روایتهایی از سوء استفاده از «موقعیت شغلی»، «تعرض» و «تجاوز جنسی» توسط شهرام گیلآبادی، از مدیران محمدباقر قالیباف در شهرداری تهران و مدیران ارشد صداوسیمای جمهوری اسلامی، در شبکههای اجتماعی منتشر شده است.
حساب کاربری جنبش «می تو» [من هم] در ایران در توییتر روایت این آزاردیدگان جنسی از برخورد آقای گیلآبادی را زمانی که رئیس مرکز ارتباطات شهرداری بود منتشر کرده است. گیلآبادی هنوز به این اتهامها پاسخ نداده است.
این نخستین روایتهای آزار جنسی به دست یک مدیر ارشد دولتی است که از سوی این جنبش در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته شده است.
روایت نفر اول از شهرام گیلآبادی، هشدار: روایت حاوی خشونت جنسی است. خواندن آن برای همه مناسب نیست «شهرام گیلآبادی اون موقع رییس مرکز ارتباطات شهرداری یعنی معاون قالیباف بود که اون موقع شهردار تهران بود. من در سرویس اجتماعی یک رسانه مشغول بودم.
یه برنامههایی رو برگزار میکرد به اسم شبگردی که هر بار یه جماعتی رو برمیداشت با خودش میبرد شبها و نصفهشبهای عجیب وغریب تهران رو ببینن. اون وقتا، موضوع کارتنخوابا خیلی مد شده بود و هر کی از راه میرسید یه اظهارنظری در این مورد میکرد، به خصوص کادر شهرداری.
یه نصف شبی ما رو برد شبگردی و کلی از بچههای رسانههای مختلف بودن و رفتیم چند تا گرمخونه و پاتوق و... من به واسطه ارتباطم با ngoهای این حوزه این فضا رو زیاد دیده بودم و برام تازگی نداشت. چند روز بعدش زنگ زد. راستش با توجه به سمتش یه کم برام عجیب بود که با من تماس بگیره.
گفت چرا گزارشی ازش کار نکردی گفتم (قبلا با یه سری از ngoها رفته بودم و گزارشهای مفصلی کار کردم) گفت «باشه پس یه بار میبرمت یه جایی که نرفتی تا حالا» بعد از اون چند بار نصف شبا یهو پیام میداد که سلام بانو چطوری؟ آمادهای برای یه شب هیجانانگیز و...
با اینکه حس خوبی نداشتم ولی میگفتم خب میخوایم بریم پاتوق دیگه. یکی دو بار بهش گفتم حتما قبلش به من اطلاع بدید که بتونم هماهنگ کنم. قصدم این بود که کسی رو با خودم ببرم و تنها نرم. تا یه شب که یکی دو شب قبل اربعین بود زنگ زد که بیا. گفتم: من الان نمیتونم. گفته بودم از قبل بگید
گفت «فردا صبح عازم اربعینم و عادت ندارم پرونده باز داشته باشم، وقتی میرم کربلا، واسه همین باید امشب بریم، کجایی بیام دنبالت؟» یه کم از جو معنوی که داد خیالم راحت شد و گفتم کجا بیام گفت: «میام دنبالت» و آدرس دادم. اومد دنبالم، تو مسیر هی باهام صمیمی و با اسم کوچیک حرف زد
رفت سمت خ* ویلا بعد تو ک* مراغه جلو اولین در ایستاد و گفت «پیاده شو، باید یه چیزی نشونت بدم» گفتم «اینجا که پاتوق نیست!» گفت «میدونم حالا میریم پاتوق، اینجا دفترمه باید قبلش یه چیزی ببینی» راستش اون وقت شب کار دیگهای جز پذیرفتن نمیشد بکنم. پیاده شدم و رفتیم بالا.
یه دفتر بود شبیه پلاتو با آینههای بزرگ و کتابخونه بزرگ و یه اتاق که دفتر کار بود و یه اتاق با مبلهای بزرگ که به نظر میومد بیشتر اتاق سکس باشه. رفتیم توی اتاقی که دفتر بود و شروع کرد به حرف زدن از اینکه «یهو هولوپی افتادم توی دلش» و از وقتی منو دیده، خواب و خوراک نداره.
من میخکوب شده بودم روی صندلی. اومد بالا سرم و شروع کرد لمس بدنم. من آدم ضعیف و ترسویی نیستم ولی واقعا هنگ کرده بودم. منو بلند کرد، منم استقبال کردم و گفتم میرم از این اتاق بیرون و سریع خارج میشم. بردم توی لابی و تا من اومدم مقاومت کنم یهو کلا رفتارش برگشت
من میخکوب شده بودم روی صندلی. اومد بالا سرم و شروع کرد لمس بدنم. من آدم ضعیف و ترسویی نیستم ولی واقعا هنگ کرده بودم. منو بلند کرد، منم استقبال کردم و گفتم میرم از این اتاق بیرون و سریع خارج میشم. بردم توی لابی و تا من اومدم مقاومت کنم یهو کلا رفتارش برگشت
چند بار پشت سر هم ارضا شد و هر بارم میگفت «اگه دختر خوبی بودی، میریختم داخل که از من یه یادگاری داشته باشی» بعد که نمیدونم سیر شد یا خسته رفت حمام. اول فکر کردم دستشویی رفته ولی از صدای دوش متوجه شدم حمامه و منم سریع لباس پوشیدم و زدم بیرون.
نفسم بند اومده بود و نمیدونستم چی کار کنم. نمیدونم بعد چقدر وقت هوشیار شدم و تونستم ماشین بگیرم. جالبه که بعد از اونم، هر از گاهی پیام میداد یا اگه جایی هم رو میدیدیم یه جوری طبیعی برخورد میکرد انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.»