چنین بستری به طور عینی و با شاخص‌های تعریف شده و قابل اندازه گیری مادی و آماری وجود خارجی نداشته است. این البته به معنای نبود مشکلات و مسائل صنفی و اجتماعی و معیشتی نیست، همه این مسائل در سطحی و در شکلی مطرح بوده است، اما همچنان که فقر ده تا صد برابری لایه‌های میلیونی کنونی جامعه‌ی ایران به هیچ انقلابی نمی‌انجامد، بسیار ساده انگارانه است که فقر نسبی و نابسامانی‌های متداول جهان سومی برخی از اقشار جامعه در دهه‌های سی و چهل و نیمه‌ی اول پنجاه خورشیدی ایران را عامل بروز چیزی به اسم انقلاب ۵۷ بدانیم. آن چه که انقلاب ایران نامیده شد فاقد هرگونه خصلت خودجوش اجتماعی و سازماندهی انقلاب بازیگران مردمی بود. بدون هدایت لندن و تل آویو و پاریس و دخالت گوادلوپی محال بود که چیزی به عنوان انقلاب در ایران شکل می‌گرفت، دست کم نه برای یک تا دو دهه بعد از ۱۳۵۷.
آن چه در ایران قبل از انقلاب مصداق داشت در بدترین حالت، نوعی سرخوردگی میان لایه‌های طبقه‌ی متوسط بود که، ضمن رشد قابل توجه سطح معیشتی، صنفی و رفاهی خود، از امکانات شکوفایی فکری، فرهنگی و سیاسی کافی محروم بودند. این ناهماهنگی میان سطح بالای رفاه مادی و رشد پایین فضای آزاد فکری و فرهنگی، نوعی تناقض و لنگش به وجود آورد که اثر گذاری بسیاری از اقدامات رژیم شاه برای پیشرفت‌های متنوع جامعه را خنثی کرد و به حکومت پهلوی اجازه نداد که پروژه‌های کوچک و بزرگ خود را دستمایه‌ی تولید و کسب مشروعیت اجتماعی و سیاسی برای حکومت سازد. به این ترتیب، طبقه‌ی متوسط که می‌توانست بهترین متحد اجتماعی رژیم شاه باشد به بدترین دشمن سیاسی وی تبدیل شد.
پس، جامعه‌ی ایرانِ قبل از انقلاب به طور نسبی ناراضی بود، اما به طور مطلق، انقلابی نبود.

در این صورت، چطور بیگانگان «انقلاب» به راه انداختند؟

طراحان بیگانه، با پشتیبانی فکری ایرانشناسان لندن و واشنگتن و پاریس، برای تبدیل این نارضایتی به انقلابی گری یک ابزار مهم را در درون جامعه شناسایی کرده بودند: پیش زمینه‌های مذهبی قوی نزد انبوه روستاییان شهر نشین. آنها دریافته بودند که جمعیت شهرنشین در ایران زیاد شده است اما هنوز بافت فکری، فرهنگی و روابط اجتماعی در بین اکثریت آنها با بن مایه‌ی دهاتی منش و روستایی مآب باقی مانده است. آنها می‌دانستند که اگر فرصت بیشتری به شاه بدهند، تحول جامعه شناختی کشور و اقداماتی مثل گسترش آموزش و پرورش، رشد آموزش عالی، تاسیس کانون‌های پرورش فکری کودکان و نوجوانان، اعتلای تئاتر و سینمای ایران و نیز گسترش مطبوعات و تنوع رسانه‌ها سبب خواهد شد که بافتار روستایی شهرها سرانجام به بافت شهری و نهادینه شدن فرهنگ شهروندی تحول پیدا کند. شهروند یک عضو آگاه و دارای قدرت تشخیص در جامعه است، اما شهرنشین به طور لزوم شهروند نیست. برای لندن و تل آویو مهم بود که بتوانند به موقع از باورهای مذهبی و رفتارهای سنت مآبانه‌ی این روستامنشان شهرنشین بهره برند و آنها را به مثابه سرباز پیاده‌های لشگر آخوندهای تحت فرمان خود به میدان اعتراضات و تظاهرات بکشانند.
