پنجم خرداد سال ۱۴۰۱ صدای زیر آوار ماندگان خاموش شده. شهر عزا دار در خود میپیچد مادران، همسران، فرزندان اشگ میریزند. داد خواهی میکنند. دستههای عزا داری براه افتادهاند فریاد میزنند. اما فریاد رسی نیست.
پنجم خرداد سال ۱۴۰۱! فرمانده اعظم بی تفاوت بر آنچه که در شهر ماتم زده آبادان میگذرد. غرق در نشئه قدرت، تملق و خود شیفتگی گوش به صدای هزاران کودکی سپرده است که بی خبر از آن چه در پیرامونشان میگذرد به اجبار یا به اختیار خانوادهها روزها وروزهای متمادی است سرگرم تمرین و خواندن سرودی برای او هستند که معنای آن نمیدانند.
سرودی در وصف او که این بار در سیمای ناجی ترسیم شده. سرودی تدارک دیده شده در سخت ترین روزهای زندگی مردمی که غم نان، غم بیکاری، وحشت از آینده نا معلوم جانشان را بلب رسانده وچونان گدازه آتشفشان در جوششی درونی هستند. نگرانی ووحشت از روزهای آتی جائی برای سرود خوانی و شنیدن آن برایشان نمیگذارد.
سرودی که در آیندهای نه چندان دور مایه شرمساری والدینی خواهد شد که کودکانشان از آنان خواهند پرسید "چرا مانع از شرکت من در چنین بازی تبلیعاتی کثیفی نگردیدد؟ چرا زمانی که کشور در هراس گرسنگی و گرانی بود و گوشهای از سرزمینم عرق در ماتم واندوه! اجازه دادید چنین وقیحانه ما را بمیدان بیاورند تا برای مردی سرود بخوانیم که در مزرعه این سرزمین تخمی جز تخم کینه ونفرت نیفشاند و آبی جز خون مردم بر زمین جاری نکرد؟
مردی که در زمان فرمانراوئیش جز ویرانی، جنگ، سرکوب وزندان دستاوردی نداشت. خواهند گفت ما نمیدانستیم چه در این سرزمین میگذرد! نمیدانسنیم که در فاصلهای نه چندان دور تنها یک نسل قبل از نسل ما جوانانی ببهای ساده ترین خواسته خود بدستور همین فرمانده بگلوله بسته شدند.
نسل خردسالی که دیروز در ورزشگاه آزادی سرود میخواند و هزاران زن مرد قاطی شده با آنها همصدائی میکردند! فردا زمانی که در سیمای یک جوان قدم بصحنه میگذارد از مادران وپدرانی که امروز اجازه دادند لباس بسیجی بر تن آنها بکنند. نوار سبز بدور پیشانیشان ببندند خواهند پرسید "قیمت یک زندگی شرافتمندانه و آزاد را! این که قیمت یک تکه نان نهاده شده به شرافت و عرق جبین چه میزان است؟ فرق آن با نان عسلی آلوده به تملق ودریوزگی از حکومت که شهامت از انسان میگیرد وآزادگی از او سلب میکند چیست؟
" چرا به چنین بهای ناچیزی ما را بر سرچنین خوانی نشاندید؟ "
کودک نشسته بر سر چنین سفره هائی در پسین روز بر بالیدنش اگر نه جملگی اما بسیارانی تف بر سفرهای خواهند کرد که بهای رنگین بودن خودرا از خدمت به حکومتی گرفته که دستش تا آرنج به خون فرزندان این آب خاک آلوده است.
خواهند پرسید ما کودک بودیم نمیدانستیم در ورزشگاهی سرود میخوانیم که سال هاست دروازههای آن برروی زنان! که مادران وخواهران ما باشند بسته است. براستی چگونه میشود به کودکان خود درس یک رنگی، راست گوئی و اخلاق داد از راستی گفتار وکردار گفت اما چشم بر عریان ترین وبی شرمانه ترین گفته وعمل حکومت در ارتباط با مختلط کردن ورزشگاهها زمانی که مصلحتش حکم میکند گشوده میشوند! ندید.
ورزشگاهی که مسئولانش به دختری به معصومیت سحرخدایاری "دختر آبی "که تنها عشق دیدن بازی تیم محبوب خود را داشت اجازه ورود ندادند! دروازهاش را با تحقیر برروی او بستندو او در اعتراض به چنین تحقیر و تبعیضی خود را به آتش کشید! اما ازهمین دروازه برای یک سرود ناقابل و نازل هزاران زن ومرد میتوانند آزادانه عبور کنند؟
چگونه این دو گانگی غیر شرفتمندانه را به کودکانی که در میدان سرود میخواندند توضیح خواهند داد؟ و خواهند گفت که ما چشم بستیم بر جنایت مسئولان فاسد در فاجعهای چون فاجعه آبادان! چشم بستیم بر غم، اندوه، عزاداری مردممان در خوزستان! سرود خوانیدم برای کسی که سر منشئا چنین غم واندوهی بود.
دلم برای این کودکان برای این نو نهالان وطن میسوزد! همه مادرقبال این نسل خردسال که چنین معصومانه وبیخبر زیر سایه عناصری نا مطلوب در روز عزای مردم آبادان سرود میخوانندمسئولیم. مسئول! چرا که این سرزمین ماست ما جزئی از تن این ملتیم واین کودکان فرقی نمیکند در کدام خانواده دنیا آمدهاند جزئی از تن وروح ما هستند.
ملت عزا دار. رنج دیده و خشمگین! خشمی فرو خورده بسان آتش فشانی در جوشش که میتواند هر لحظه فوران کند تا سیلابی از آتش وخون جاری شود که حتی تصور آن هم به وحشتم میافکند. ملتی خشمگین از همه چیز از ساده ترین تا پیچیده ترین مسائلی که وجود دارد.
هیچ عرصهای از حیات اجتماعی، سیاسی، اقنصادی وفرهنگی نیست که عمل کرد این رژیم فاسد تا بن دندان مسلح اورا خشمگین نسازد! از نان تا آب! ازآرزوی دمی آسایش خیال تا اندکی استراحت! خشمگین از" صدا و سیمائی" که حتی یک گزارش ساده میدانی را از فاجعه آبادان دریغ میدارد واما ساعتها وساعت هاست که از سرود خوانی دراستادیوم آزادی میگوید واز "فرمانده؟ "از زنان ومردانی که بیخیال از آنچه در این سرزمین در همان ساعت در آبادان میگذرد آزادانه در فضای استادیوم آزادی پرچم تکان میدهند و برای فرمانده خوش رقصی میکنند! گویندهای که مرتب تکرار میکند خانوادهها در سکوهای ورزشگاه آزادی گرد هم آمدهاند! ابراز احساسات میکنند. همه یک خانوادهاند! "
خانواده هائی که گویا جملگی محرم یک دیگرند. در این میان نامحرم میلیونها ایرانی مرد وزن، پسران ودختران جوان این سرزمینندکه نا محرمند وسال هاست حق ورود به جایگاه محرم شدگان حکومتی را ندارند! نا محرمانی از تن وطن که امروز عزا دار آبادانند وخود را نه دردورزشگاه آزادی بل در کنار مردم آبادان میبینند.
غریب سرزمینی است ایران!
غریب حکومتی است حکومت اسلامی! که در روز عزای مردم میخندد وسرود میخواند! حکومت دو گانه خدا بر روی زمین!!
ابوالفضل محققی
اراده ی آزاد، طاهره بارئی
روش استقرار مدیریت بر جنبش نان و آزادی، کورش عرفانی