در نوعی از همبستگی نزدیک، شرایط جهان و وضعیت ایران پا به پای یکدیگر به پیش می روند. هرگونه وخامتی در اوضاع جهانی مصادف خواهد بود با بدتر شدن موقعیت عمومی در ایران و البته، در بسیاری دیگر از کشورهای دارای دولت های وامانده، مانند ایران. در این نوشتار توضیح کوتاهی در مورد شرایط جهانی ارائه می دهیم تا ببینیم که احتمال وخیم تر شدن آن چگونه آینده ی سیاهی را ، درصورت نبود یک تغییر اساسی، پیش روی کشور عزیز ما قرار خواهد داد.
آمریکا و اقتصاد جهانی
از آن جا که دنیای امروز بر اساس نظام اقتصاد جهانی شده عمل می کند باید ببینیم که چه بر سر این اقتصاد آمده و چگونه سرنوشت بشریت تحت تاثیر آن قرار گرفته است.
بعد از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده ی آمریکا از طریق «توافق برتون وودز (Bretton Woods Agreement) در سال 1944 سوار بر اقتصاد جهان شد. این تسلط که بخش عمده ی جهان غیرکمونیستی را دربرمی گرفت در سال 1971 با برداشته شدن پشتوانه ی طلا از دلار به یک مرحله ی رشد «فاقد منطق» اقتصادی تبدیل شد. از سال 1981 ایالات متحده با اولین نتایج این بی منطقی روبرو شد و برای فرار از آن، بدهی ملی خود را به حالت معلق درآورد. از این پس بالا رفتن قرض برای اقتصاد آمریکا مجاز شمرده شد. پس، بر بی منطقی قبلی یک «غیر عقلانیت» جدید هم اضافه شد. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اقتصاد آمریکا به حذف جهانی مرزهای اقتصادی-سیاسی ملی پرداخت و به قول خود اقتصاد جهان را به اقتصاد خویش گره زد. به این ترتیب به «بی منطقی» و «غیر عقلانیت» قبلی یک پارامتر سوم «جاه طلبی دیوانه وار» نیز اضافه شد.
با ورود به قرن بیست و یکم، نخستین آثار انباشت این سه نکته ی منفی بروز کرد. اما در این مقطع، به جای عقب نشینی و اصلاح جنبه های منفی، اقتصاد آمریکا با «فرار به جلو» به تعمیق بحران پرداخت و دو جنگ ابلهانه در افغانستان و عراق را به راه انداخت تا تکانه ای رونق بخش به صنعت تسلیحاتی و نیز اقتصاد غیر تولیدی خویش وارد سازد. این رفتار توام با جنون از جانب واشنگتن برای جهانیان آشکار ساخت که مدیریت سرمایه داری آمریکا فاقد مکانیزم های اصلاحی است. به همین دلیل، در سراسر دنیا، کشورهای ثروتمند و قدرتمند بر آن شدند تا پیوند خطرناک خود با تایتانیک عظیم اقتصاد آمریکا را کم و کوتاه کنند و در مقابلِ حماقت های آشکار آینده ی آن شروع به تجهیز دفاعی خویش کنند. از دل این تلاش ها پیمان ها و توافق های متعددی میان کشورها به شکل همکاری های قاره ای و بین قاره ای -مانند بریکس (BRICS)- با حضور روسیه، هند، برزیل و چین شد که بعدها آفریقای جنوبی نیز به آنها پیوست.
اما اصرار آمریکا بر ادامه ی راه پرخطا و بروز بحران 2007- 2008 گرایش نهادینه برای روی آوردن این کشور به تزریق پول های عظیم بدون پشتوانه به بازار را افرایش داد. از دل این سیاست سراپا غلط، که فقط برای نجات منافع شرکت های بزرگ طراحی شده بود، نوعی از حوزه ی فعالیت مالی-خدماتی تهاجمی و بی در و پیکر بیرون آمد که اقتصادِ پول-محور بود. به این ترتیب اقتصاد سنتی سرمایه داری، که تولید-محور بود، به چین و سایر کشورها انتقال یافت و اقتصاد آمریکا به مرکز دلال بازی مالی اقتصاد جهانی تبدیل شد.
