Wednesday, May 4, 2022

صفحه نخست » مؤلفه‌های ضروری یک جنبش کارگری اصیل، نصرالله لشنی

Nasrollah_Lashani.jpgدر ایران هیچ وقت یک جنبش کارگری اصیل، منسجم، و مستقل وجود نداشته است. اگرچه طی بیش از یکصد سال گذشته شاهد برخی تشکلات و تجمعات کارگری بوده‌ایم، اما این تشکل‌های کارگری و اعتراضاتی که در برهه‌هایی از تاریخ مذکور سازماندهی کرده‌اند، از حدود یک کنش جمعی، هرچند تأثیرگذار و گسترده، فراتر نرفته و تبدیل به یک جنبش کارگری اصیل نشده‌اند. قدمت فعالیت‌های کارگری در ایران به انقلاب مشروطه و فضای سیاسی و اجتماعی آن دوران بازمی‌گردد.

در سال ۱۲۸۵ گروهی از کارگران در یک چاپخانه‌ی کوچک اولین تشکل کارگری در ایران را بنیاد نهادند. بعد از پیروزی مشروطه‌خواهان بر استبداد محمدعلی شاهی و ایجاد دوباره‌ی فضای ممکن برای کنش‌های اجتماعی، در سال ۱۲۸۹، از دل همان تشکل کوچک کارگری، اتحادیه سراسری کارگران «صنعت چاپ» سر برآورد و به انتشار ارگان رسمی خود با عنوان «اتفاق کارگران» پرداخت. در سال‌های ۱۲۸۹ و ۱۳۰۰ نانواها، کفاش‌ها، حمامی‌ها، کارگران ساختمانی، کارگران شهرداری، خیاط‌ها، کارگران قنادی، و پارچه‌بافان تشکل‌های خود را سازماندهی کردند و به تأسیس اتحادیه‌ی عمومی کارگران مرکزی با ۶ هزار عضو اقدام نمودند. یک سال بعد این اتحادیه طی فعالیت‌های خود زمینه‌های سازماندهی اعتصاب چند هزار کارگر صنعت نفت را فراهم ساخت. در همان سال (۱۳۰۱) وقتی دولت وقت دستور توقیف ۱۴ روزنامه را صادر کرد، اتحادیه‌ی کارگران صنعت چاپ در اعتراض به سانسور اعتصاب کردند. با اینکه تعدادی از آنها بازداشت و زندانی شده بودند، اما مقاومتشان نتیجه داد؛ هم از نشریات رفع توقیف شد و هم همکاران زندانی‌شان آزاد شدند.
بنابر منابع موجود تا پیش از سلطنت رضاشاه، به طور کلی ۳۲ اتحادیه‌ی کارگری فعال در ایران وجود داشته است.
انقلاب مشروطه و فضای باز سیاسی و اجتماعی، بستری مهیا بود که کارگران ایرانی نیز در آن به سازماندهی تشکل‌های خود پرداختند، و متأثر از رشد و گسترش ایدئولوژی و ادبیات مارکسیسم اقدام به فعالیت‌های اجتماعی نمودند که انصافاً در همان مدت کوتاه هم دست‌آوردهای ارزشمندی از کار جمعی، سازماندهی، مطالبه‌گری، و مسئولیت و تعهد اجتماعی داشتند.

با قدرت گرفتن رضاخان و تبدیل شدنش به شاهی مستبد اما کلیه‌ی فعالیت‌های کارگری، به سان دیگر فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی مستقل، سرکوب شدند. تا جایی که حتی برگزاری مراسم اول ماه مه (روز جهانی کارگر) نیز به اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ مرام اشتراکی تعبیر و جرم‌انگاری شد. در سال ۱۳۰۶ ماموران شهربانی به چاپخانه‌هایی که مشغول چاپ اعلامیه‌های مربوط به روز جهانی کارگر بودند یورش بردند و تعدادی از کارگران چاپخانه‌ها را بازداشت، و اعلامیه‌ها را معدوم کردند. عوامل دیکتاتوری پهلوی حتی به برگزاری مراسم روز کارگر در املاک خصوصی هم مجال نمی‌دادند و با هجوم به خانه‌های مردم هرگونه جلسه‌ای را به هم می‌زدند و برگزارکنندگان را دستگیر و زندانی می‌کردند. برای نمونه در سال ۱۳۰۸ با حمله به مراسمی خصوصی در ملکی شخصی ۵۰ فعال کارگری را بازداشت و بدون تشکیل هیچ دادگاه و انجام هیچ محاکمه‌ای مدتی طولانی در زندان نگاهشان داشتند. در اعتصاب کارگران شرکت نفت که در اردیبهشت ۱۳۰۸ به مدت سه روز طول کشید، ۲۰۰ کارگر بازداشت و به زندان فلک‌الافلاک خرم‌آباد تبعید شدند. بعد از سه سال هم که از زندان آزاد شدند اجازه‌ی بازگشت به خوزستان و نزد خانواده‌‌های‌شان را نداشتند. پنج نفر از رهبران آن اعتصاب تا سال ۱۳۲۰، که رضاشاه تبعید شد، در زندان بودند و بعد از شهریور ۲۰ همراه با دیگر زندانیان سیاسی آزاد شدند. از این تیپ فعالان کارگری که در زندان‌های پهلوی عمر و جوانی‌شان را از دست می‌دادند کم نبودند. یک نمونه‌ی دیگر فعالان کارگری مازندران بودند که تحت عنوان «اتحادیه‌ی کارگران راه‌آهن مازندران» در سال ۱۳۱۶ با مطالبه‌ی افزایش مزد اقدام به اعتصاب کردند و تعدادی از آنها تا بعد از شهریور ۲۰ در زندان ماندند. در نمونه‌ای دیگر می‌توان به اعتصاب کارگران کارخانه‌ی نساجی اصفهان در سال ۱۳۱۰ اشاره کرد که به شدت سرکوب شد و تعدادی از رهبران آن تا شهریور ۱۳۲۰ در زندان بودند.
این‌ها نمونه‌هایی نوعی از کنش‌های جمعی فعالین کارگری از انقلاب مشروطه تا شهریور ۲۰ است که بخشی از آن‌ها به شدت توسط اقتدارگرایی وقت سرکوب شدند. بعد از تبعید رضاشاه و نشستن محمدرضاشاه به جای او، در فضای نسبتا باز سیاسی و اجتماعی، تا کودتای ۱۳۳۲، فعالیت‌های کارگری در نظم و انسجامی نو جانی دوباره گرفتند. نمی‌توان انکار کرد که در آن برهه حزب توده‌ی ایران نقش برجسته و منحصر به فردی در سازماندهی تشکل‌ها و کنش‌های کارگری داشت و همین موجب شده بود که اتحادیه‌های کارگری به شدت زیر نفوذ حزب توده و متأثر از سیاست‌های آن باشد.
اعضای این حزب با فعالیت‌های برنامه‌ریزی شده و منظم در کارخانه‌ها و کارگاه‌های تهران، و کارخانه‌های نساجی گیلان و مازندران به کارگران کمک کردند تا اتحادیه‌های کارگری خود را سازمان دهند. بعد از آن به جذب اتحادیه‌های مستقل کارگری، به ویژه در شهرهای تبریز، مشهد، رشت، و اصفهان اقدام به تأسیس «شورای متحده‌ی مرکزی اتحادیه‌های کارگران و زحمتکشان» کردند. اهداف اصلی این شورای کارگری عبارت بودند از: هشت ساعت کار روزانه، پرداخت دستمزد در روزهای تعطیل و مزایای دریافت اضافه کار، دو هفته تعطیلات با دستمزد، تامین حقوق بازنشستگی، بیمه‌ی بیکاری، حقوق مساوی برای زنان و مردانی که کار مشابهی انجام می‌دهند، ممنوعیت کار کودکان، تأمین ایمنی کار، حمایت از کارگران در مقابل اخراج‌های خودسرانه، حق اعتصاب، حق تشکیل اتحادیه‌ها، و حق مذاکره‌ی عمومی.
شورای متحده‌ی مذکور که از مجموع ۱۸۶ اتحادیه‌ی کارگری تشکیل شده بود، اولین -- و شاید تنهاترین -- سازمان کارگری در تاریخ ایران است که هم توسط «فدراسیون جهانی اتحادیه‌های کارگری» و هم توسط «دفتر بین‌المللی کار» در ژنو به عنوان سازمانی که در سطح ملی گسترده بود به رسمیت شناخته شده بود. این شورا برای کارگران دست‌آوردهای ارزشمندی به ارمغان آورد، و حتی بعد از سوءقصد به محمدرضاشاه در بهمن ۱۳۲۷ که این شورای کارگری همراه با حزب توده غیرقانونی اعلام شدند، همچنان نقش تأثیرگذار خود بر فعالیت‌های کارگری را ایفا می‌کرد. در زمان دولت محمد مصدق این شورا با نام جدید «ائتلاف سندیکاهای کارگران» تجدید سازماندهی کرد و فعالیت‌های خود را از سر گرفت، و در حمایت از ملی شدن صنعت نفت یک اعتصاب عمومی را تدارک دید. ۶۵ هزار کارگر در این اعتصاب شرکت کردند و تا تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در مجلس ادامه یافت.
مساله‌ای که در این برهه از تاریخ باید به آن توجه داشت عدم استقلال جنبش کارگری در عین سازماندهی گسترده و تأثیرات تعیین‌کننده‌ی فعالیت‌های کارگری است. در واقع کارگران بازوی فشار حزب توده بودند و نه یک جنبش کارگری مستقل. اگرچه فعالیت‌های گسترده‌ی تشکل‌های کارگری دستاوردهای مثبتی برای کارگران داشت، اما هرجا که حقوق و منافع کارگران با سیاست‌های حزب در تضاد بود، این حقوق کارگران بود که قربانی می‌شد. برای مثال حزب توده تا زمانی که جنگ جهانی دوم در جریان بود و آلمان نازی همچنان در نبرد با شوروی بود، از اعتصاب کارگران شرکت نفت حمایت نمی‌کرد و به شدت مانع از هر اعتراض و اعتصابی در شرکت نفت و پالایشگاه‌ها می‌شد. در یک مورد وقتی کارگران پالایشگاه کرمانشاه اقدام به اعتصاب کرده بودند، حزب و شورای متحده این اعتصاب را محکوم و برای پایان دادن به آن تلاش کردند. چه هر نوع اعتصاب کارگران شرکت نفت را اخلال در تولید و صدور سوخت به جبهه‌های جنگ و به ضرر شوروی می‌دانستند. در همین راستا حزب توده هرگز به کارگرانی که در صنایع و خدماتی که در زمان جنگ در خدمت جبهه‌ی متفقین مشغول کار بودند اجازه‌ی اعتراض نمی‌داد و آن را به ضرر شوروی می‌دانست. داستان استفاده از تشکیلات کارگری و تظاهراتشان در حمایت از اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی هم که معروف است.
به هر روی فعالیت‌های کارگری با فراز و فرود بسیار در این دوره ادامه داشت تا کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ که به شدت سرکوب و به طور کامل متوقف شدند. بعد از کودتا تعدادی از فعالان کارگری همراه با برخی اعضای حزب توده اعدام شدند. ۱۲۰ نفر از فعالین کارگری از خوزستان تبعید شدند، و بیش از هزار نفر از کارگرانی که توسط پلیس به اتهام اعتصاب بازداشت شده‌ بودند از شرکت نفت اخراج شدند. در سراسر کشور و از میان اتحادیه‌های متعدد کارگری بیش از ۳ هزار نفر زندانی شدند. روحانیون در حمایت از محمدرضاشاه و کودتا، فعالین کارگری را کافر و ملحد خواندند و روستائیان و عشایر را علیه آنها شوراندند. مدیریت کارخانه‌های دولتی به افسران نظامی بازنشسته سپرده شد و ساواک، که تازه تأسیس شده بود، در تمام کارخانه‌ها نماینده‌ی تام‌الاختیار داشت.
سرکوب و قلع و قمع فعالیت کارگری به قدری شدید بود که از سال ۳۲ تا ۵۷ تحرک جدی و تأثیرگذاری از آنها نمی‌بینیم. از سال ۵۷ و در بحبوحه‌ی جنبش انقلابی ۵۷ است که تحرکات گسترده‌ی کارگری دوباره شروع می‌شوند.
در پی شوک نفتی ۵۴ و تصمیمات غیرعقلانی و غیر کارشناسانه‌ی پهلوی دوم مبنی بر عبور از دروازه‌های تمدن، منجر به عبور از دروازه‌های تورم شد و اعتراضات کارگری را دامن زد. اعتصابات کارگری ابتدا از کارخانه‌های نساجی مازندران، ماشین‌سازی تبریز، و اتومبیل‌سازی تهران شروع شد و به مرور در تمام کارخانجات دولتی گسترش یافت، تا اینکه در مهرماه ۱۳۵۷ کارگران شرکت نفت با مطالبات افزایش حقوق، بهبود وضع مسکن، آزادی اتحادیه‌های کارگری، پایان دادن به حکومت نظامی، عمل به قانون اساسی مشروطه، آزادی زندانیان سیاسی، و پرداخت مساوی حقوق برای مردان و زنان در ازای کار مشابه اعتصاب کردند. اما در جو انقلاب تمام این مطالبات مترقی، حق‌مدارانه و انسانی به یک مطالبه‌ی ضدانسانی و ضد حقوق بشری تقلیل یافت که عبارت از «مرگ بر شاه» بود. این بار کارگران به پیاده‌نظام آقای خمینی تبدیل شدند و با مستحیل شدن در یک جنبش توده‌ای انقلابی، برآوردن خواسته‌های خود را به پیروزی انقلاب و سرنگونی رژیم و مرگ شاه گره زدند. امیدوار بودند که بعد از سرنگونی رژیم پهلوی ایران بهشت می‌شود و حقوق کارگران نیز در این بهشت تحقق می‌یابد. اما وضعیت کارگران امروز بعد از گذشت بیش ۴ دهه از آن انقلاب به مراتب بدتر شده و هر روز در حال بدتر و بدتر شدن است، نتیجه‌ی آن انتقال نه بهشتی آباد که جهنمی ویرانگر شده است.
در اعتراض به این وضعیت ویران‌گر شاهد دور جدیدی از اعتراضات و اعتصابات کارگری هستیم که متاسفانه هنوز از سازندها و مولفه‌های بنیادین یک جنبش کارگری اصیل برخوردار نیست. این نقصان بزرگ ممکن است موجب شود که از پتانسیل عظیم طبقه‌ی کارگر در ایران دوباره علیه خودش استفاده شود؛ آنچنان که در انقلاب ۵۷ و پیش از آن شده است. کارگران ایران توان سازماندهی کنش جمعی را دارند، لیکن برای تحول از این کنش جمعی به یک جنبش کارگری مستقل به چند مولفه‌ی ضروری نیاز است که به آنها اشاره می‌کنم:


۱ـ ایدئولوژی جنبش


هر کنش جمعی برای تبدیل شدن به یک جنبش اجتماعی نیاز به ایدئولوژی دارد. منظور از ایدئولوژی هم آن مفهوم کلان و شمول‌گرایی که از این واژه به ذهن متبادر می‌شود نیست. منظور چارچوب‌بندی مطالبات کنشگران در یک دستگاه ارزشی و هنجاری است.
طی قرن گذشته، روشنفکران چپ در ایران، تلاش کرده‌اند که جنبش کارگری را در گفتمان چپ و ایدئولوژی مارکسیسم -- لنینیسم سازماندهی کنند، و از پتانسیل طبقه‌ی کارگر در رسیدن به اهداف سیاسی خود بهره گیرند. با این کار اما، نه توانستند از طبقه‌ی کارگر برای رسیدن به مقاصد سیاسی خود بهره گیرند و نه اجازه دادند که فعالین کارگری اقدام به ایجاد یک جنبش کارگری اصیل و مستقل نمایند. چارچوب‌بندی مطالبات طبقه‌ی کارگر در ایدئولوژی‌های جامع و مدونی مثل مارکسیسم -- لنینیسم، در کشورهای توسعه‌نیافته یا در حال توسعه، موجب فاصله گرفتن این جنبش‌ها از خاصه‌های اصلی خود و تبدیل شدنشان به بازوی توده‌ای رهبران سیاسی و انقلابی برای رسیدن به قدرت شد. بنابراین ایدئولوژی‌هایی این‌چنینی جنبش کارگری را از استقلال و اصالت می‌اندازد و کارگران را به سربازانی در خدمت ژنرال‌های سیاسی و انقلابی تبدیل می‌کند. بعلاوه بعد از فروپاشی شوروی و شکست نظام‌های سوسیالیستی و مدعی حکومت کارگری، ایدئولوژی‌هایی از این دست جذابیت و کارکرد خود را از دست داده‌اند. لذا ایدئولوژی‌ای این‌چنینی نه می‌تواند به بسیج طبقه‌ی کارگر بپردازد و نه اساسا برای ایجاد یک جنبش کارگری نیاز به چنین ایدئولوژی است. آنچه فعالین کارگری به عنوان یک ایدئولوژی برای ایجاد یک جنبش کارگری نیاز دارند، یک نظام ارزشی و هنجاری باز است که مطالبات و روش‌های کنش خود را در آن فریم‌بندی کنند. بنابر همین است که برخی فعالین، و پژوهشگران جنبش‌های اجتماعی ترجیح می‌دهند به جای ایدئولوژی جنبش از «فریم‌های جنبش» استفاده کنند. هنک جانستون یک فرم را تشکیل یافته از مفاهیم به هم مرتبطی می‌داند که به افراد مشارکت کننده مسیرهایی را نشان می‌دهد که بتوانند از طریق آنها جهان را ببینند، و نیز تجارب وضعیت نامطلوب موجود را مشخص و برجسته کنند. فریم‌ها الگویی از ایده‌هایند که آنچه نیاز به تغییر دارد، و چگونگی و چرایی یک تغییر را به فعالین یک جنبش ارائه می‌دهند؛ دریچه‌ یا لنزی است که فعالین جنبش از آن جهان و چگونگی تغییر آن را می‌نگرند.
به نظر من بهترین چارچوب ارزشی و هنجاری که از مفاهیمی کاملا مشخص و معین شکل گرفته است و می‌تواند به ایدئولوژی یا فریم جنبش کارگری در ایران تبدیل شود «حقوق بشر» است.
ماده‌ی ۲۳ اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر می‌گوید: «الف) هرکس حق دارد کار کند، کار خود را آزادانه انتخاب کند و شرایط رضایت‌بخشی برای کار خواستار باشد، و هنگام بیکاری مورد حمایت قرار گیرد.
ب) هرکس بدون هیچ تبعیضی حق برخورداری از دستمزد مساوی در مقابل کار مساوی را دارد.
پ) هرکس برای دفاع از منافع خود حق تشکیل و عضویت در اتحادیه‌های صنفی را دارد.»
ماده‌ی ۲۴ اعلامیه می‌گوید: «هرکس حق استراحت و فراغت دارد، و به ویژه نسبت به محدودیت معقول ساعات کار و مرخصی‌های ادواری، با اخذ حقوق، ذیحق است.»
و در فراز اول ماده‌ی ۲۵ نیز تصریح شده است: «هرکسی حق دارد سطح زندگی، سلامتی، و رفاه خود و خانواده‌اش را از حیث خوراک و مسکن و مراقبت‌های پزشکی و خدمات لازم اجتماعی تأمین کند، و همچنین حق دارد در مواقع بیکاری، بیماری، نقص عضو، بیوگی، پیری، یا در تمام موارد دیگری که به عللی خارج از اراده‌ی انسان، وسایل امرار معاش او از بین رفتن باشد، از شرایط آبرومندانه‌ی زندگی برخوردار شود.»
این‌ها حقوقی‌اند که در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز بر آنها تاکید شده است و ترجمان باورمندی به عدالت اجتماعی و کرامت انسانی هستند. در واقع با استناد به حقوق بنیادینی که خود نتیجه‌ی مبارزات جنبش‌های کارگری هستند، و به واسطه‌ی این مبارزات به حقوق بشر اضافه شده‌اند، به مفاهیمی مثل عدالت تعین و تشخص می‌بخشیم. این تعین‌بخشی موجب عینی و قابل اندازه‌گیری شدن ایدئولوژی جنبش می‌شود. بدیهی است که مطالبات صنفی طبقه‌ی کارگر همه عینی، قابل سنجش، و ملموس هستند، اما وقتی این مطالبات در چارچوب یک نظام ارزشی فریم‌بندی شوند ممکن است به سمت مفاهیمی انتزاعی و غیر متعین میل پیدا کنند و از جذابیت و توان بسیج‌کنندگی ایدئولوژی بکاهد. پس برای تبدیل شدن کنش‌های جمعی، متفرق و جزیره‌ای کارگران به یک جنبش فراگیر کارگری یکی از گام‌های اولیه و بنیادین این است که مطالبات طبقه‌ی کارگر با استناد به این اصول و حقوق فریم‌بندی شوند تا ایدئولوژی‌ای مقتبس از حقوق بنیادین انسان دراندازند و بنابر آن خواسته‌ها و اهداف متفرق خود را واحد، و پیگیری کنند. در این ایدئولوژی کارگران تاکید می‌کنند که پیش از آنکه کارگر باشند انسانند و باید از یک زندگی مبتنی بر حقوق و کرامت انسانی برخوردار باشند. آنها در این ایدئولوژی اعلام می‌کنند که مطالباتشان برآمده از اصول اولیه و ضروری برای برخورداری از یک زندگی آبرومندانه‌ی انسانی است و تنها آن زندگی را طلب می‌کنند و برای تحققش بی وقفه در تلاش و تکاپوی جمعی خواهند بود.


۲ـ سازماندهی جنبش


هر کنش جمعی از یک سازماندهی اولیه برخوردار است، اما سازماندهی یک جنبش اجتماعی، به واسطه‌ی گستردگی و تداومش، از پیچیدگی کمی بیشتر برخوردار است که باید به ابعاد آن توجه شود. در سازماندهی جنبش یکی از موارد مهمی که باید مدنظر باشد این است که سازمان‌های جنبش را با خود جنبش اشتباه نگیریم. یک جنبش کارگری از مجموعه سازمان‌های کارگری تشکیل می‌شود که چون مطالباتشان در یک چارچوب ارزشی مشترک فریم‌بندی شده، یا از یک ایدئولوژی واحد برخوردارند، به تشریک مساعی می‌پردازند و یک جنبش را می‌سازند. در واقع سازماندهی جنبش کارگری زمانی امکان می‌یابد که اتحادیه‌های متعدد و متنوع کارگری، به عنوان سازمان‌های جنبش، با هم ائتلاف کنند و به وحدت عمل برسند و کنش‌های متفرق و جزیره‌ای خود را در یک جنبش تجمیع نمایند.
تفاوت جدی و مهم یک جنبش کارگری در ایران با جنبش معلمان در این است که کارگران از واحدها و اصناف متعدد و متکثری تشکیل می‌شوند که ممکن است منافع و مطالباتشان در تعارض با یکدیگر قرار گیرد. برای مثال افزایش مزد و مزایای کارگران کارخانه‌های سیمان ممکن است موجب بالا رفتن هزینه‌ی تولید کارخانه‌های تولید بتن آماده و ساختمان‌سازی‌ها شود. نتیجه‌ی پرسنلی این اتفاق احتمالا تعدیل نیرو یا کاستن از مزد و مزایای کارگران این واحدها باشد. بنابراین بین منافع و مطالبات کارگران کارخانه‌های سیمان با کارگران دیگر واحدهای مذکور تضاد ایجاد می‌شود و این تضاد و تعارض مانع از ائتلاف و سازماندهی آنها در یک جنبش می‌شود. اما اگر این مطالبات در یک ایدئولوژی و منطبق بر ارزش‌های جهان‌شمول که در بالا به برخی از آنها اشاره شد چارچوبندی شوند، مطالبات از افزایش مزد بسیار بالاتر می‌رود و در ارتقای کیفیت زندگی و احقاق حقوق انسانی متجلی می‌شود و تمام کارگران واحد‌های تولیدی و خدماتی را متحد می‌کند.
کارگران هفت تپه، یا پتروشیمی‌ها، یا کارگران ساختمانی، و غیره به تنهایی نمی‌توانند یک جنبش کارگری فراگیر را ایجاد کنند، اما این واحدها و اتحادیه‌های کارگری می‌توانند در کنار هم به عنوان سازمان‌های مستقل، در وحدت با یکدیگر یک جنبش کارگری را سازماندهی کنند، و این زمانی ممکن می‌گردد که اولاً کامیونداران، تاکسی‌رانان، نانواها، کفاش‌ها، قنادها، جوشکارها، و سایر اصناف کارگری اتحادیه‌های خود را تأسیس کنند و آنگاه با اتکا و استناد به یک نظام ارزشی و هنجاری برای احقاق حقوق خود به ائتلاف بپردازند.


۳ـ منابع جنبش


هر جنبشی نیازمند منابعی است که از جمله مهمترین آنها منابع انسانی و مالی است. منابع انسانی هر جنبشی عبارت از فعالین و حامیان آن جنبش است. باید توجه داشت که جنبش‌ها عضو ندارند، و عضوگیری نمی‌کنند. جنبش‌ها کنشگر و فعال دارند. در متون تخصصی مطالعات جنبش‌ها نیز دقت می‌شود که همیشه از ترکیب واژگانی «فعالین جنبش» استفاده شود و نه «اعضای جنبش». اساسأ ساختار شبکه‌ای جنبش، به لحاظ فنی، اجازه نمی‌دهد که از اعضای جنبش سخن بگوییم، لذا فعالین جنبش که هر کدام می‌توانند عضو یکی از سازمان‌های جنبش باشند یا نباشند، اصلی‌ترین منیع انسانی هر جنبشی هستند. در جنبش کارگری، کارگران اصلی‌ترین فعالان جنبش و منبع انسانی آن هستند. روشنفکران نیز می‌توانند به عنوان حامیان جنبش به ارتقای کیفیت منبع انسانی آن کمک کنند، اما اصلی‌ترین منبع محسوب نمی‌شوند. در ایران اما وضعیت متاسفانه برعکس بوده است. برخی روشنفکران با دیدگاه‌های مارکسیسم -- لنینیسم تلاش کرده‌اند خود را فعال کارگری و اصلی‌ترین منبع انسانی جنبش کارگری معرفی کنند. رسانه‌ها نیز با بی دقتی و بی سلیقگی تمام به این موضوع دامن زده‌اند و موجب پس‌رانی کارگران از عرصه‌ها و حوزه‌های رسانه‌ای شده‌اند.
برای ایجاد یک جنبش کارگری اصیل ضروری است که کارگران نقش محوری و کلیدی خود را ایفا کنند، و روشنفکران به عنوان حامی و همراه، در موقعیت نیروی مکمل انسانی در کنار جنبش باشند و به آنها در زمینه‌های مختلف کمک کنند.
نیروی فعال جنبش وقتی که احساس هم‌هویتی و یگانگی بکنند شکل می‌گیرد. بنابراین سازمان‌های جنبش لازم است که در معرفی خود بنابر اصول و ارزش‌های بنیادینی مثل کار برابر مزد برابر، مسکن آبرومندانه، تامین اجتماعی، اوقات فراغت مکفی، یهداشت و سلامت جسمی و روانی، آموزش رایگان، و... تمرکز کنند تا بتوانند نیروی انسانی بیشتری از طبقه‌ی کارگر را جذب کنند و به فعالین جنبش بیافزایند.
در رابطه با منبع انسانی جنبش توجه به دو نکته بسیار مهم و حیاتی است. یکی «رهبری همگانی» و دیگری «قهرملن‌زدایی» است.
یک جنبش موفق، جنبشی است که در چند رهبر شناخته شده، و شخصیت برجسته محدود نشود. در چنین وضعیتی با بازداشت و زندانی کردن آن چند نفر جنبش دچار وقفه یا حتی انفعال می‌شود. هر فعال جنبش خود یک رهبر بالفعل و بالقوه است که می‌تواند نقش خلاقانه‌ای در پیشبرد و موفقیت جنبش ایفا کند، و نیرویی فعال در جلوگیری از وقفه‌ی جنبش باشد. البته که هر جنبشی سخنگویان و نمایندگانی دارد، اما سخنگویی و نمایندگی با رهبری فرق می‌کند. موقعیت و برنامه‌ریزی فعالین جنبش باید به گونه‌ای باشد که در هر شرایطی بتوانند بلافاصله جای خالی سخنگویان و نمایندگانی که به هر علتی -- از جمله بازداشت -- غایب می‌شوند را با اعضای علی‌البدل پر کنند.
مساله‌ی دوم قهرمان‌زدایی است. هرگز، هرگز و هرگز از افراد در جنبش قهرمان نسازید و سرنوشت جنبش را به آنها گره نزنید. قهرمان‌سازی موجب ویرانی جنبش می‌شود. تجارب و پژوهش‌ها نشان داده‌اند که در بیشتر مواقع این قهرمانان بوده‌اند که جنبش‌ها را به بی‌راهه و ورطه‌ی نابودی کشانده‌اند. یا آن را به وادی رادیکالیسم و تندروی سوق داده‌اند، یا عامل انفعال جنبش شده‌اند. قهرمان‌سازی دست نیروهای امنیتی را برای ویرانی جنبش بسیار باز می‌کند، و قهرمانان بهترین فرصت و امکان برای سرویس‌های امنیتی جهت انحراف و انسداد جنبش هستند. در برخی از جنبش‌ها، حتی در کشورهای آزاد، پلیس مخفی با استفاده از فرصت قهرمان‌سازی، و نفوذ بر قهرمانان موجب رادیکالیزه کردن جنبش و هدایتش به سمت خشونت شده‌اند، تا بتوانند به بهانه‌ی مهار خشونت، آن را به راحتی سرکوب کنند. بنابراین است که پژوهشگران و فعالین حرفه‌ای جنبش‌های اجتماعی به این باور رسیده‌اند که آنان که جنبش را به رادیکالیسم و خشونت دعوت و هدایت می‌کنند، به احتمال خیلی زیاد نفوذی هستند.
توجه داشته باشیم که همه‌ی ما انسان‌های معمولی و تیپیکال جامعه‌ای هستیم که در آن زندگی می‌کنیم. از احساسات و عواطف، غم‌ها و شادی‌ها، ترس و شجاعت، آرامش و نگرانی، و... تقریبا مشابهی برخورداریم. لذا همه‌ی ما در لمحاتی از زندگی می‌توانیم به عنوان یک انسان مقاوم و ثابت‌قدم ایفای نقش کنیم، و گاهی نیز بار سنگین مشکلات و سختی‌ها کم طاقت‌مان می‌کند. با علم به این واقعیت، لازم است که هرکدام‌مان به نوبه‌ی خود مسئولیت انسانی و اجتماعی خود را انجام دهیم؛ نه منتظر قهرمانان باشیم و نه خود را قهرمان جلوه دهیم.
یکی دیگر از آسیب‌های جدی قهرمان‌سازی، دست‌نیافتنی کردن آنهاست. دیگران فکر می‌کنند که باید انسان‌هایی فوق‌العاده و ویژه باشند تا بتوانند یک فعال جدی و فداکار جنبش شوند. اما وقتی همه‌ی ما واقعیت وجودی خویش را به عنوان یک انسان معمولی به نمایش بگذاریم و از خود و دیگری قهرمان‌های دست‌نیافتنی نسازیم، آنگاه همه به این واقعیت پی می‌بریم که یک فعال جدی شدن جنبش کاری است که همه از عهده‌ی آن برمی‌آیند و به راحتی و خوبی می‌توانیم مسئولیت اجتماعی خود را انجام دهیم و از پس سختی‌ها، و هزینه‌های احتمالی آن برآییم.
اما در مورد منابع مالی جنبش؛ یک جنبش برای تداوم فعالیت‌ها و تزاید تأثیرات، و همچنین حمایت از فعالینی که احتمالا زندانی یا اخراج می‌شوند، نیازمند منابع مالی درخور و مکفی است.
در ایران بزرگ‌ترین کارفرما حکومت، و به‌طور ویژه نهادهای زیرمجموعه‌ی رهبری مثل سپاه پاسداران، بنیاد مستضعفان، کمیته‌ی امداد، ستاد اجرایی فرمان امام و... هستند. بنابراین هر جنبش و اعتراض کارگری به شدت ضد امنیتی دانسته، و توسط حکومت سرکوب می‌شود. پس اینکه تعدادی فعالین جنبش کارگری گرفتار زندان و اخراج شوند، امری بدیهی و قابل پیش‌بینی است. لذا حمایت مالی و معنوی از کارگران اخراجی یا زندانی و خانواده‌هاشان به عهدی دیگر فعالان جنبش است. به لحاظ مالی با ایجاد صندوق‌های مالی می‌توان برای این فعالان حقوق و مزایایی در نظر گرفت و خانواده‌هاشان را تأمین کرد. بعلاوه برای تداوم و تزاید فعالیت‌های جنبش منابع مالی ضروری است. چاپ بنر و تراکت، انتشار بیانیه، جمع‌آوری امضاء برای طومار، ساخت مستندهایی درباره‌ی وضعیت کارگران و فعالیت‌هایشان، برگزاری جشن‌ها و مراسم مختلف، برگزاری کلاس‌های آموزشی، انتشار جزوه و سی‌دی، و دیگر فعالیت‌های جنبش نیازمند پول است، و این پول بهتر است که توسط خود کارگران و از طریق کمک‌های کارگری تأمین شود.
با یک حساب سرانگشتی می‌توان نتیجه گرفت که اگر یک جنبش کارگری در ایران صدهزار نفر فعال و حامی داشته باشد و هرکدام روزی هزار تومان به صندوق جنبش بپردازند در ماه رقمی معادل سه میلیارد تومان جمع می‌شود؛ اگرچه برای یک جنبش کارگری فعال رقم قابل توجهی محسوب نمی‌شود، اما کم هم نیست و به عنوان یک منبع جدی و مستقل مالی پر کاربرد است. پس هریک از سازمان‌های جنبش می‌توانند صندوق مالی مستقل خود را تأسیس، و در تعامل با یکدیگر منابع مالی جنبش را تأمین کنند.


۴ـ پرفورمنس‌های جنبش


مهمترین بخش هر جنبش، از نظر بروز اجتماعی، شبکه‌ی پرفورمنس‌های آن جنبش است، یعنی نمودهای عینی و نمایشگرانه‌ی هر جنبش؛ آن چیزی که به نمایش درمی‌آید و وجود حقیقی جنبش را در انظار عمومی نمایان می‌کند. انتشار بیانیه و طومار، اعتصاب، راهپیمایی‌های خیابانی، مصاحبه‌های رادیویی و تلویزیونی، بست‌نشینی و تحصن، شعرها و شعارها، روایات و حکایات، طرح‌ها و تصاویر، فیلم و موسیقی، و... همه پرفورمنس‌های یک جنبش هستند. جنبش‌ها از این نمایش‌ها و نمادها برای معرفی هویت، مطالبات، چشم‌اندازها و روش‌های کنش خود استفاده می‌کنند. پهن کردن سفرهای خالی در اعتراضات کارگری یکی از همین پرفورمنس‌های خلاقانه طی سال‌های اخیر بوده است. هرچه شبکه‌ی پرفورمنس جنبش وسیع‌تر و حوزه‌ی کنش گسترده‌تر باشد تأثیرگذاری جنبش بر مخاطبان بیشتر می‌شود و فعالان و حامیان بیشتری را جذب می‌کند. در این بخش روشنفکران می‌توانند نقش حمایت‌گری خود را به بهترین نحو ایفا کنند. به‌ویژه هنرمندان با سرودن شعر و ترانه، و ساختن موسیقی‌هایی که بیانگر هویت، اهداف، و روش‌های جنبش است می‌توانند در ارتقا و گسترش جنبش یاری‌گر باشند. ساختن سرودهایی مخصوص هر جنبش با آهنگ‌ها و ملودی‌هایی تاثیرگذار می‌تواند در انسجام و انبساط جنبش، و تحریک و تهییج فعالان برای حضور جدی‌تر نقشی اساسی داشته باشد. اینکه یک سرود با یک ریتم و کلام زیبا توسط صدها و هزاران نفر در تجمعات خوانده شود بی‌شک موجب برانگیختن احساسات مثبت، و هم‌دلی و همراهی سازنده می‌شود.
نباید حوزه‌ و فضای کنش‌ها و پرفورمنس‌ها را محدود کرد و لازم است که از انواع امکان‌ها و فرصت‌ها برای بیان مطالبات، و تلاش برای تغییرات تدریجی و ارتقای کیفیت زندگی بهره برد، و توجه داشت که این پرفورمنس‌ها مکمل و تقویت‌کننده‌ی یکدیگرند. یک اعتصاب کارگری هرقدر هم گسترده، اگر رسانه‌ای نشود به نمایش عمومی درنیاید و پیرامون آن اطلاع‌رسانی و خبررسانی نشود، و سخنگویان و فعالان در مورد آن و چرایی‌اش توضیح ندهند، تأثیری سطحی و محدود خواهد داشت. همچنین یک تجمع کارگری تأثیر بیشتری خواهد گذاشت اگر همراه با اطلاع‌رسانی و توضیحات لازم، و همراه با شعارهای زیبا و سرودهای جذاب باشد.


۵ـ نه اصلاح، نه انقلاب؛ تغییرات تدریجی بنیادین


در آخر اما باید تاکید شود، اگرچه متاسفانه اصلاح‌طلبی در ایران شکست خورده است و ساختار اقتدارگرایی نظام موجود ظرفیت لازم برای اصلاح را ندارد، اما به معنای درافتادن به مشی و روش‌های انقلابی و رادیکال نیست. بیش از نیم قرن است که جنبش‌های اجتماعی از دوراهی ناگزیر از انتخاب بین انقلاب یا اصلاح عبور کرده‌اند، و امروزه در مطالعات گذارشناسی دوراهی اصلاح -- انقلاب به عنوان یکی از دوراهی‌های کاذب (false dilemma) شناخته می‌شود. جنبش کارگری نیز چونان دیگر جنبش‌های اجتماعی محدود در این دوراهی نیست که اگر اصلاح نشد انقلاب را برگزیند. فعالین کارگری باید هوشیار باشند که هرگز خشونت پیشه نکنند و در دور باطل و رشدیابنده‌ی خشونت گرفتار نشوند. باید همه‌ی ما در هر شرایطی با اصول عدم خشونت به مطالبه‌ی حقوق و کرامت انسانی‌مان بپردازیم. فعالین کارگری نباید فراموش کنند که برای ارتقای کیفیت زندگی کارگران تلاش می‌کنند؛ برای انقلاب و براندازی قیام نکرده‌اند.
تجربه ابطال این گفته‌ی لنین که: «روش درست فعالیت این است که مبارزه‌ی اقتصادی با مبارزه‌ی سیاسی پیوند بخورد و هردو را انقلابی کند» نشان داده است. جنبش کارگری هرگز نباید بار یک انقلاب را بر دوش خود بگذارد. چه، اولا سنگینی این بار خیلی بیشتر از ظرفیت یک جنبش کارگری یا هر جنبش صنفی دیگری است، و دوم و مهم‌تر اینکه در هیچ کجای دنیا هیچ طبقه‌ی کارگری با انقلاب و براندازی وضعیت و موقعیت بهتری نیافته است. بزرگ‌ترین شاهد برای این واقعیت، وضعیت کارگران بعد از انقلاب‌های کارگری در حکومت‌های سوسیالیستی است. در این حکومت‌های مدعی نمایندگی طبقه‌ی کارگر، کارگران در حد بردگان تنزل یافته بودند.
براندازان در تلاش‌اند که از پتانسیل جنبش‌های اجتماعی در جهت استقرار دیکتاتوری خود استفاده کنند، مساله‌ی آنها به‌طور کلی آزادی و احقاق حقوق کارگران، معلمان، کشاورزان، دانشجویان، زنان، کودکان، و... نیست، مساله‌ی آنها به قدرت رسیدن و اعمال دیکتاتوری خودشان است. بی‌توجهی و حتی رد جنبش‌های اصیل و حق‌محوری مثل جنبش معلمان توسط براندازان از همین‌جا مایه می‌گیرد. آنها می‌خواهند که جنبش‌های اجتماعی در خدمت منویات اقتدارطلبانه و عقده‌گشایی‌های خودشان باشند، و چون نیستند به رد و نفی آنها می‌پردازند. بهترین نوع جنبش‌ها برای انقلابیون، جنبش‌های توده‌ای است که از سر ناامیدی و ناچاری محض به خیابان‌ها آمده‌اند و شعار و هدفشان هم چیزی جز مرگ و نابودی و ویرانی نیست، تا بتوانند از آنها برای به قدرت رسیدن خود بهره گیرند. بنابراین است که در مواجهه با جنبش‌های اصیل و مستقل و حق‌طلب، موضعی کاملا شبیه به اقتدارگرایان حکومتی دارند، و با چنین جنبش‌هایی مخالف‌اند.
کارگران نه سربازاند، نه چریک؛ آنها منادیان و کوشندگان صلح و آبادانی و توسعه‌اند، لذا مشی کنشگری‌شان نیز باید متناسب با هویت و واقعیت وجودی‌شان باشد؛ باید مبارزاتشان کاملا خشونت‌پرهیز و مستمر برای تغییرات تدریجی اما بنیادینی باشد که منتج و منتهی به احقاق حقوق و ارتقای کیفیت زندگی کارگران متناسب با شأن و کرامت انسانی‌شان می‌شود.

نصرالله لشنی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy