بلوای ۵۷، روزی است که بخاطر خمینی، یک ایرانی اسلامی یا مارکسیست، حاضر بود که ایرانی مخالف را به گلوله ببندد و یا با بمب بکشد. مغزشان شستشو داده شده و آموخته به تروریسم اسلامی (Islamic Terrorism) بود. اما امروزه هم، راهگشایان مغز شسته اهریمن؛ سیاهی لشکر فریب بزرگ، مشتی متوهم، بازیچه خمینی، مدعی و آماده ترور هم وطن، امروزه هم چه پیروان آن فریبکاران شیاد اصلاح طلب، چه ملی مذهبیها یا چه مصدق الهیها در تلویزیون لندنشان، نشستهاند و برای مُردگانی ضد ایرانی مانند بازرگان، طالقانی، منتظری و سحابی مرثیه میخوانند و هر از گاهی هم قافیه تنگ بیاید، فحشی نثار شاه میکنند و از شیخهای تروریسم اسلامی، به احترام یادی میکنند!
روزنامههای کیهان و اطلاعات و آیندگان سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹ را اگر هر بینندهای، ورق بزند با این اسامی روبرو میرود: حزب توده ایران، فدائیان اسلام، جبهه ملی، نهضت آزادی، مجاهدین خلق، چریکهای فدائی، کنفدراسیون و...
اکثر جریانهای سیاسی داخل ایران در قبل از ماجرای ۱۳۵۷ به سمت ترور و حرکت مسلحانه رفتند، بلا استثنا از مارکسیستی تا اسلامی. در سالهای پس از مرداد ۱۳۳۲ و غائله مصدق السلطنه، حزب توده، فدائیان اسلام، نهضت آزادی، مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق، جبهه ملی، مثل قارچ در کنار دیگر گروهها و سازمانها، مشوق حرکت مسلحانه تروریستی شدند تا خمینی در زمستان بی بهار ۱۳۵۷ به قدرت برسد.
روزی که ملی-مذهبیها، نهضت آزادی، جبهه ملی، فدایی خلق، مجاهدین خلق، موئتلفه اسلامی، فدائیان اسلام، حزب توده، کنفدراسیون، تجزیه طلبها، کمونیستها، مصدقیها، روشنفکرها، مسلمانها، تروریستها خوشحال شدند! مجتمع جنایت و حماقت و راهگشایان اهریمن، دیوشان برگشت... تا آوای وحش سر دهد! طرفه روزگار اینکه، چه بسیار از آن چهرههای فعال در آن سازمانهای همکار خمینی در بلوای ۱۳۵۷، که پس از گشایش تلویزیونهای ماهوارهای فارسی زبان، در خارج از کشور، در مقابل دوربین خودنمایی و درافشانی کردند و لباس جدیدشان، آزادیخواه و یا فعال خقوق بشر و یا کارشناس سیاسی بود.
و البته، بهمن۵۷، یعنی روز مستولی شدن هیچ بزرگ و در چنین روزهایی، حزب توده و دعوت به آدمکشی در حمایت از خمینی میکرد و یا خمینی به تروریسم اسلامی (جهاد اسلامی / Islamic Jihad) تهدید میکرد و یا جبهه (*ظاهرا) ملی و اعلام وفاداری به خمینی...
شاه فقید هم در مصر اخبار را دنبال میکرد.! در گفتگویم با یکی از افراد ساواک گفت: "شاه شگفت زده، حتی تمایلی به پاسخ تلفن ارتشیها نداشت"! آنهم در ماه هایی که در عجب بود و تا روز آخر حیات هم باورش به عهدی ایام نبود.
این گروههای تازه شکل گرفته تروریستی که تا سال ۱۳۵۰ تعدادشان به ۲۰ گروه میرسید، عموما بر ۲ جبهه تقسیم میشدند: مارکسیسم و اسلامی. همه گروهها به ظاهر، دلسوز و دلباخته ایران بودند اما در عمل، ضد ایران و مصالح و منافع ایران، حرکت کردند. همه حزبها و گروهها و نهادها و سازمانهای سیاسی - به جز حزب پان ایرانیست - در ۲ جبهه مارکسیسم و اسلامی، حرکت مسلحانه تروریستی را برگزیدند. و این تروریسم کور، امنیت داخلی ایران را نشانه گرفته بود.
با عرض اندام و خودنمایی این گروههای جوان و خام تودهای، مائوئیست، تروتسکیست، مجاهد، فدایی، اسلامی و... همه مسلح و شیفته قهرمانی و ترقه بازی، جامعه ایرانی با خطر و تهدیدی جدی " توسعه هرج و مرج و تروریسم" روبرو شد. یکی دوست داشت ایران به پکن فروخته شود، دیگری به بهشت خیالیاش در کرملین مسکو میاندیشید، و یکی هم خواهان هاوانا و آلبانی ثانی در ایران بود. قلع و قمع فرزندان وطن از هر طرف، صرفا به توسعه جنایت انجامید.
به قول یکی از مقامهای مشهور ساواک " حضرات چپ و تروریستهای اسلامی در مصاحبههایشان میگویند: آزادی سیاسی در قبل از ۱۳۵۷ نبوده! بپرسید کعبهشان کجا بوده؟ دنبال شوروی استالین؛ چین مائو؛ کره شمالی؛ کامبوج پل پوت؛ آلبانی انور خوجه؛ لیبی قذافی؛ عراق صدام بودند. آنجاها برایشان بهشت موعود بود. کمونیستهای ایران طرفدار روس و چین که عاشق دیکتاتوری پرولتاریا بودند؛ امروزهشدند آزادیخواه! بحث آزادی از آنها سلب است.
این تفنگ چیها که دنبال انگلستان، آلمان، آمریکا و فرانسه و نروژ نبودند که... آقایان چپ تودهای و چریکی شدهاند مدافع حقوق بشر. لطف فرموده دم از آزادی و دمکراسی نزنند اینها. بویی از انسانیتنبردهاند. در عمل خیانت به مارکس است که ۱چپ پیرو دیکتاتوری پرولتاریا دم از دمکراسی بزند. اصلا حرفها و کردارشان موجب شرم انسان است. مصالح و منافع ایران برایشان ابدا مهم نبود. و شدند آفت جان و کیان و میهن حالا شدند آزادیخواه! دلشان به یک سری ترور خوش بود. آرمانی نداشتند. نوعی فرهنگ استبدادی و ذهن مطلق اندیشی نهادینه شده در این بیسوادها. خشونت کلام و رفتار دارند. وقیحاند. زیر پرچم داس و چکش؛ کدام آزادی؟ در بازجوییها فرق بین کمونیسم و لیبرالیسم را نمیدانستند!... به نوعی تب انقلابی گری و تقلید از حرکتهای تروریستی اسما آزادیبخش گرفتار بودند اما سوار موج خرابکاری و اغتشاش و هرج و مرج راه بودند. صدمه زدن به ملک و مملکت برایشان جاذبه داشت. همانطور که تیمسار جم بهت گفته؛ اعلیحضرت از خرداد ۱۳۵۷ دوست داشت برود از مملکت. نمیخواست خون بریزد آقا!
