یکی از دوستان می گفت: داری کم کم تندروتر از سلطنت طلب ها می شوی و کم مانده از آن ها جلو بزنی! این قدر که تو شاهزاده شاهزاده می کنی، سلطنت طلب ها نمی کنند! :)
والله چه عرض کنم! وقتی حق ناحق می شود و وقتی شخصیتی می گوید «الف»، دروغگویان می گویند گفته ای «ب»، نمی دانم چرا خون ام به جوش می آید، آن هم در این وضعیت بحرانی که مردم ایران دچار آن شده اند و دنبال فرد معتبری می گردند تا آن ها را در اعتراضات شان علیه حکومت نکبت هدایت کند.
من نه سلطنت طلب هستم نه ذوب شده در شاهزاده. یک نویسنده ی سیاسی معمولی هستم و قبل از آن آدمی که تلاش می کند صادق باشد و دیگران را صادق ببیند.
کسی نوشته بود، از شاهزاده بودجه به «سخن» رسیده دارد این طور در دفاع از او سخن می گوید!
والله اگر بودجه می رسید که این وضع و اوضاع امروز من نبود و اگر بودجه می رسید، الان در جایی در خلیج مکزیک، در حال آفتاب گرفتن و نوشیدن کوکتل مارگاریتا بودم!
نه. خیال تان راحت باشد نویسنده، هیچ انس و الفتی با هیچ فرد سیاسی در روی زمین ندارد، و از هر کس خوبی ببیند آن را می نویسد و از هر کس خبط و خطایی ببیند آن را گوشزد می کند و اگر موثر نیفتد آن خبط و خطا را مثل ضربه ی آیکیدو به خود خطاکننده بر می گرداند.
این روش همیشگی نویسنده بوده و از این به بعد هم خواهد بود.
بدترین و خطرناک ترین گروه سیاسی که در ایران امروز وجود دارد، سازمان مجاهدین خلق است. نویسنده بارها با وجود اکراه، وقتی به بچه های سازمان مجاهدینِ قبل از خیانت کاری ها و نوکر عراق و دیگران شدن شان دروغی بسته شد، آن را هم با صراحت بیان کرده و بعد از این هم خواهد کرد، دیگر شخصیتی مانند شاهزاده که امروز مردم ایران نگاه شان به او دوخته شده و او نیز هیچ حرفی خارج از چهارچوب آزادی خواهی و مردم دوستی و دمکراسی نمی زند جای خود دارد.
علت این دروغ بستن ها هم مشخص است:
می خواهند:
یا حکومت نکبت را در فرم دیگری بر ایران حاکم نگه دارند
یا خودشان رهبر آینده ی ایران شوند و مثل بچه کوچولوها، وقتی می بینند عددی نیستند که اداره کننده ی کشور که هیچ، اداره کننده ی یک بقالی هم باشند بازی را به هم می زنند و شروع می کنند به شلنگ تخته انداختن.
البته شاهزاده بعد از کنفرانس مطبوعاتی آخر شان دوباره وارد سکوت رادیویی شدند، ولی سخنان ایشان هیچ خاصیتی هم اگر نداشت، یک خاصیت غیر منتظره داشت و آن واکنش های عجیب و مسخره ی مخالفان ایشان، خاندان ایشان، تاریخ پهلوی، مخالفان رضا شاه و محمدرضا شاه بود که هنوز هم ادامه دارد.
بعد از صدور بیانیه های گروه های مثلا جمهوری خواه و کمونیست سابق و چپ های پشم و پیلی ریخته و جبهه (!) ملی خارج از کشور و جبهه (!) ملی داخل کشور و هفت گروه کمونیستی متشکل از هفت عضو و از نظر سیاسی هفت خط، شاهد افاضات حشمت الله طبرزدی، تحکیم وحدتی سابق و جبهه دمکراتیکی فعلی بودیم که البته به صورت دستچین شده کنار هم قرار داده شده بود ولی لُب کلام اش این بود که رضا پهلوی هم یک نفر است مثل هر کس دیگر، که اگر می خواهد، بیاید با ما شورا تشکیل دهد! لطف عظیمی هم به رضا پهلوی کرده است و فرموده است که او را به رسمیت می شناسد!
یکی از دوستان فیس بوکی، در طنزی با مزه و تکه ی اساسی که به حشمت انداخت نوشت که «من هم کارل گوستاو شانزدهم، پادشاه سوئد را به رسمیت می شناسم!».
وقتی آدم جایگاه خودش را نفهمد و نداند کجای سیاست ایران قرار دارد، و با این امید که او هم مثل رضا شاه که از آلاشت برخاست از ده کوره اش می تواند بر خیزد و برای خودش در ایران کسی شود، تبدیل به موجودی خنده دار می شود که اگر هم علیه حکومت نکبت کاری کرده باشد، آن کارها پودر می شود.
ویدئویی دیدم از دو سه سال پیش این آقا که با همکلاسی اش، هخای ثانی -که او البته یکی دو کلاس از نظر توهم زدگی از طبرزدی بالاتر است- دارند در باره ایران و رضا پهلوی گفت و گو می کنند، هخای ثانی رضا پهلوی را در ردیف خمینی قرار می دهد، که تکه ای از این ویدئوی با نمک را اینجا می گذارم تا ببینید علت پشتیبانی نویسنده از رضا پهلوی چیست و چرا باید در مقابل دروغ ها و صحنه پردازی ها ایستاد...