خطرعمده برای تل آویو و لندن این بود که اگر زود اقدام نکنند، جمعیت دارای پس زمینه‌ی روستایی ساکن شهرها، که به خاطر شکست اصلاحات ارضی به طور میلیونی مهاجرت کرده و در شهرها و حاشیه‌ی شهرها مستقر شده بودند، به تدریج تحول اجتماعی و فرهنگی پیدا کرده و به واسطه‌ی نفوذ فرهنگ غرب و نیز رشد فرهنگی باستان گرایی، خود را از قید و بند مذهب آزاد کند. پس چه باید می‌کردند؟ هر چه بود بحث مدیریت زمان و مهار این تحول اجتماعی-فرهنگی بود. برای این منظور آنها به طور جدی به تقویت و گسترش نیروهای مذهبی و ارتجاعی در بطن جامعه، گسترش روایت‌های التقاطی ترکیب مذهب و مدرنیه از نوع علی شریعتی و مطهری از سوی دیگر و سرکوب و قلع و قمع نواندیشان و روشنفکران و نیروهای چپ و مترقی و ملی گرا مطرح بود. برای همین، ساواک ثابتی، محمود دولت آبادی را برای رمان به زندان می‌انداخت و حتی او را به آپولو می‌بستند تا شکنجه دهند، انگشت‌های نویسنده‌ی منتقد را می‌شکست و ناخن‌هایشان را می‌کشید که دیگر بر علیه رژیم ننویسد، دانشجویان را برای یک صفحه‌ی فتوکپی مطالب سیاسی به دو سال زندان و شکنجه در اوین محکوم می‌کرد و در عین حال، بودجه‌ی چاپ نشریه‌ی «مکتب اسلام» را به سرپرستی یک آیت الله تازه مسلمان، یعنی «آیت الله ناصر مکارم شیرازی»، تامین می‌کرد تا با تیراژ بالا چاپ و آزادانه پخش شود؛ و یا کسانی را که برای حکومت آینده اسلامی در ایران در نظر داشتند از همان زمان در آموزش و پرورش و دستگاه‌های دولتی استخدام و تغذیه‌ی مالی می‌کردند: مرتضی مطهری، محمد جواد باهنر، محمد مفتح، اکبر هاشمی رفسنجانی، محمد حسینی بهشتی، محمد علی رجایی. آیا مردمی که در «انقلاب» شرکت می‌کردند می‌دانستند که بخش عمده‌ی حاکمان حکومت انقلابی بعدی‌شان ماموران فعلی حقوق بگیر ساواک و دستگاه‌های اداری رژیمی هستند که قرار است سرنگونش کنند؟ آیا آنها می‌دانستند که بخش اعظم بودجه‌ی طلبه هایی که برای خمینی کار می‌کردند را ساواک شاهنشاهی تامین می‌کرد تا رژیم شاهنشاهی را ساقط سازند؟
تل آویو و لندن از یکسو سرمایه گذاری عظیمی را بر روی حوزه‌های علمیه صورت دادند و از سوی دیگر، از طریق مامور خود، پرویز ثابتی و همکارانش، دست آخوندها را باز گذاشتند تا در بطن جامعه بتوانند با امنیت و آزادی به گسترش شبکه‌ی خود بپردازند؛ موج گسترده‌ای از طلبه‌ها، یا همان ارتش آخوندی آینده، تحت امر لندن و تل آویو جذب حوزه‌ها می‌شدند، تبلیغات گسترده‌ی اسلام گرایی را دامن زدند و با حمایت از افرادی مانند مرتضی مطهری و علی شریعتی، اسلامیزه کردن فکر سیاسی میان جوانان را به پیش بردند. آنها پایه‌های فکری بنیادگرایی مذهبی را در زمان شاه و زیر نظر مستقیم و غیر مستقیم لندن نظریه پردازی می‌کردند. این در حالی بود که ساواک در برخورد با نیروهای چپ و انقلابی تمام مرزهای توحش را پشت سرگذراند و با اعدام دسته جمعی زندانیان بیگناه و بدون محاکمه در تپه‌های اوین سعی داشت آتش خشم نیروهای چپ را برای یک مبارزه‌ی رادیکال بر علیه رژیمی که تل آویو می‌خواست آن را سرنگون کند دامن بزند. فراموش نکنیم که در آستانه‌ی انقلاب لشگر مذهبی تل آویو و لندن نزدیک به ۱۰۰ هزار پایگاه در سراسر شهرها و روستاهای ایران در قالب مسجد، حسینیه، تکیه‌های عزاداری، مدارس اسلامی، انجمن‌های خیریه بازاری‌ها موئتلفه‌ای و امثال آن در در اختیار داشتند تا از آن به عنوان شبکه هدایت و سازماندهی حرکت سرنگونی رژیم شاه و جایگزینی آن با مامور عمامه به سری که حتی تکلم فارسی را هم نمی‌دانست تدارک ببینند.
این آن طریقی بود که خمینی تازه مسلمان را که تمام فکر و وجودش دشمنی با هر آن چه بود که بوی ایران و ایرانی بدهد به ایران آوردند و مستقر کردند. به این ترتیب در می‌یابیم که آن چه به عنوان انقلاب سال ۵۷ در ایران برگزار شد یک طرح مهندسی شده برای پایین کشیدن رژیم دردسرساز برای منافع غرب و صهیونیسم و جایگزینی آن توسط یک رژیم تابع و شرور و در خدمت منافع غرب و صهیونیسم بوده است و نه هیچ چیزی بیشتر. حماسه و سرود و شعر و شعار و شور، همگی، بخش هایی از رمانتیسم انقلابی هستند که برای خود ساخته و پرداخته‌ایم تا بتواند سبب تسکین روانی ما به عنوان فریب خوردگان و نیروهای قربانی شده در این توطئه باشیم؛ نیروهایی در این انقلاب بودند که بی خبر از این که سرنخ‌ها در نوفل لوشاتو در دست لندن و تل آویو و پاریس و واشنگتن است، صادقانه با فدای جان و خون خود، باور خویش به آرمان‌های مانند آزادی را نشان دادند، اما این همه ازخودگذشتگی مانع از آن نشد که طرح، تدارک و فرمان اجرای آن چه انقلاب نامیده شد در دست پلیدترین نیروهای ضد مردمی و ضد بشری قرار داشت و دارد. این رویدادی است که از انقلاب، نام آن را داشت و بس. قصه‌ی انقلاب، غصه‌ی تاریخ ایران است.

خدمات رژیم اسلامی به اربابان خود

پس از انقلاب، رژیم دست نشانده‌ی گوادلوپی، گوش به فرمان بودن خود نسبت به اربابان تل آویوی و لندنی خویش را به طور تام و کمال نشان داد و هر آن چه را که آنها می‌خواستند طابق النعل انجام داد. به طور مثال:
• اعدام افسران ارشد ارتش و ضعیف کردن ساختار دفاعی ایران در جنگ پیش بینی شده‌ی آینده به همراه از میان بردن سطح تکنولوژی و حرفه گرایی دفاعی کشور برای آسیب پذیرکردن آن
• قتل عام تمام نیروهای اصیل و انقلابی و مترقی و ملی و مردمی و تار و مار کردن تمامی احزاب و سازمان‌های آنها (زیر نظر مشترک پرویز ثابتی از رژیم سابق که در تل آویو مستقر بود و در همکاری نزدیک با همرزم انقلابی خود اسدالله لاجوردی تازه مسلمان در رژیم جدید بین ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ تا لغایت کشتار تابستان ۶۷ خورشیدی بیش از یک صد هزار نفر از بهترین جوانان را که ثمره‌ی نیم قرن تولید نیروی آزادیخواه در جامعه‌ی ایران بود به جوخه‌های مرگ سپردند و صد‌ها هزار نفر دیگر را زندانی، شکنجه و یا وادار به فرار کردند).
• به راه انداختن طولانی ترین جنگ قرن بیستم و اشاعه‌ی اسلام گرایی خشونت طلب به همراه تروریسم در خاورمیانه و برپایی تضاد شیعه و سنی و عرب و ایرانی به نحوی که تمام کشورهای عرب متخاصم با اسرائیل از درون متلاشی شده و به کشورهای ضعیف تسلیم اسرائیل تبدیل شوند: عراق، سوریه، لبنان، فلسطین، یمن، اردن، بحرین
• بهره بردن از ثروت‌های طبیعی و تولیدی سرزمین و اقتصاد ایران در جهت منافع اربابان و غارت تمامی دارایی‌های زیرزمینی و رو زمینی مردم ایران با برآورد یک تخلیه‌ی ثروت از ایران که به طور قطع یا معیار تریلیون دلار باید سنجیده شود.