مردم این چیزها رو نمیدانند. این حضرات جوجه مسلمان هم میخواستند همه جا را به آتش بکشند و خون بریزند. ناسزا گفتن به شاه هم مُد بود، خصوصا از وقتی که فهمیدند شاه، دیگر اراده ماندن ندارد دیگر انقلابی شدن و سوار موج شدن، مُد شده بود. "
خمینی از همه توطئهها و عملیات تروریستی آگاه بود و عملیات به طور مستقیم زیر نظر خود او هدایت میشد. بسیاری از گروههای تروریستی با نظر خود خمینی، درست شد. (کتاب تاریخ سیاسی، سید جلال الدین مدنی، پانویس ص ۱۰۱) و بهشتی (عضو شورای روحانیت هیات موتلفه) در این باره میگوید که خمینی با استفاده صحیح از سلاح در مبارزه با رژیم شاه موافقت داشتند! و اجازه دادند که وجوه شرعیه برای تهیه سلاح بکار برود! (روزنامه جمهوری اسلامی خرداد ۱۳۵۹)
مثلا شاخه نظامی موتلفه کسی را مانند "سید علی اندرزگو" داشت که کارش تامین سلاح بوده و اقدام برای تخریب و خرابکاری، آنهم با ۱۵ پاسپورت و اسم جعلی. یا حزب الله مربوط به سازمان حزب ملل که بعدها در مجاهدین خلق ادغام شد. البته اقرارشان آن بود " میخواهند شهریور ۱۳۵۰، علیه جشنهای ۲۵۰۰ ساله حرکت مسلحانه و قهرآمیز داشته باشند. "
کسی هم مثل "عزت شاهی" که بعدها به داخل مجاهدین خزید، اول دفتر هواپیمایی ال عال اسرائیل را منفجر کرد، دوم میخواست که ۱۰ بمب بمناسبت ۱۰ سالگی انقلاب سفید منفجر فرماید که نشد. به زندان رفت و طبق روایت یک افسر امنیت در زندان قصر /بند ۳ " میخواست با کمک "حاج مهدی عراقی" در غذای زندانیان موسوم و مشهور به سیاسی، سم بریزند و بعد گناهش را چو داغ ننگ بر پیشانی ساواک بزنند! ".
خاطرات بسیاری افراد پس از ۱۳۵۷ منتشر شده که مثلا گروهی به چین و کوبا رفته و دوره نظامی و چریکی دیده اند[ایرج کشکولی و... ] و البته کاسترو از طریق بزرگ تروریست قرن، یاسر عرفات، با ایرانیان معترض مربوط شد و سلاح و بمب دستشان داد و یا سال ۱۳۴۱ پس از اغتشاشات داخلی، اسلامیهای تندرو تحت تاثیر گفتمان انقلاب دینی وابسته به نهضت آزادی راهی مصر و الجزایر شدند [خاطرات محمد توسلی، ابراهیم یزدی و... ] و معلم ذهنیشان علی شریعتی که خود باورمند به قیام مسلحانه بود [طبق مقاله و کتاب اسلامی و... ]، آن رابطه را ساخته و پرداخته کرد. اولین کاردار ایران پس از ۵۷ در لیبی هم در مصاحبهاش [تاریخ ایرانی ۱۳۹۳]، افشاگری میکند که چون برخی کشورهای منطقه با شاه در تضاد و عناد بودند مانند الجزایر و مصر و سوریه و یمن جنوبی و لیبی و یاسر عرفات و... حضرات چریک تفنگچی. مشهور به انقلابی رفتند و دوره چریکی و تخریب و ترور دیدند.
البته اکنون در پرداختن به سندها ارتباطهای رنگین با خارجیها هم مشهودست و شاید چندان شعار استقلال هواداران شرکت کننده در ماجرای ۱۳۵۷ رنگ و بو ندارد. مثلا جبهه ملی حامی منافع خارجی بوده و روابط حسنه بخشی از آن با کنفدراسیون و عراق و.... اظهرمن الشمس است [مانند ماسالی و کلانتری و... ] و باختر امروز را منتشر میکردند و تردد آنان بین اروپا و عراق هم علنی بود.
اساسا این گروههای سیاسی داخل ایران، قصدشان نابودی شاه و شاهنشاهی در ایران بود و وقتی توان زورآزمایی سیاسی نداشتند به اسلحه پناه بردند. و الگوهایشان - بدون توجه به مصالح و منافع ایران و اوضاع و احوال جامعه ایرانی، به سوی ویتنام، چین، الجزایر، کوبا و فلسطین بود.
پس از این مثال ها- از خروارها مثال منتشر شده و مُستند- اکنون جریانهای مسلح شرکت کننده در ماجرای ۱۳۵۷، با جنجال میگویند "بی انصافی است به حرکت انقلابی قهرآمیز و سلحشوری ما بگوئید تروریستی! ". و با هزار دلیل و برهان، مبارزه مسلحانه را توجیه میکنند که فضای سیاسی آزاد نبوده و.... اما انفعال وقتی است که به یک سخن بیات شده از بازرگان اشاره میکنند که "ما آخرین کسانی هستیم که مبارزه سیاسی میکنیم " و.... که البته هیچ عقلانیت سیاسی و خرد در ان گفته مشاهده نمیشود. عاقبت از بطن نهضت آزادی همان سازمان مخوف مجاهدین خلق درست شد و جهانیان دیدند که چه جنایاتی کردند و امروزه روز هم در مقابل نسل جوان، نهضت آزادی بخودش میگوید "پیشگام مبارزه مسالمت آمیز"!!