این مدل در حال رسیدن به نقطه ی بن بست خود بود که همه گیری کرونا رسید و آخرین شانس های هرگونه بازگشت احتمالی به روند تولیدگری را برای اقتصاد آمریکا، در چارچوب یک فرایند عادی سازی ساختاری، از آن سلب کرد. البته دولت جوزف بایدن با قول و وعده در مورد انجام این چرخش به قدرت رسید، اما به سرعت در عمل معلوم شد که چنین چیزی دیگر در دستور کار اتاق های فکر نظام حاکم بر آمریکا نیست و به همین دلیل دولت وی به سرعت فَشَل شد و معلوم گشت که ساختار اقتصادی آمریکا دیگر مکانیزم های خوداصلاح گری را از دست داده است.
در سال 2022 باردیگر ایالات متحده در مواجهه با خطر فروپاشی سیستم مالی خویش به سوی یک بازی مرگبار جدید روی آورد و آن، برپاکردن بحران اوکرایین بود. هدف از این معرکه ی تازه ارسال این پیام است که اگر اقتصاد آمریکا قرار است زیر آب برود، کل اقتصاد جهان باید با آن برود. این پهلوانی است که می خواهد حتی در زمان پیری و زوال به عنوان قلدر اقتصادی-نظامی محله به رسمیت شناخته شود! به این ترتیب واشنگتن در حال دادن این پیام آشکار به دوست (اروپا، کانادا، استرالیا، ژاپن، ناتو و متحدان دیگرش) و هم دشمن (چین و و روسیه) است که اگر من سالم و برقرار نباشم، جهان بیمار خواهد شد.
از این روی است که بایدن -که با قول تمرکز بر بازسازی زیرساخت های ویران شده ی اقتصاد آمریکا روی کار آمده بود- با رها کردن این رویای خود از همان ابتدای سال دوم ریاست جمهوری خویش، به یکی از جنگ طلب ترین و نظامی گراترین روسای جمهوری چند دهه ی اخیر آمریکا تبدیل شد. واشنگتن امیدوار است تا با استقرار فضای جنگ و تخریب و فقر و آشوب جهانی، یک بار دیگر، دنیا را وادار کند تا هژمونی آن را بپذیرد و شرایط تداوم بقای مدل شکست خورده ی اقتصادی او را تامین کند. درست در روزی که این مقاله به قلم درمی آید دو خبر به گویایی چرخش بایدن و کاخ سفید به سوی نظامی گری آمریکایی می باشد: 1) بایدن خواستار تصویب بسته ۳۳ میلیارد دلاری کمک به اوکراین توسط کنگره شد. 2) کاهش رشد اقتصادی آمریکا در سه ماهه اول سال ۲۰۲۲ . به عبارت دیگر درست در موقعی که آثار رکود-تورمی بعد از دهه ها در اقتصاد آمریکا نمایان شده است این کشور می رود که سنگین ترین سرمایه گذاری ها را از پول بدون پشتوانه ی خود بر روی جنگ و کشتار انجام دهد و 33 میلیارد دیگر به بدهی 30 هزار میلیارد دلاری آمریکا اضافه کند. پیام روشن است: بر سر هر همه چیزمان قمار می کنیم، یا می بریم و همه چیز را می بریم یا می بازیم و همه چیز را می بازیم.
آیا این رویای پرجنون آمریکا ممکن است؟
پاسخ منفی است. دو عدد در این زمینه به ما یاری می رساند:
1) سهم اقتصاد آمریکا از اقتصاد جهانی در زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در ابتدای دهه ی 90 میلادی، برابر با یک سوم بود. این رقم امروز به یک ششم تقلیل یافته است.
2) میزان بدهی خارجی آمریکا در ابتدای دهه 80 میلادی برابر با 40 درصد تولید ناخالص داخلی این کشور بود، این رقم امروز به 130 درصد شاخص فوق رسیده است.
همین دو رقم به ما می گوید که این دیگر آن اقتصادی نیست که بتواند نقش تعیین کننده را داشته و پول خود را به عنوان شاخص مبادلاتی جهان بر همه ی بازارها و مبادلات تحمیل کند. به همین خاطر، ایالات متحده با ماجرای اوکراین وارد قمار سرنوشت ساز خود شده است. آمریکا بر آن است که جنگ اوکراین را، مرحله به مرحله، به یک جنگ بزرگ منطقه ای-اروپایی و تا مرز جنگ جهانی تبدیل کند و به این ترتیب، بار دیگر، اروپای از هم پاشیده ی اقتصادی و سیاسی ناشی از جنگ و تخریب و مهاجران را، به مثابه پس از جنگ جهانی دوم و در قالب چیزی شبیه به توافق برتون وودز و طرح مارشال، زیر چنگ اقتصاد خود آورد. هم چنین از این طریق روسیه را که می رفت به یک قطب اقتصادی-نظامی رقیب در کنار غول چین تبدیل سازد به زمین زده، از بروز آن به عنوان یک ابرقدرت بازی-به-هم-زن جلوگیری و در صورت امکان، آن را تجزیه و متلاشی و با در اختیار گرفتن منابع آن، قدرت از دست رفتهی خویش را بازسازی کرده و بعد هم به سراغ چین برود. کشوری که مردم آمریکا بیش از 60 درصد کالاهای داخلی خود را از آن وارد و مصرف می کنند وبیش از یک تریلیون دلار از اوراق قرضه ی آمریکا را در اختیار دارد.
واشنگتن انتظار دارد که علیرغم تمام این محاسبات چپ اندرقیچی خویش و مبتنی بر هول و هراس ساختاری در این قمار زندگی پیروز شود. لیکن، اگر شکست بخورد، آن گاه فاز غرق شدن تایتانیک اقتصاد آمریکا به زیر اقیانوسی از تورم، بی ارزش شدن دلار، ، بدهی غیر قابل پرداخت و لذا ورشکستگی مالی و نیز آشوب سیاسی و حتی خطر جنگ داخلی فرو خواهد رفت.
چشم انداز بین المللی
بنابر آن چه به اختصار آمد جهان باید منتظر مدتی اوضاع بی ثبات در سطح بین المللی باشد. تا زمانی که گودزیلای اقتصاد و سیاست آمریکا در شهر بچرخد و تلفات و خسارات اوکراینی -با بیش از 8 میلیون آواره از آغاز جنگ تاکنون- به بار آورد جهان رنگ خوش به خود نخواهد دید. تنها پس از شکار این هیولا توسط اتحادهای سیاسی، اقتصادی و نظامی و نیز جنبش های مردمی و حرکت های اجتماعی درون آمریکا و خارجی است که دنیا آرامش نسبی را تجربه خواهد کرد. این دوره ی بی ثباتی، به زعم نگارنده، از حالا می تواند بین یک تا دودهه طول بکشد. در این فاصله ی ده تا بیست ساله، بخش فقیر جمعیت جهان تلفاتی سنگین خواهد دید. بخشِ ثروتمند نیز خسارات بالایی خواهد داد. تجمیعِ تلفات انسانی و خسارات مادی، در اوج دردناک خود، شرایط را برای تولد یک جهان جدید ترسیم خواهد کرد. استقرار و ثبات آن جهان جدید، که عقلانی تر، واقع گراتر و اخلاقی تر می تواند باشد، نیز البته خود نیاز به چند دهه دارد. به این ترتیب، به طور احتمالی، این تنها در حوالی پایانِ قرن بیست و یکم خواهد بود که یک دنیای با جمعیت -به مراتب کمتر-، اقتصادی بازتعریف شده، شاید بر مبنای مدل توسعه ی پایدار و رعایت گر محیط زیست، روابط بین المللی نوین متفاوت و با نقشه و قواعدی تازه و به طور احتمالی عادلانه تر سر برخواهد آورد.
البته در این میان دو پارامتر کلان می تواند معادله ی فرضی فوق را به سمت برآیندی به مراتب تیره و تارتر از آن چه گفته شد سوق دهد. یکی مبدل شدن این ماجراجویی ناامیدانه ی آمریکا به یک جنگ جهانی اتمی است که به واسطه ی آن نه از تاک تمدن بشر نشانی خواهد ماند نه از تاک نشانِ بشریت. و دیگری، وخامت تشدید شده ی شرایط اقلیمی کره ی زمین است که می تواند ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را با چالش سقوط و آشوب و رفتن به یک قهقرای تاریخی بی سابقه مواجه خواهد ساخت.
ایران در این میان
در این فاصله، موقعیت ایران به عنوان کشوری که در بدترین دوره ی تاریخی خود با بدترین شرایط جهانی هم مواجه می شود از بسیاری کشورهای دیگر، به مراتب، تباه تر خواهد بود. برخی از چشم اندازهای قابل پیش بینی در ایران که از احتمالی بالا برخوردار هستند عبارتند از:
- آغاز افزایش قیمت ارز های خارجی و سقوط ارزش پول ملی به حد خطرناک،
- بروز «ابرتورم» که در آن قیمت ها دقیقه به دقیقه، اگر نه، ساعت به ساعت، تغییر می کنند،
- گسترش بیش از اندازه ی فقر که فقرا و گرسنگان را به میدان آشوب و شورش می کشاند، (انقلاب اسیدهای معده)
- بروز قحطی که بخش هایی از جمعیت کشور را با خطر سوء تغذیه، گرسنگی و مرگ و میر ناشی از آن مواجه خواهد ساخت،
- بروز مشکلات اقلیمی که سبب جا به جایی میلیون ها ایرانی از مناطق غیر قابل زیست شده ی کشور خواهد شد،
- بروز جنگ مافیایی میان باندهای قدرت که به حذف فیزیکی و خشونت سازمان یافته بر علیه هم خواهد کشید،
- گسترش سرکوب و اعدام که تشویق کننده ی شکل های مسلحانه ی مبارزه ی توده های جان به لب آمده خواهد بود،
- احتمال بروز جنگ با کشورهای همسایه (طالبان، ترکیه) که توام با هجوم یا ضربه ی نظامی خارجی از جانب اسرائیل، آمریکا و متحدانش خواهد شد،
- خطر تجزیه ی کشور که هم اکنون به سرعت در حال تقویت سازمان یافته و هدفمند از جانب دشمنان داخلی و خارجی است،
- مهاجرت اجباری میلیون ها ایرانی به سمت مرزهای مختلف کشور که می تواند زاینده ی یک بحران جمعیتی، سیاسی، مدیریتی، اقلیمی و نظامی در مناطقی مانند مرز ترکیه و ایران شود. آشوب بزرگ خاورمیانه ی بزرگ.
باید بدانیم که پارامترهای بر شمرده با هم پیوند دارند. یکی که آغاز شود دیگر عوامل را با خود تشدید و فعال خواهد کرد. از آن جا که ساختارهای مدیریتی در ایران به اسلحه و زندان دروغ تقلیل یافته است، هیچ قدرت متمرکز دولتی برای مهار اوضاع احتمالیِ فوق در ایران وجود نخواهد داشت و آشوب و جنگ داخلی با سرعتی سرسام آور سراسر کشور را فراخواهد گرفت. (شاید برای این بود که خانواده ی قالیباف در کنار خرید سیسمونی در برجی که بسیاری از مقامات دیگر نظام هم آپارتمان لوکس خرید کرده اند دو فقره آپارتمان ناقابل برای روز مبادا ابتیاع فرمودند).
پس، تعارف ها را کنار بگذاریم. بروز سناریوی بالا در کشورمان به طور بالقوه امکان این را دارد که، اگر به شرایط به هم خورده ی منطقه و جهان پیوند یابد، به پایان تاریخ و تمدن ایران بدل شود و دل چرکین دشمنان ایران و ساکنان سیه دل لندن و تل آویو را شاد کند.
آیا راه نجاتی هم داریم؟
به طور بالقوه بله، حال که قرار است کشورمان به بدترین رده های قابل تصور سقوط کند با رفتن به پای یک قیام رادیکال برانداز هیچ چیز نیست که از دست دهیم. این با نبود چنین قیامی است که ایران به اوضاعی دچار خواهد شد که برای هر کار و اقدامی دیر خواهد بود. این تنها با تبلیغ و ترویج ایده ی شکل دادن به یک مردم به پاخاسته ی متحد و مسلح است که می توان امید به فردا را حفظ کرد. هر گونه تعلل و ترس و تردیدی در این مورد کشورمان را با نیستی مواجه خواهد ساخت.
نگارنده یک بار دیگر از هر ایرانی که در داخل و خارج از کشور که این مطلب را می خواند دعوت می کند که شک و انفعال و انتظار را کنار بگذارد، شجاعت و عمل را پیشه کند و وارد اقدامی شویم که هر چند پرهزینه و سخت و دشوار است، اما تنها راه است. تاکید ما بر داشتن یک شعار متحد ساز مانند «زندگی انسانی جمهوری ایرانی» برای همین است.
این تنها با انتقال قدرت سیاسی و مدیریتی کشور به دست یک جریان ایراندوست و تخصص گراست که شانس این را خواهیم داشت حداقلی را که برای بقای ایران لازم است حفظ کنیم. هرگونه تعللی در این مورد ممکن است مصادف با پایان غم انگیز وجودِ تاریخی و جغرافیایی ایران باشد. انتخاب با ماست.#
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریهی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com
شاه و پدیده تروریسم اسلامی در ایران، عرفان قانعی فرد
رسانهها و سیاست «پساحقیقت»، امیر امیری