• اختصاص پست‌های مهم کشور میان عناصر نفوذی و مورد تایید صهیونیسم و فراماسونری مانند انحصار اقتصاد و بازار ایران در دست هئیت‌های موئتلفه‌ی اسلامی متشکل از تازه مسلمانانی مانند عسگراولادی‌ها، خاموشی‌ها، حبیبی‌ها و یا پست ریاست جمهوری به تازه مسلمان معروف محمود احمدی نژاد و یا عناصر در خدمت فراماسونری جهانی مانند محمد خاتمی و یا حسن روحانی.
• ایفای نقش ضد اسرائیلی ضد غربی به طور نمایشی و دستوری برای تامین منافع اربابان تل آویوی و لندنی، در ابتدا توسط عنصر تازه مسلمان با اسم قلابی «روح الله» با فامیل واقعی «موسوی» و با پسوند قلابی «خمینی» (اهل خمین، به معنای ساکن خمین و نه زاده‌ی خمین) و سپس توسط تفاله‌های دیگری مانند علی خامنه‌ای.
• هل دادن کشورهای عرب به سوی اسرائیل در قالب پیمان ابراهیم و امثال آن از طریق خالی بندی تهدید اسرائیل و متحدانش در منطقه
و اینک به فاز پایانی این نقشه‌ی تباه رسیدیم. لندن و تل آویو موفق شدند تمدنی را که ده هزار سال سابقه داشت با عوامل مستقر کرده‌ی خود در سال ۱۳۵۷ از طریق «کودتای شبه انقلابی» ۲۲ بهمن در آستانه‌ی اضمحلال و نابودی قرار دهند. اینک، در بهمن ۱۴۰۰، یک طیف وسیع از پارامترهای نابودساز ایران فعال شده و در جریان است. و اینک سناریوهایی که برای مرحله‌ی آخرین ماموریت تل آویوی-لندنی‌های حاکم بر بیت رهبری و کاخ ریاست جمهوری و مراکز فرماندهی سپاه و اتاق‌های بازرگانی در نظر گرفته شده و پس از اجرای آن می‌توانند همگی به این دو سرزمین بازگردند و مثل پرویز ثابتی که چهل و سه سال است در اسرائیل کار و زندگی می‌کند، به ادامه‌ی حیات ننگین خویش بپردازند، در حالی که ایران و ایرانی در آتش می‌سوزند:
• نابودی ایران به واسطه‌ی شکست مذاکرات اتمی، از طریق بمباران‌ها و موشک باران‌های مراکز هسته‌ای و آغاز یک جنگ که می‌تواند حتی با پرتاب بمب‌ها و موشک‌های هسته‌ای اسرائیل یا پاکستان یا آمریکا بر سر شهرهای بزرگ ایران توام باشد.
• نابودی ایران از طریق تحریم‌های بیشتر، محاصره‌ی اقتصادی و ایجاد قحطی و گرسنگی و جنگ داخلی مانند کاری که انگلستان بین ۱۹۱۷ و ۱۹۱۹ در کشورمان کرد و از هر دو ایرانی یکی را از گرسنگی کشت.
• نابودی ایران از طریق فقر و آشوب و شورش و جنگ‌های داخلی و تجزیه و متلاشی شدن کشور در صورت ادامه‌ی حیات مخربِ حکومت دست نشانده‌ی تل آویو و لندن.
• نابودی ایران به واسطه‌ی آغاز گسترده‌ی چالش‌های زیست محیطی که با خود بی آبی، جنگ آب، قحطی و نیز مهاجرت‌های میلیونی توام با تلفات میلیونی خواهد داشت.
