مسیح علی نژاد - من هم به توسلام میکنم هموطن ندیدهام. تو رفتی به مراسمی حکومتی که بگویی؛ سلام فرمانده ولی چند بار گفتی سلام مسیح؛ میدانی این یعنی آن فرماندهی درمانده با این همه پول و پروپگاندا نتوانست ذهن تو را به خود مشغول کند.
ذهن تو ناخودآگاه به زنانی میاندیشد که دیگر بردهی هیچ فرماندهای نیستند چرا که ذات آدمها تمایلی به بردگی برای هیچ کسی ندارد، دوست ندارد سرباز کسی باشد، بلکه دوست دارد فرمانده و سالار خود و زندگی اش باشد.
شک ندارم تو هم روزی از این همه بار اضافی رها میشوی و فریاد میزنی؛ سلام آزادی.
تصور نکن که فقط تو به چنین مراسم و همایش هایی رفتهای. من هم، همه ما در مدرسه به راهپیمایی رفتیم و سرودهای انقلابی خواندیم، با پدر و مادرمان به چنین همایشهای مذهبی رفتیم. اما با رشد فکری و مطالعه بیشتر دیدیم انقلاب جز ویرانی، غم، و فقر و سختی برای پدر و مادرهایمان چیزی نداشت. در خیابان وقتی قدم زدی به آدمها نگاه کن. چرا مردم غمگیناند؟
چون فرمانده و سربازانش به مردم دروغ گفتند و بجای آن بچههایشان را به آمریکا و کانادا فرستادند، همه ما آدمها اما انتخاب داریم، تو می توانی چشمهایت را بر همه بدبختیهای مردم و سرزمینت ببندی و با عینکی که نظام بر چشمانت زده است بنگری، اتفاقی نمیافتد اما تو تنها خود را فریب میدهی، تو اگر نتوانی خودت را از این شستشوی مغزی نجات دهی شک نکن که همانند طرفداران قاسم سلیمانی زیر دست و پا خفه و له میشوی. چون برای فرماندهان و سرداران، شما سربازانی هستید که حتی اگر به خاطر بیکفایتیشان زیر دست و پا بمیرید، با یک واژه شهید روی نام و نشانتان خاک میریزند و دیگر حتی اسمی هم از شما به میان نخواهد آمد. به خانواده سلیمانی، لاریجانی، رفسنجانی، و همه بنگر، همه در رفاه و امنیت زندگی میکنند. آری تو میتوانی انتخاب کنی، یا خودت فرمانده و رهبر و سکاندار مسیر زندگیات شوی یا تا ابد بردهی کسانی باشی که کمترین ارزشی برای تو، من، مادرت و میلیون ها زن دیگر قایل نیستند. اما خوشحالم و امیدوار، همین که ذهنت به جای فرمانده درگیر یک زن آزاده و رها شده از قید و بند دیکتاتوری مذهبی بود یعنی ما پیروزیم.