رقیه رضایی - ایران وایر
ظهر روز ۳۰ آذر ۱۴۰۰، «ابراهیم (نادر) بابایی»، زندانی سابق سیاسی دهه ۶۰ که مدت سه سال را مخفیانه در ایران زندگی میکرد، آخرین پیام را در واتساپ به دخترش «شیما» داد و از آن روز دیگر خانواده و دوستانش از سرنوشت او بیخبرند. در آن آخرین پیامها، ابراهیم بابایی گفته بود که در شهر ماکو است و منتظر قاچاقچی که او را از مرز رد کند.
بابایی برای دخترش نوشته بود که قبل از راهی شدن به سمت مرز ترکیه، حتما به او اطلاع خواهد داد. حالا ۸۲ روز از آن روز میگذرد و شیما بابایی و کاربران بسیاری در توییتر طی دو روز گذشته یک صدا پرسیدهاند: «ابراهیم کجا است؟»
«ایرانوایر» در این گزارش در گفتوگو با شیما بابایی، فعال مخالف حجاب اجباری و از دختران خیابان «انقلاب»، به جزییات ناپدید شدن پدرش، زندانی سیاسی دهه ۶۰ و اعتراضات سال ۱۳۸۸ پرداخته است.
ابراهیم بابایی کیست و چرا ناپدید شده است؟
«ابراهیم بابایی» متولد دوم فروردین ۱۳۴۵ است و ۵۵ سال دارد. او در نوجوانی در جنگ ایران و عراق حضور داشته و مجروح جنگی و جانباز است. بابایی پیش از آن که راهی جبهه جنگ شود، مدت ۱۶ ماه را در زندان ساری به اتهام «نگهداری چند کتاب ممنوعه» به سر برده است.
آنگونه که شیما بابایی میگوید، پدرش در زمان بازداشت در بهمن ۱۳۶۲ فقط ۱۷ سال داشته و با وجود سن کم، مدت سه ماه را در انفرادی زندان ساری و تحت شکنجه شدید بوده است. بعد از آن نیز ۱۳ ماه را در بند عمومی این زندان سرکرده تا نهایتا در اردیبهشت ۱۳۶۴ آزاد شده است.
👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
پس از آزادی از زندان، ابراهیم بابایی در سال ۱۳۶۴ راهی جبهه شده و با مصدومیت ۴۵ درصدی بازگشته است. پس از بازگشت از جنگ، مقطع دبیرستان خود را که بازداشت سال ۱۳۶۲ آن را ناتمام گذاشته بود، تمام و برای کنکور خود را آماده میکند. او چند سال بعد در رشته دکترای دامپزشکی از «دانشگاه تهران» فارغالتحصیل میشود.
بنا به گفته شیما بابایی، فعال مخالف حجاب اجباری، پدرش ما بین سالهای ۱۳۶۴ و ۱۳۸۸ که برای بار دوم بازداشت و زندانی میشود، به خاطر فعالیتهای خود تحت فشار نیروهای امنیتی بوده است.
او در این باره توضیح میدهد: «پدرم در این سالها بهصورت مداوم تهدید میشد و چندین بار هم احضار و بازجویی شده بود. اما در بهمن سال ۱۳۸۸ با چند نفر از دوستانش بازداشت شد و اتهاماتی مثل تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی را علیه او مطرح کردند.»
بابایی ادامه میدهد: «دادگاه بدوی پدرم را به شش سال و ۹ ماه و یک روز حبس و۷۴ ضربه شلاق محکوم کرد که در دادگاه تجدیدنظر فقط یک سال از مدت حبس او را کم کردند.»
این فعال مخالف حجاب اجباری که خود ناچار شده است ایران را ترک کند، به شکنجه پدرش در زمان بازداشت به خاطر شرکت در اعتراضات سال ۱۳۸۸ اشاره میکند و میگوید: «پدرم را شکنجه کرده بودند، طوریکه ۱۱ دندانش شکسته بود. انگشتهای پایش را هم شکسته بودند و چون دسترسی به پزشک و درمان نداشت، انگشتهایش کج جوش خورده بودند.»
با اینحال، وضعیت وخیم جسمی ابراهیم بابایی به همین حد محدود نمانده و او پس از تحمل ۴۴ ماه حبس، در سال ۱۳۹۲ بهدلیل گرفتگی عروق قلب خود و برای دسترسی به درمان، از زندان رجاییشهر کرج آزاد شده بود.
علاوه بر همه اینها، شیما بابایی میگوید در مدتی که پدرش در زندان رجاییشهر کرج در تبعید به سر میبرده، نیروهای امنیتی مجددا برای او پرونده ساخته و دادگاه او را به پنج سال حبس تعلیقی و تبعید به زندان بندرعباس محکوم کرده است.
ابراهیم بابایی وقتی برای حمایت از دخترش شیما که بهدلیل برداشتن حجاب، به پلیس امنیت تهران احضار شده بود میرود، در پی یک درگیری لفظی، از سوی بازجو مورد حمله قرار گرفته بود و سپس به اتهام «توهین به مامور دولت»، به ۷۴ ضربه شلاق محکومش کرده بودند.
چرا ابراهیم بابایی از ایران رفت و دوباره برگشت؟
شیما بابایی که هماکنون با همسرش در شهر بروکسل بلژیک زندگی میکند، میگوید پدرش در چند سال اخیر در ایران مخفیانه زندگی میکرده است: «قبل از این که به اتهام توهین به مامور دولت پدرم را دادگاهی کنند، تصمیم گرفت که به طور قانونی از ایران خارج شود. او رفت ترکیه، چون میگفت اگر دوباره برایش پرونده سازی کنند و بخواهند پنج سال حبس در تبعیدش را اجرا بگذارند، دیگر از زندان زنده بیرون نخواهد آمد. وضعیت جسمی او خیلی بد بود و خودش هم این را میدانست.»
بنا به گفته شیما بابایی، پدرش مدتی بعد خاک ترکیه را به مقصد ایران ترک میکند، چون فشار مالی، تنهایی و وضعیت سلامت روان او دیگر امکان زندگی در کشوری بهجز کشور خودش را به او نمیدادند: «پدرم برگشت ایران چون میگفت حداقل در ایران کس و کاری دارد و میتواند مخفیانه زندگی کند. او میگفت در ترکیه تنهایی و بیپولی بیش از حد تحملش است.»
شیما بابایی ادامه میدهد: «به پدرم حکم ۷۴ ضربه شلاق داده بودند و پنج سال حبس تعلیقی و تبعید به زندان بندرعباس او را به اجرا گذاشته بودند، برای همین با این که قانونی رفته بود، مجبور شد مخفیانه به ایران برگردد و سه سال هم پنهانی و خانه این دوست و آن دوست زندگی کرد.»
این فعال مخالف حجاب اجباری ساکن بلژیک به بیماری قلبی پدرش، تنگدستی و نداشتن امکان کار کردن به دلیل زندگی مخفیانه در ایران اشاره میکند و میگوید: «در نهایت هم بهخاطر همین شرایط، دوباره تصمیم گرفت از ایران خارج شود.»
در آن روز ۳۰ آذر بر سر ابراهیم بابایی چه آمد؟
بنا به گفته شیما بابایی و اسکرینشاتهایی که این فعال مخالف حجاب اجباری از آخرین گفتوگوی واتساپی خود با پدرش در اختیار «ایرانوایر» قرار داده، آخرین پیامی که پدرش برای او ارسال کرده، مربوط به ساعت ۱۲ و ۳۷ دقیقه روز ۳۰ آذر ۱۴۰۰ به وقت ایران است.
در آن پیام که شیما بابایی میگوید به یک تماس تلفنی کوتاه هم منجر شده، بابایی تاکید کرده است به محض این که قاچاقچی او و همسفرانش را از خانهای که در ماکو در آن ساکن هستند به قصد مرز ترکیه خارج کند، موضوع را به اطلاع دخترش و دوستی که در ترکیه قرار بوده هزینه این رد مرز را بدهد، خواهد رساند.
اما با این وجود و به رغم گزارشدهیهای مرتب این پدر به دخترش در طی روزهای قبل از واقعه، تا ساعت پنج بعدازظهر به وقت ایران با این که گوشی او به اینترنت وصل بوده، جواب پیامها و تماسهای دختر و دامادش را نمیداده است و پس از آنهم گوشی او خاموش میشود.
سرانجام، صبح روز بعد شیما بابایی با فردی به نام «اسماعیل» که پدرش از قبل به او گفته بود قاچاقچی است و قرار است او را به ترکیه ببرد، تماس میگیرد و اسماعیل با اطمینان میگوید ابراهیم بابایی به شهر وان در شرق ترکیه رسیده است.
بهرغم این موضوع، بعد از سه روز بی خبری، شیما مجددا با قاچاقچی پدرش تماس میگیرد و از او خواهش میکند که حقیقت را بگوید. اسماعیل بعد از چند ساعت به «داریوش زند»، همسر شیما زنگ میزند و ادعا میکند که ابراهیم بابایی در منزل قاچاقچی در ترکیه و در نزدیکی شهر وان ناگهان دچار تب و لرز شده و در پی آن فوت کرده است. او مدعی میشود که همکارش جسد ابراهیم بابایی را به پلیس داده است.
این در حالی است که بنا به گفته شیما بابایی، وکیل آنها در ترکیه در تحقیقات مفصلی که در پلیس امنیت، پلیس محلی شهر وان، نیروهای مرزبانی، مردم و بیمارستانها داشته است، هیچ رد و نشانی از بابایی پیدا نمیکند.
شیما بابایی در توضیح این موضوع به «ایرانوایر» میگوید: «در تحقیقات وکیل ما، آقای عارف یلدیریم، مشخص شده است که هیچ شواهدی مبنی بر ورود و مرگ پدرم در خاک ترکیه وجود ندارد. پلیس امنیت ترکیه با قطعیت به وکیل ما گفته که پای پدرم به خاک ترکیه نرسیده و هر اتفاقی که برای او افتاده، در ایران بوده است.»
آیا نیروهای امنیتی ایران قصد ربودن شیما بابایی را داشتهاند؟
بنا به گفته شیما بابایی، او و همسرش برای کشف حقیقت، پس از ۱۲ روز بیخبری و شنیدن جوابهای سربالا از قاچاقچی پدرش، به دروغ به او میگویند شیما برای پیدا کردن پدرش به شهر وان آمده است. بلافاصله بعد از آن، اسماعیل در تماسی که با همسر شیما داشته است، آدرس محلی را در نزدیکی مرز ایران و ترکیه میدهد و مدعی میشود که شیما میتواند در منطقه «اوزآلپ» جسد پدرش را تحویل بگیرد.
شیما بابایی این موضوع را دامی از سوی ماموران امنیتی ایران خوانده و معتقد است که آنها قصد داشتهاند به این بهانه او را به نزدیکی مرز ایران کشانده و از آنجا بربایند.
او ادامه میدهد: «وقتی قطعیت پلیس ترکیه درباره این که پدرم وارد ترکیه نشده را کنار عدم پیگیری پلیس در ایران بگذاریم، میبینیم که ماجرا چهقدر مشکوک است.»
شیما بابایی به پیگیریهای مکرر مادر، خواهر و عمهاش از پلیس آگاهی و قوه قضاییه نیز اشاره میکند: «در پلیس آگاهی تهران به جای این که مفقود شدن را ثبت کنند، مادرم را مسخره میکردند که خانم! حالا رفته و شاید آنجا زن گرفته است. آن آقای قاچاقچی چندین بار در این مدت با من و مادرم صحبت کرده ولی پلیس با وجود این که اطلاعات تماس او را دارد، حتی سراغش نرفته تا ببیند چه اتفاقی برای پدرم افتاده است.»
ابراهیم کجا است؟
در دو روز گذشته بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی به شیما بابایی، فرزند ابراهیم بابایی پیوسته و از حکومت ایران خواستهاند که صریح و سریع بگوید که ابراهیم، زندانی سیاسی سابق و پدر شیما بابایی کجا است؟
شیما بابایی میگوید هدفش از راهاندازی این کارزار اینترنتی، این است که در وهله اول بداند پدرش کجا است.
او در این مورد توضیح میدهد: «تصمیم گرفتیم در هشتادمین روزی که پدرم ناپدید شد، از دیگران بخواهیم با ما همصدا شوند و با هشتگ ابراهیم کجا است، نیروهای امنیتی را مجبور به پاسخگویی کنیم. ممکن است هیچوقت به ما نگویند که چه اتفاقی برای پدرم افتاده است ولی ما ناامید نمیشویم و تلاشمان برای کشف حقیقت را ادامه میدهیم. ما نمیخواهیم ربودن شهروندان و ناپدید کردن آنها تبدیل به یک رویه شود. این حکومت قبلا هم بارها این کار را انجام داده است. ما هم مثل افرادی که از سالها پیش پیگیر کشف حقیقت در مورد عزیزان ناپدیدشده خود هستند، مصمم ادامه خواهیم داد تا حقیقت در مورد پدرم روشن شود.»
بابایی همچنین با تاکید بر این که جز امید، راه دیگری ندارند، میگوید: «ما همچنان امیدواریم. آدم وقتی چیز کوچکی را گم میکند، مدام چشمش به دنبال این است که آن را پیدا کند. من پدرم را گم کردهام و مادرم همسرش را.»
او در پایان میگوید: «الان ۸۰ روز است که میپرسیم پدرم کجا است؟ من ساکت نمیمانم چون میخواهم بدانم پدرم کجا است و نمیخواهم بگذارم که این آدمرباییها بدون هزینه برای حکومت بماند تا در آینده هم خیال کنند میتوانند در سکوت به آدمربایی خود ادامه دهند.»