اما این جماعت چپ و اسلامی - ۳۶ سال پس از مرگ شاه - هنوز هم نمیخواهند پاسخ دهند که اگر آزادی سیاسی نبوده و شما به سمت سلاح رفتهاید، کعبه آمال شما چه بود؟ شوروی استالین و چین و کره شمالی و کوبا و انورخوجه آلبانی و قذافی لیبی؟، آنجاها برایتان بهشت موعود بوده نه جایی دیگر در کره زمین.
کمونیستهای ایرانی -چه طرفدار چین یا شوروی -هردو خواهان دیکتاتوری پرولتاریا بودند، نتیجتا به قول جناب پرویز ثابتی: امروز دیگر داد سخنشان از آزادی و دموکراسی بی معناست و چنین حقی هم سلب است. و بهتر است کمونیست و چریک و تودهای و... لطف فرموده دم از آزادی نزنند چون در عمل خیانت به مارکس است.
اما کو گوش شنوا؟ وقتی آفت جان و مال و کیان ملک و مملکت شدند، حالا شدهاند آزادی خواه!، اصولا ساختار فکری چپ با جامعه ایرانی همگن و سازگار نبوده و نیست. به گمانم پروژه جنبش چپ چریکی قبل از ۱۳۵۷ بسته شده و به بن بست رسیده و امروزه هم فقط و فقط، غوغای آن باقی است و نزدیک به ۷۰٪ چریکها هم قشر احساسی جوان بودند و میانگین سنی جوانان - هر دو گرایش چپ- کمتر از ۳۵ سال بودهاند. انهم بدون تجربه و خام و ضعیف و جزم باور و شستشوی مغزی داده شده. خود را قیم طبقه کارگر نامیدن آنهم بدون هر مشروعیت و صلاحیتی. ادعای رهبری جنبش کارگری را داشتن اما بی هیچ نفوذی. در واقعه تروریستی سیاهکل هم که خود دهقانان، تروریستها را طناب پیچ کردند و تحویل. دادند. حرکت تروریستی هم در دانشگاهها تاثیری نداشت؛ چون چریک بازی، آرمان نبود. صر فا این دو سازمان به یک سری ترور کور -مانند شیوه داعش امروز- دلخوش بوده و الان کارنامه واهی میبافند. نوعی فرهنگ استبدادی و ذهنیت مطلق اندیشی در منهجشان نهادینه شده و نشان بلند مرتبگیشان هم امروزه در رسانههای اجتماعی، همین فحاشی هاست و خشونت کلامی و انکار حقایق و برچسب زدنها.
اصولا ساختار جنبش چریکی و تروریستی با آزادی عقیده و دموکراسی سازگاری ندارد. فضای داخلی این سازمانهای چریکی ایرانی هم خفقان و زشتی بوده است و هنوز هم همانست. همه چیز را سیاه و سفید میبینند، بدور از هر عقلانیت و حقانیتی. باعینکی جزم باورانه. صرفا مرام و هدفشان ترور و گسترش تروریسم بوده. از کودک تا پاسبان و درجه دار. افراد بی گناه را در خون و خاک انداختن برای اثبات موجودیت و هویت خویش. آدم ربایی را قهرمانی نامیدن نشان مغز بیمار است. لابد ساواک هم نباید واکنش نشان میداد تا دیوانگان خودشیفته و تحریک شده، شهر را به آشوب و آتش بکشانند. یا ضدیت با زن، واپس گرایی محض مانند ترور عبدالله پنجه شاهی و.... بخاطر عشق بازیشان، اعدام انقلابی کردند بجرم دلبری. مگر داعش امروز چه میکنند؟ و بعدها چپها رفتند به سمت سلب آزادی زنان و اوردن حجاب به ایران، مانند مجاهدین خلق.
وقتی هم شاه رفت همه این سازمانها، مانند نشریه کار تیر، ۵۸، خواهان انتقام بیشتر و خون بیشتر و اعدام بیشتری بودند و یک نفرت بی ربط از شاه داشتن که تا امروز ادامه دارد. یا نوشتههای علی اصغر حاج سید جوادی در آن سالها بوی خون میدهد. یا همان مهدی بازرگان هم که حضرات چپ وی را جاده صاف کن و مزور و.... مینامیدند [ در ۱۲ اسفند ۵۸ در روزنامه ها] به دروغ گفت: تعداد اعدامهای دادگاههای انقلاب به ۶۰ نفر نرسیده و بالاتر از ۱۰۰۰۰۰ نفری نیست که طی این سالها شاه و حکومتش کشته. کسی هم به مترجم قران نگفت، دروغ به این شاخداری؟ با کدام سند!؟
اکثر جریانها هم نیاز مالیشان از سرقت و دزدی تامین میشد. در کنار کشتارگاه راه انداختن، سرقت و راهزنی هم جزو مرامشان بود. مانند سرقتهای بانک آیزنهاور در ظفر و میرداماد و... ونک و... که حتی برای ۳۳۰۰۰ تومان هم آدم کشتهاند. برخی جریانهای انقلابی و مبارز و آزادی طلب هم در دزدی اول خاموش شدند مانند گروه آرمان خلق کتیرایی در بهمن ۴۹ که در اولین حمله سرقت مسلحانه به بانک ملی دستگیر و نابود شدند. ساواک جنایتکار! آن مبارزان دموکراسی طلب! را نابود کرد!. یا شاخه انقلابی حزب توده و سازمان رهایی بخش ایران، تیر ۴۸، در بانک ملی ایران و انگلیس خیابان تخت جمشید برای ۲۹۰۰۰۰ تومان نابود شد. یا کنفدراسیون دانشجویی که برنامه تروریستی گسترده و خرابکاری برای جشن ۲۵۰۰ ساله داشتند. علی شایگان دولت مصدق السلطنه رهبر جبهه ملی آمریکا در کنگره ۱۳ کنفدراسیون دعوت به مبارزه مسلحانه میکند.
امروزه کاملا مشخص است که نسل قدیم و پیروز ۱۳۵۷، تمایل ندارد تا نسل جوان، جستجو کند و بکاود و یا پرسشگری کند. انگار نباید حقایق را بگوید چون متهم به همکاری با خامنهای و حکومت و ناکجا آباد و... میشود. اما تاریخ بی رحم است و تعارفی هم با کسی نداشته و ندارد. مثلا منتقدان تاریخ معاصر میگویند که مذهبیون در آتش زدن ۳۰ سینما در قبل از انقلاب نقش داشتهاند و.... باید بی تعارف هم به ریشه شناسی تفکر تروریسم در ایران اشاره کرد. و ساواک با این گروههای تروریست روبرو بود. شاه فقید، با دقت گزارشهای محرمانه درباره ترویج خشونت و تروریسم را میخواند و به پشت پرده حقایق و وقایع آگاه شد و رفت. ساواک و شاه، پدیده تروریسم ایرانی (Iranian Terrorism) را خوب شناختند اما افسوس که جامعه ایرانی تحت تاثیر تبلیغات چپها و اسلامی قرار گرفت!
..... قضیه تروریسم در ایران و سیاست شاه به همان اوایل کارش بازمی گردد و تا ۱۳۵۷ به اوج میرسد. و شاید بتوان سخنانشان با رسانهها را دوباره بازخوانی کرد که میگفت سرکوب نبوده بلکه اجرای قانون بوده. و عاقبت در ۵مرداد ۱۳۵۹ که هنوز چندان در شیپور جنگ ندمیدهاند، شاه ایران چشم بروی جهان میبندد. از رابرت آرمائو شنیدهام که وقتی در بیمارستان زمزمه جنگ را از تلویزیون شنید در حال سوپ خوردن بود که ناگهان بشقابش را زمین گذاشت و آهی کشید. اما در لابلای خاطراتش، خصوصا قسمتهای حذف شده و نیامده در کتاب "پاسخ به تاریخ" که در گوشهای هنوز هم بطور محرمانه نگهداری میشود؛ بر نکتهای اشاره دارد و آن هراس از ترور و تصویر تروریسم است.
اما هنوز این راز باقی است که چرا شاه، کشتن خمینی را نپذیرفت. شاید اگر خمینی را میکشت، ریشه تروریسم اسلامی در ایران خشکانده میشد اما ۳ بار نپذیرفت
۱. وقتی که شریعتمداری با ساواک رابطه داشت، مرتبا به ساواک میگفت که خمینی چیها را نابود کنید اما خودش حاضر به صدور فتوی نبود!
۲. پیشنهاد تلفنی صدام حسین به شاه ایران و خیانت دو عوامفریب شاید، سرنوشت ایران را تغییر داد. هنگامی که زنده یاد امیر عباس هویدا وزیر دربار بود، مطلبی را برای جناب پرویز ثابتی، مقام امنیتی مشهور در ساواک نقل کرده: "در زمان نخست وزیری شریف امامی در سال ۱۳۵۷، رئیس جمهوری چین برای دیداری رسمی با شاه فقید به ایران آمده بود. شورشهای مردم در تهران و شهرهای بزرگ رو به گسترش بود. مراسم شام رئیس جمهور چین در کاخ بود. ناگهان از داخل کاخ پیام آوردند که معاون رئیس جمهوری عراق، صدام حسین، روی خط تلفن خواستار صحبت با شاه فقید هست. هویدا، جریان تلفن را فوراً به اطلاع شاه رسانید. هویدا گفته "پادشاه بلافاصله پای تلفن رفتند و صدام حسین پیشنهاد کرد که اگر اعلیحضرت اجازه فرمایند من، خمینی را سربه نیست میکنم. اعلیحضرت از داخل مهمانان، شریف امامی نخست وزیر و سپهبد مقدم رئیس ساواک را احضار و در مورد نظر صدام حسین پرس و جو فرمودند. اما هر دو به عرض رساندند که به مصلحت نیست، خمینی از میان برداشته شود و پاسخ شاه، منفی بود! " البته بعدها ثابت شد که هر دو به شاه و مملکت، به نوعی خیانت کردند!
شاید اگر شاه فقید اجازه میداد که صدام، چهرهای کریه، عقدهای، منفور و مرتع خمینی - یک مُلای حرفت شیعه - را سرنگون کند، نه بلوای ۵۷ در آن زمستان بی بهار رخ میداد و نه جنگ بین ایران و عراق شروع میشد و نه مردم ایران هم اسیر اختاپوس مذهبی شیعه و گرفتار دستگاه خلافت اسلامی و استبداد دبنی میشدند! سرنوشت خائن به ایران و شاهنشاه هم - ناصر مقدم - با همه رازها به زیر خاک رفت و لب نگشود! گرچه در زندان، همچنان باور داشت که وی به خاطر کمکها به خمینی و بازرگان و فروهر و... آزاد میشود و شغل خود را همچنان حفظ خواهد کرد!
۳. در ۱۴ مهر ۱۳۵۷، خمینی با وساطت بنی صدر و یزدی از عراق به فرانسه رفت. در نوفل لوشاتو رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه پیشنهاد ترور خمینی را به ساواک داد. بدبختانه این پیشنهاد از سوی «کنت دومرانش» رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه به تیمسار کاوه، فرستاده ساواک و نماینده ناصر مقدم ارائه شد! کاوه و مقدم، هم به خمینی و بازرگان کمک و به شاه خیانت کردند!
اما چرا شاه فقید، به درخواست برخی از افراد ساواک و یا رئیس امنیت فرانسه گوش نداد تا کار این مجسمه توحش، سفاهت و جنایت را تمام کنند؟ براستی اگر میشد، تاریخ ایران به کدام سمت و سو میرفت؟
نوشته شده در ۹مرداد ۱۳۹۵
لزوم قضاوت عاری از پیشداوری، منیژه حبشی
آشوب جهان و آینده ایران، کورش عرفانی