همه‌ی این سناریوها به صورت بالقوه هستند و می‌ماند شرایط اقتضاء کند که کدام بالفعل شود. البته طرح ایده آل صهیونیسم و لندن این است که ترکیبی از همه‌ی عوامل بالا صورت گیرد تا کمترین شانسی برای بقای کمترین حد از ایرانیان هم نباشد. حاصل کار یک سرزمین، تجزیه شده، مرده و خالی از سکنه است که می‌تواند به عنوان تامین کننده‌ی نفت و گاز و برخی منابع زیرزمینی و نیز محل استقرار و تمرین‌ها و مانوورهای ناتو برای جنگ هایی که با چین و روسیه در آینده خواهند داشت مورد استفاده قرار گیرد: برای لندن و تل آویو بهترین ایران یک ایران بدون ایرانی است.

به عنوان نتیجه گیری

این ثمره‌ی آن چیزی است که انقلاب سال، ۵۷ یا به طور دقیق تر و همان طور که رادیو اسرائیل آن را از همان تابستان ۵۷ برایمان با یاری بی بی سی جا انداختند، «انقلاب اسلامی ایران» است. اینک من و شمای ایرانی مانده‌ایم و دشمنانی که نوکران و جلادان خود را در بیت رهبری و مراکز سپاه و کاخ ریاست جمهوری در خدمت دارند. حسین طائب، وحید حقانیان، علی اصغر حجازی، محسنی اژه‌ای و غیره از تل آویو دستورات لازم را دریافت و با خامنه‌ای غیر ایرانی در میان می‌گذارند تا بردن این سرزمین به سوی محو تاریخی خویش با ضریب اطمینان بالا صورت پذیرد. آن چه آنها هنوز انتخاب نکرده‌اند این است که با توجه به تنوع سناریوهای تخریب کننده‌ی ذکر شده در بالا، سر ما ملت ایران را با چه ببرند: چاقو، قمه، شمشیر، گیوتین؟
آری، اگر خود را باز هم به خواب بزنیم، یکی از این انتخاب‌ها سرانجام به حیات فیزیکی و تاریخی مان خاتمه خواهد داد. وقت بیدار شدن است.
فراموش نکنیم که از این پس و در این فاز نهایی بازی خاتمه دادن به حیات تمدن ایرانی آب و رنگ پیچیده‌ای به خود خواهد گرفت. تلاش‌های زیادی از جانب دشمنان ایران برای پاک کردن ردپای کثیف خود در این بلای چهل و سه ساله را خواهید دید. چهره‌های بزک شده‌ی نوکران بیگانه باز هم، با حساب کردن روی خامی، ناآگاهی و سادگی ما، به میدان خواهد تا با فریب دوباره و چند باره، ایران را به سوی گور تاریخیش هدایت و همگی ما ملت فریب خورده‌ی منفعل را به درون آن هُل دهند. مراقب باشیم! هشیار باشیم! هر آن که از دور یا از نزدیک دستی در دست دشمنان ایران در لندن و تل آویو و واشنگتن و ریاض و امثال آن دارد را مورد کمترین اعتماد و اطمینانی قرار ندهیم. به فکر نیروهایی باشید که جز به بقای ایران و ایرانی به چیزی نمی‌اندیشند و دشمنان را خوب می‌شناسند و در معرفی آنها کوتاهی و مصلحت اندیشی نمی‌کنند. فرزندان قابل اعتماد ایران زمین را شناسایی کنید. آنان که ایران را برای ایرانی می‌خواهند نه برای اربابان ضد ایرانیشان.
اگر آگاهی یعنی قدرت تشخیص درست منافع جمعی خود را به خدمت نگیریم، سرمان را می‌برند و برای همیشه به تمامیتی به اسم ایران خاتمه خواهند داد. مراقب باشیم! فریب نخوریم چرا که دیگر فرصت برای فریب خوردن نمانده است. قبل از آن بخواهیم متوجه فریب خوردن بعدی مان شویم سرمان را بریده‌اند و مانند ملت یوگسلاوی به گورستان تاریخ سپرده‌اند. هشیار باشیم. از این لحظات آخر برای نجات خویش بهره ببریم. یک شعار واحد و یک رهبر برای این اقدام جهت نجات لازم است. به فکر هر دو آنها باشیم: یک شعار واحد و یک رهبر. انتخاب با ماست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه‎ی «بی ‎نهایت ‎گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی ‎نهایت ‎گرایی: نظریه‎ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy