Friday, Apr 29, 2022

صفحه نخست » با هوائی این‌چنین و دفترچه‌هایی تحت نظر باد، طاهره بارئی

Tahereh_Barei.jpg

امروز را به نوشتن شعر خواهم آرمید

هر روزرا گذران تازه‌ای باید!
و همه در حال گذرانند
گذرانندگان خیابان
خانه، بالکن، هواپیما
برای گذران با هَمیم
گذرانی که برق شمشیر، شیاری حفر نکند در جان وقت
گذران بی ضربت، بدون بکوب بکوب
اما به دام می‌افتیم و همراه صفحات روزنامه می‌رویم
تا جائی که ما را می‌برند
یادمان میرود در ایستگاه زمین پیاده شده‌ایم
فکر می‌کنیم دیار خودمان است
و همچنان به عید دیدنیِ دیوار می‌آیند یاسمن‌ها
اما اتوبوس رفته است
و زیر پایمان خزه سبز شده
چقدر شلوغ میکنند بعضی‌ها
آنسوی میله
و این مگس‌ها
که دمار از روزگارمان درآورده‌اند
مگس هائی که به سکون فرا می‌خوانند اهل گذر را
به ایستائی، به سنگ بستن
جماد شدن
غلتیدن و رفتن، سر در آوردن از ته دره
چقدر باید باد زد این هوای خفه را
عجب عرق ریزانی
تا که بگذرد، یا که بگذریم
روزی که تعلّقاتمان را پس میدهند
و چقدر تک و توک بوده‌اند!
مُهر خروجی روی اوراقمان است
بی آنکه خدمتی کرده
یا بی آزار نشسته باشیم درحد یک ریگ بر دامن دشت
از بلندی‌ها بالا میرویم
و کوله پشتیمان چنان سبک است
که از پَر قاصدک‌ها گوئی سرشته‌اند
مواظب باشید
نارنجک نیست
چتربازی نیست در حال فرود به صحنه جنگ
صحرای مخاصمات پشت سرمان مانده
پیش رو هوای دوستی هاست که می‌وزد
...
اتوبوس بالاخره سبز میشود
آمدن بهار حتمی ست
تاخیر هم باشد، سر میرسد
جای امن و آرامش نبود
حافظ حق داشت
روز‌ها را امّا باد ورق میزد
باد، که سرپرست ما
راهنمای ما بود
.....

چیزی جا نینداخته باشیم
عجب! اثر از خزه‌ای نیست که دور پایمان بسته بود
و زنجیراز مُچ ساقمان گشوده‌اند
دفترچه‌ها را می‌بریم
و تجربه هائی که باد،
گره از راز‌هایش مُفصّل خواهد گشود



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy